شناخت و اثبات وجود خداوند (3) /برهان نظم و نظريه کوانتوم
شناخت و اثبات وجود خداوند (3) / برهان نظم و نظريه کوانتوم
فهرست این نوشتار:
عبدالحسین خسروپناه
برهان نظم و نظريه کوانتوم
نظريه کوانتوم، نظريه اي ديگري است که در فيزيک معاصر مطرح شده و تعارض ظاهري با برهان نظم پيدا کرده است. فيزيک، علم مطالعه خواص و اندازه گيري طبيعت (از کهکشان ها تا ذرات بسيار کوچک) است. مکانيک کوانتوم، شاخه ايي از فيزيک نظري است که در مقياس اتمي و زير اتمي به جاي مکانيک نيوتني و پيش بيني دقيق، توصيف گر جهان ميکروسکوپي و چگونگي ذرات بر اساس حساب احتمالات است. اين معرفت، توسط اروين شرودينگر و پل ديراک و ماکس پلانک و نيلز بور و ورنر هايزنبرگ و ديگران تأسيس شد.
فيزيک کوانتوم، الکترون را ذراتي همچون منظومه شمسي به دور هسته توصيف نمي کند و مدل منظومه ايي الکترون ها را نمي پذيرد و نظريه دوگانگي موج- ذره، را مطرح مي کند. ذره در نقطه اي از فضا متمرکز و موج در گستره ايي از آن پخش مي شود. الکترون در فيزيک کوانتوم، هم به صورت ذره و هم به صورت موج توصيف مي شود. ساختار و بافتار اتم در اين مدل، از طريق حواس ظاهري و با کيفيات حسي و مقولات زمان و مکان و عليت، بيان پذير نيست.
يک الکترون، يک کوانتوم به معناي يک بسته است. موج و ذره بودن الکترون ها و کوانتوم ها، به ناظر بستگي دارد. الکترون هاي اتم با نبود ناظر، محدوده مشخصي نخواهند داشت و به موج تبديل مي شوند. فيزيک کوانتوم ميان ابژه و سوژه جدايي نمي افکند و با رئاليسم خام همراهي نمي کند و براي مشاهده گر در فرايند تجربه سهم زيادي قرار مي دهد؛ بر اين اساس، قوانين دقيق در جهان اتم حکومت نمي کند. (1)
تا اينجا به اختصار فيزيک کوانتوم معرفي شد، حال نوبت به تبيين برهان نظم مي رسد تا چالش يا بي ارتباطي اين دو آشکار گردد.
تقريرهاي گوناگون از برهان نظم، مبتني بر وجود نظم در طبيعت است که بر وجود ناظمي حکيم دلالت دارد. حال آيا با وجود بي نظمي ها و آشفتگي ها در جهان اتم و زير اتم که فيزيک کوانتوم- البته به ادعاي برخي- مطرح مي کند و فرو ريختن تلقي رايج از نظم در طبيعت و اصل عدم موجبيت و عدم تعين در فيزيک کوانتوم، باعث فقدان طرح و برنامه کلان در جهان ميکروسکوپي نخواهد شد؟ آيا با نفي عليت در فيزيک کوانتوم مي توان وجود خدا را اثبات کرد؟ ظاهر اين بحث نشان مي دهد که فيزيک کوانتوم، نه تنها با برهان نظم، بلکه با هر گونه برهان و استدلالِ مبتني بر اصل عليت مخالفت مي کند.
جالب اين است که فيزيک کلاسيک با جزم گرايي و ادعاي قدرت پيش بيني و تحويل گرايي درصدد نفي تدبير و ربوبيت الهي بود و فيزيک کوانتوم (البته با تفسير عده ايي) با نفي عليت و عدم تعيين، مي خواهد نظم جهان و وجود خدا را نفي کند. اين گونه استنتاج هاي الهياتي از فيزيک کلاسيک و کوانتوم، زاييده فلسفه بيمار غرب است.
خلاصه پرسش اين است که: اين عدم قطعيت، نتيجه عدم تعين در طبيعت است يا صرفاً اقرار به جهل بشر است؟ آيا به اين معني است که قوانين دقيقي در جهان اتم حاکم نيست يا هنوز ما به کشف آن قوانين نائل نيامده ايم؟
به عبارت ديگر قطعيت، ذاتاً عيني است يا ذهني؟
فيزيک دانان و فيلسوفان غربي به اين پرسش ها، پاسخ هاي متفاوتي داده اند:
1. عدم قطعيت، مربوط به جهل فعلي بشري است، يعني در بُن اين سخن اين اعتقاد نهفته است که قوانين دقيقي وجود دارد که در آينده کشف خواهد شد.
2. عدم قطعيت منسوب به محدوديت هاي دروني تجربي يا مفهومي، چه مشاهده گر ناگزير سيستمي را که تحت مشاهده ي خود دارد، آشفته مي سازد، و نظريه هاي اتم به نحو گريزناپذيري از مفهوم روزمره استفاده مي کند؛ خود اتم هميشه براي بشر دسترس ناپذير است.
3. عدم قطعيت به عدم تعيّن در خود طبيعت، منتسب است، يعني در جهان اتمي بالقوگي هاي بديل يا جانشين شونده وجود دارد. نظر اول که متعلق به اينشتين و ماکس پلانک و ديويد بوم است، از نظر معرفت شناسي، اصالت واقعي است و از نظر متافيزيک، جبرانگارانه است. نظر دوم که به نيلز بور تعلق دارد، پوزيتيويستي و لاادري گويانه است. چه ما هرگز نمي توانيم بدانيم اتم در فاصله ي بين مشاهدات چه رفتاري در پيش مي گيرد. نظر سوم، مربوط به هايزنبرگ است. (2)
ديدگاه اول و دوم به خوبي نشان مي دهد که تعارضي ميان برهان نظم يا ساير براهين اثبات وجود خدا با فيزيک کوانتوم نيست و اگر نقصي است در توانايي موقتي يا دائمي ادراکي بشر است. مشکل اصلي وقتي ظاهر مي شود که تفسير سوم از نظريه کوانتوم پذيرفته شود.
ولي اين تفسير به دلايلي نمي تواند بر برهان نظم و اثبات وجود خدا خدشه ايي وارد سازد؛ زيرا اولاً، تفسير هايزنبرگ، تنها تفسير کوانتومي نيست و نبايد اين تفسير را مصداق تعارض علم و دين دانست. ثانياً، معادلات کوانتومي، پيش بيني هاي قطعي را براي کل هاي بزرگ تأمين مي کند. عدم تعيّن درباره يک کوانتوم راديواکتيو است نه درباره گروه اتم هاي راديواکتيو. ثالثاً، اصل عليت، يک اصل بديهي فلسفي است که انکارش، مستلزم تناقض است و با جهان مبهم اتمي و زيراتمي و فيزيک نظري کوانتوم نقض نمي شود.
رابعاً، فيزيک کوانتوم مبتني بر حساب احتمالات است و منطق احتمالات، بي شک مبتني بر اصل عليت است؛ زيرا امکان و احتمال و بالقوگي از توابع موجي لحظات پيشين است و نفي عليت، مستلزم نفي فيزيک کوانتوم خواهد شد. نگارنده توجه دارد که عليت در فضاي منطق احتمالات با عليت در فضاي منطق ضرورت تفاوت دارد؛ ولي به هر حال مي توان از عليت در منطق احتمالات، احتمال وجود خدا را تقويت کرد.
خامساً، اگر اتفاقات و تغييرات در جهان اتمي به ناظر و مشاهده گر بستگي دارد و اگر فيزيک کوانتوم، مبتني بر ايدئاليسم معرفتي يا عقل گرايي انتقادي است، چگونه عدم تعيّن به واقعيت طبيعت نسبت داده مي شود. سادساً، چرا برخي طرفداران فيزيک کوانتوم، به جاي اينکه از عدم تعيّن هاي کوانتومي، مهار طبيعت، به مدد مشيت و اختيار الهي را استنباط کنند، بي نظمي در جهان طبيعت را نتيجه گرفته اند.
برهان وجوب و امکان
برهان وجوب و امکان (3)، از ابتکارات فارابي است و ابن سينا در کتاب هاي «مبدأ و معاد» و «نجاه» آن را مطرح ساخته (4) و در «اشارات» آن را در برهان صدّيقين ناميده است. (5) تاريخچه اين برهان، حاکي از مقبوليت همگاني آن است و اکثر قريب به اتفاق اهل نظر آن را پذيرفته اند. شايد در علوم مختلف برهاني به اين اتفاق و قدمت و اتفاق نظر يافت نشود. (7) توماس آکوييناس، اولين کسي است که برهان وجوب و امکان را در الهيات و فلسفه غرب مطرح نموده است. قرائن و شواهد قطعي وجود دارد که اين برهان را از فيلسوفان مسلماني همچون فارابي (7) يا ابن ميمون (8) يا ابن رشد (9) گرفته است و پس از او، لايب نيتس، تقرير ديگري از اين برهان با نام «اصل جهت کافي» (10) ارائه کرد. (11) کانت که کوبنده ترين نقدها را بر براهين اثبات خدا داشته، جايگاه رفيع اين برهان را پذيرفته و اهميت آن را براي هر کلام طبيعي [کلام عقلي در برابر کلام وحياني] تصديق کرده است. (12)
برهان وجوب و امکان، تبيين هاي گوناگوني دارد. اين نوشتار تنها به سه تبيين بوعلي، توماس آکوئيناس و ملاصدرا بسنده کرده است.
تبيين بوعلي
ابن سينا در کتاب اشارات، برهان خود را اين چنين تقرير مي کند: «هر موجودي، اگر بذاته، لحاظ شود يا واجب الوجود است يا ممکن الوجود، اگر واجب الوجود باشد، مطلوب ثابت است و اگر ممکن الوجود باشد
نياز به علت دارد و چون دور و تسلسل باطل است پس بايد منتهي به واجب الوجود شود.» (13)
امتياز اين تقرير آن است که علاوه بر اين که نيازي به بررسي صفات مخلوقات و اثبات حدوث و حرکت و ديگر صفات ندارد، اساساً نيازي به اثبات وجود مخلوقات هم ندارد، زيرا مقدّمه اول، به صورت فرضي بيان شده است. به ديگر سخن، جريان اين برهان فقط منوط به پذيرفتن اصل وجود عيني و اصل عليت و بطلان دور و تسلسل است که يا بديهي و غيرقابل تشکيک هستند و يا اثبات پذيرند. (14) حتي برخي معتقدند که برهان ابن سينا، مبتني بر بطلان دور و تسلسل هم نيست. (15) اگر هم برهان وجوب و امکان مبتني بر محال بودن دور و تسلسل باشد، از طريق محال بودن تناقض، مي توان استحاله دور و تسلسل را ثابت کرد. بدين بيان که دور (يعني: توقف وجود شيء الف بر وجود شيء ب و برعکس)، مبتني بر توقف شيء بر خود است و لازمه اش اين است که شيء الف و شيء ب، در حالي که علت و متقدم است، معلول و متأخر باشد، يعني در آن واحد هم باشد و هم نباشد. اين نتيجه گيري مستلزم اجتماع نقيضين است. تسلسل نيز بدين معنا است که وجود شيء الف نيازمند بر وجود شيء ب و آن هم محتاج شيء ج است و به همين ترتيب، سلسله تا بي نهايت ادامه مي يابد.
پس تسلسل در فلسفه غير از تسلسل در اعداد و رياضيات است. تسلسل فلسفي، در جايي است که تمامي اجزاء سلسله، بالفعل موجود و ممکن الوجود و رابطه علت و معلولي ميانشان باشد و سلسله بي نهايت به واجب الوجود نرسد. اين فرض از تسلسل، محال است در خارج تحقق يابد؛ زيرا مستلزم اجتماع نقيضين است؛ براي اين که سلسله بي نهايت، ممکن الوجود و نيازمند به علت هستند، حال اگر سلسله به واجب الوجود نرسد، يعني سلسله به علت نيازي ندارد. در نتيجه، سلسله بي نهايت و ممکن الوجود، هم به علت نياز دارند و هم نيازي ندارند. (16)
تبيين آکوييناس
توماس آکوييناس در کتاب «Summa Theologica»، برهان وجوب و امکان را سومين طريق از پنج طريق اثبات خداوند متعال، به شرح ذيل بيان مي کند:
1- بعضي اشيايي که در حال حاضر، وجود دارند، وجودشان ضروري نيست، يعني هم مي توانند باشند و هم نباشند.
2- اگر همه اشياء چنين باشند، در اين صورت بايد در زمان آغازين، هيچ چيزي موجود نباشد.
3- و اگر در زماني همه چيز معدوم بوده، الان هم، نبايد چيزي وجود داشته باشد.
4- موجوداتي قطعاً الان تحقق دارند.
5- پس بايد موجودي، وجود داشته باشد که وجودش ضروري است و موجود ضروري، همواره بالفعل است و هيچ گاه نسبت آن به وجود و عدم، مساوي نيست.
6- ضرورت اين موجود ضروري، نمي تواند معلول شيء ديگري باشد، بنابراين بايد موجودي باشد که «بالذات ضروري» يعني خدا باشد. (17)
به تعبير ديگر، اگر وجود، ضروري الوجود نباشد، موجود غيرضروري الوجود نبايد باشد؛ چون موجودات، غيرضروري الوجود هستند، پس موجود ضروري الوجود تحقق دارد.
فقرات اين استدلال بارها مورد اعتراض قرار گرفته است. اما مي توان گفت اشکال اصلي اين است که آکوييناس مي خواهد از ممکن بودن اشياء نتيجه بگيرد، آن ها در زماني معدوم بوده اند؛ در حالي که اين استنتاج درست نيست؛ زيرا ممکن بودن شيء، با قديم بودن آن قابل جمع است و از امکان يک چيز نمي توان، عدم زماني آن را نتيجه گرفت. به علاوه اين که فرض پذيرش اين که ممکن بودن، مستلزم حادث بودن موجود است، لازمه اعتقاد به امکان همه موجودات، معدوم بودن هر يک از آن ها در زماني خاص است، نه اين که همه چيز در زمان معيني معدوم بوده اند. پس مقدمه دوم استدلال، مخدوش است و ممکن است هر چيزي در يک زمان معدوم باشد، اما زماني وجود نداشته باشد که هيچ چيز در آن نباشد.
اين اشکال، استدلال آکويناس را در همان گام اول، متوقف مي کند. اما اگر منظور او، از ممکن بودن اشياء چيزي جز حادث بودن آن ها نباشد، اشکال مذکور وارد نخواهد بود؛ زيرا اگر واقعاً همه چيز حادث است، الان نبايد چيزي موجود باشد.
حال در اين صورت، برهان او چيزي غير از برهان حدوث نخواهد بود و فقط اثبات مي کند چيز يا چيزهايي که حادث بوده و زماني نيستند بايد موجود باشند. به هر حال برهان آکويناس اگرچه قابل دفاع است، اما نمي توان آن را به اسم برهان امکان خواند، بلکه ترکيبي از برهان حدوث متکلمان و عليت خود اوست. (19) بنابراين، برهان او به برهان وجوب و امکان يا حدوث عالم معروف است. (19)
تبيين ملاصدرا
تقرير ابن سينا از برهان وجوب و امکان و ساير انديشمندان اسلامي تا زمان صدرالمتألهين، مبتني بر تفسير امکان به معناي «امکان ماهوي» بود که صفتي عقلي براي ماهيت است و با مبناي اصالت ماهيت سازگارتر است. ملاصدرا تلاش کرد با مبناي اصالت وجود و تفسير امکان به معناي امکان وجودي و فقري، برهان صديقين را ارايه کند تا از مبادي کمتري استفاده نمايد.
صدرالمتألهين در تقرير برهان صديقين چنين مي نگارد: «موجود يا غني و مستقل است و يا فقير و وابسته؛ اگر غني باشد فهو المطلوب، و اگر فقير باشد چون دور و تسلسل، باطل است، بايد به غني و مستقل منتهي گردد» (20) حق مطلب آن است که برهان صديقين ملاصدرا تنها به اصل واقعيت و اصالت وجود مبتني است و نيازي به محال بودن دور و تسلسل ندارد. (21) اين برهان برگرفته از کلام حق تعالي است که فرمود:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ أنتُمُ الفُقَراءُ إِلَي اللهِ وَاللهُ هُوَ الغَنِيُّ الحَميد» (22) يعني: اي مردم، شما به خداوند نيازمنديد و خداوند بي نياز و ستوده است. و همچنين: «وَاللهُ الغَنِيُّ وَأنتُمُ الفُقَراءُ» (23) يعني: «خداوند بي نياز است و شماييد نيازمندان» امام حسين (ع) در دعاي عرفه نيز به فقر وجودي موجودات امکاني چنين اشاره مي کند: «کَيفَ يُستَدَلُّ عَلَيکَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفتَقِرٌ إِلَيکَ أ يَکُونُ لِغَيرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيسَ لَکَ حَتَّي يَکُونَ هُوَ المُظهِرَ لَک» يعني: «چگونه با موجوداتي که به تو محتاج اند مي توان به وجود تو استدلال کرد؟ آيا غير تو، از تو ظاهرتر است که تو را آشکار سازد؟» بيان استدلال اين است که موجود يا نيازمند به غير است و يا نيست؛ اگر نيازمند باشد، ممکن الوجود و اگر بي نياز باشد، واجب الوجود است.
برهان وجوب و امکان، که مبتني بر امکان ماهوي و از ابداعات حکماي اسلامي بود، از طريق آثار حکماي مشاء، به آموزش هاي کلاسيک حکماي قرون وسطي، راه پيدا کرد؛ ليکن برهان امکان فقري که حاصل دقت هاي عقلي حکماي متأله بوده و به مدت چهار قرن در مدار اصلي آموزش هاي فلسفي شيعي قرار دارد، از ذهن آشفته متفلسفين و تاريخ نگاران فلسفه غرب دور مانده است. (24) برخي از پژوهشگران معاصر، بيش از دويست تقرير از برهان صديقين را به کتابت درآورده اند. (25)
اگر اشکال شود که اين برهان تنها به اثبات واجب الوجود با وجود غني پرداخته و وجود خداي ديني و قرآني را اثبات نکرده است، جواب مي دهيم که هر برهاني به اندازه حدّ وسطش استدلال مي کند و توقع بيشتري از آن نبايد داشت. يک برهان به اثبات واجب الوجود، برهان ديگر به اثبات علم باري تعالي، برهان سومي به اثبات قدرت حق تعالي و همچنين هر برهاني به اثبات يک صفت کمال از خداوند سبحان مي پردازند و مجموع نتايج براهين مي توانند، خداوند ديني و قرآني را اثبات کنند. پس گرچه يک برهان به دليل محدوديت در حد وسط نمي تواند خداي ديني که جامع جميع صفات جمال و جلال است، را ثابت کند ولي مجموعه براهين در اثبات خداي ديني توانمندند. آن گاه مي توان به همه صفات خداوند که در دعاي عرفه امام حسين (عليه السلام) بيان شده، پي برد. حضرت در اين دعا مي فرمايد: « يَا مَولايَ أنتَ الَّذِي مَنَنتَ أنتَ الَّذِي أنعَمتَ أنتَ الَّذِي أحسَنتَ أنتَ الَّذي أَجمَلتَ أنتَ الَّذِي أفضَلتَ أنتَ الَّذي أکمَلتَ أنتَ الَّذِي رَزَقتَ أنتَ الَّذِي وَقَّفتَ أنتَ الَّذِي أعطَيتَ أنتَ الَّذِي أغنَتيَ أنتَ الَّذِي أقنَيتَ أنتَ الَّذِي آوَيتَ أنتَ الَّذِي کَفَيتَ أنتَ الَّذِي هَدَيتَ أنتَ الَّذِي عَصَمتَ أنتَ الَّذِي سَتَرتَ أنتَ الَّذِي غَفَرتَ أنتَ الَّذي أقَلتَ أنتَ الَّذِي مَکَنتَ أنتَ الَّذِي أعزَزتَ أنتَ الَّذِي أعَنتَ أنتَ الَّذِي عَضَدتَ أنتَ الَّذِي أيَّدتَ أنتَ الَّذِي نَصَرتَ أنتَ الَّذِي شَفَيتَ أنتَ الَّذِي عَافَيتَ أنتَ الَّذِي أکرَمتَ تَبَارکتَ وَ تَعالَيت»
پي نوشت ها :
1. Herbert, Nick, Quantum Reality: Beyond the new physics (Nee york: Doubleday, 1985) p: 30 و ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1374، بخش سوم.
2. ايان باربور، علم و دين، بخش سوم
3. Contingency Argument.
4. عبدالرحمن بدوي، موسوعه الفلسفه، المؤسسه العربيه للدراسات و النشر، 1996، ج2، ص 102.
5. حسين بن عبدالله ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، ج3، ص 66.
6. محمدحسين زاده، فلسفه دين، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1376، ص 268- 267.
7. عبدالرحمن بدوي، همان.
8. F.Copleston, A History of philosophy. v.2, p 341 (به نقل از: محمدحسين زاده، همان، ص 305)
9. عبدالله جوادي آملي، همان، ص 153.
10 محمدحسين زاده، همان، ص 305 و 319.
11. Sufficient Reason.
12. ايمانوئل کانت، سنجش خردناب، ترجمه: ميرشمس الدين اديب سلطاني، انتشارات اميرکبير، تهران، 1362 ش، ص 667.
13. حسين بن عبدالله بن سينا، همان، ص 18 به بعد.
14. محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج2، ص 341.
15. ر.ک به: عبدالرسول عبوديت، همان، ص133 و يحيي يثربي، عرفان نظري، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1372ش، ص 277- 275.
16. براي اطلاع بيشتر ر.ک به: آموزش فلسفه، ج2، بحث عليت و بدايه الحکمه و نهايه الحکمه
17. پل ادواردز، همان، ص 55.
18. محسن جوادي، درآمدي بر خداشناسي فلسفي، ص 129-128.
19. جان هيک، همان، ص 54.
20. صدرالدين الشيرازي، الشواهد الربوبيه، تصحيح: سيّدجلال الدين آشتياني، دانشگاه مشهد، 1346، ص 36-35.
21. ملاصدار، برهان صديقين را در اسفار بدون استناد به استحاله دور و تسلسل چنين بيان مي کند: «تقريره أن الوجود کما مر حقيقه عينيه واحده بسيطه لا اختلاف بين أفرادها لذاتها إلا بالکمال و النقص و الشده و الضعف أو بأمور زائده کما في أفراد ماهيه نوعيه و غايه کمالها ما لا أتم منه و هو الذي لا يکون متعلقا بغيره و لا يتصور ما هو أتم منه- إذ کل ناقص متعلق بغيره مفتقر إلي تمامه و قد تبين فيما سبق أن التمام قبل النقص و الفعل قبل القوة والوجود قبل العدم و بين أيضا أن تمام الشيء هو الشيء و ما يفضل عليه- فإذن الوجود إما مستغن عن غيره و إما مفتقر لذاته إلي غيره. و الأول هو واجب الوجود و هو صرف الوجود الذي لا أتم منه و لا يشوبه عدم و لا نقص. و الثاني هو ما سواه من أفعاله و آثاره و لا قوام لما سواه إلا به (الحکمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه، ج6، ص: 15)
22. فاطر (35): 15.
23. محمد: 38.
24. عبدالله جوادي آملي، همان، ص 188.
25. ر.ک. به حسين عشاقي، برهان هاي صديقين
منبع:هدانابرگرفته ازراسخون
سلام؛خسته نباشید.درضمن ظاهرا طبق اخبار علمی،عدم قطعیت هایزنبرگ رد شده