وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

بررسي روايت «نحن معاشر الأنبياء لا نورث …» و بهانه ابوبكر براي غصب فدك

0

بررسي روايت «نحن معاشر الأنبياء لا نورث …» و بهانه ابوبكر براي غصب فدك

 

بررسي روايت “نحن معاشر الأنبياء لا نورث …”

نگاه اجمالي به محتويات پاسخ

از موارد اختلاف اساسى ميان شيعه و اهل سنت، قضيه ارث رسول خدا (ص) و همچنين قضيه فدك است كه آيا متعلق به حضرت زهراء (ع) مى باشد كه توسط ابوبكر و عمر مصادره گرديد و يا اين كه مطابق حديث مذكور به عنوان صدقه به بيت المال منتقل گرديد و متعلق به تمام مسلمانان بود ؟

در بررسي اين اختلاف با استناد به منابع معتبر اهل سنت اثبات خواهيم كرد كه اين حديث داراى اشكالات زيادى است و نمى تواند باورهاى اهل سنت را در اين زمينه ثابت كند.

با توفيقات الهى و عنايت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه مطالب خود را در پنج فصل ارائه مى نماييم:

مخالفت حديث ابوبكر با قرآن؛

مخالفت حديث ابوبكر با سنت؛

مخالفت اهل بيت عليهم السلام با حديث ابوبكر؛

مخالفت برخى صحابه با حديث ابوبكر؛

مخالفت خلفاء و برخى عالمان اهل سنت با حديث ابوبكر؛

پاسخ تفصيلي

در ابتدا، توجه به معانى و مفردات اين حديث امرى الزامى است؛ زيرا بدون آشنائى با محدوده اين مفاهيم، برداشت هاى متفاوت اهل سنت و همچنين موضع دقيق عالمان شيعه نسبت به آن، روشن نخواهد شد.

دو احتمال در توضيح و تركيب كلمه “ما ” و كلمه “صدقه”

در عبارت “نحن معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقة” به ناچار برخى از كلمات آن مانند: “ما” و “صدقه” را با احتمالاتى كه از جنبه هاى ادبى در آن داده مى شود بايد ملاحظه نمود:

تركيب اول

در اين تركيب “ما” موصوله و مفعول به، و “صدقه” حال است، در اين صورت تمام حديث يك جمله اى به هم پيوسته خواهد بود.

اين تركيب را نحاس دانشمند ادب شناس عرب در اين حديث صحيح دانسته است؛ ولى در مقابل عياض ـ به دليل تعصب شديدش ـ آن را رد كرده است.

وذهب النحاس إلى صحة نصب صدقة على الحال وأنكره عياض لتأييده مذهب الإمامية.

نحاس معتقد است كه منصوب بودن لفظ( صدقه) بنابر حال بودنش صحيح است و لى عياض چون آن را مطابق با نظر و تأييد عقيده شيعه اماميه مى داند انكار كرده است.

الزرقاني، محمد بن عبد الباقي بن يوسف (متوفاي1122هـ) شرح الزرقاني على موطأ الإمام مالك، ج 4، ص 531، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ.

اين انكار، آن چنان كه در متن سخن اشاره شده است، از اين جهت است كه تأييد نظر شيعه اماميه را به همراه دارد، لذا بايد مردود اعلام شود كه اوج تعصب و حق كشى را حتى در مسائل ادبى به خوبى نشان مى دهد.

بنابراين معناى سخن ابوبكر طبق اين تركيب چنين خواهد بود:

آنچه ما پيامبران به عنوان صدقه باقى مى گذاريم، مشمول ارث نيست.

نظر برخي از دانشمندان اهل سنت

سرخسى فقيه معروف اهل سنت نيز همين برداشت را از استادانش نقل كرده و مى گويد :

(وَاسْتَدَلَّ) بَعْضُ مَشَايِخِنَا رَحِمَهُمُ اللَّهُ بِقَوْلِهِ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ “إنَّا مَعَاشِرَالْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَة” فَقَالُوا: مَعْنَاهُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ لَا يُورَثُ ذَلِكَ عَنَّا؛ وليسَ الْمُرَادُ أَنَّ أَمْوَالَ الْأَنْبِيَاءِ عَلَيْهِمْ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ لَا تُورَثُ، وَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: ” وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُد ” وَ قَالَ تَعَالَى “فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْك وَلِيًّا يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ” فَحَاشَا أَنْ يَتَكَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِخِلَافِ الْمُنَزَّلِ.

بعضى از استادان ما به سخن پيامبر عليه الصلاة و السلام كه فرمود: ( انا معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقة ) استدلال كرده و گفته اند: معناى آن اين است: آن اموالى را كه ما به عنوان صدقه باقى مى گذاريم، مشمول ارث نمى شود، و مقصود اين نيست كه تمام اموال انبياء عليهم الصلاة و السلام، مشمول ارث نمى شود؛ زيرا خداوند متعال فرموده است: “سليمان از داود ارث برد” و همچنين فرمود: “حضرت زكريا عرض كرد : خدايا از سوى خود جانشينى برايم قرارده كه از من و از آل يعقوب ارث برد” ورسول خدا صلى الله عليه وسلّم منزه است از اين كه كلامى بگويد كه مخالف قرآن باشد.

السرخسي، شمس الدين أبو بكر محمد بن أبي سهل (متوفاي483هـ )، المبسوط، ج 12، ص 29، ناشر: دار المعرفة – بيروت.

دفاع فخررازي از اين تركيب

فخر رازى نيز در دفاع از اين برداشت چنين مى نويسد:

فان قيل: فعلى هذا التقدير لا يبقى للرسول خاصية في ذلك.

قلنا: بل تبقى الخاصية لاحتمال أن الأنبياء إذا عزموا على التصدق بشيء فبمجرد العزم يخرج ذلك عن ملكهم ولا يرثه وارث عنهم و هذا المعنى مفقود في حق غيرهم.

اگر گفته شود: بنابر اين تركيب و معنى (كه وارث در صدقه، حقى ندارد) براى پيامبر، خصوصيتى باقى نمى ماند ( پيامبر و غير پيامبر فرقى ندارند زيرا هر كسي كه مالي را صدقه قرار دهد ، آن مال مشمول ارث نخواهد شد).

در پاسخ مى گوييم: بلكه خصويتى براى انبياء باقى مى ماند؛ زيرا انبياء به محض اين كه قصد كردند مالى را صدقه بدهند، آن مال از ملكيت ايشان خارج شده و مشمول ارث نخواهد بود و حال آنكه در باره غير انبياء چنين نيست، ( كه به محض قصد صدقه دادن، آن مال از ملكيت شان خارج شود).

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 9، ص 171، ذيل آيه 11سوره نساء، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

پس بنا بر احتمال اوّل و توضيحى كه نقل شد، آيا ابوبكر حق داشت حضرت فاطمه (ع) را از ارث پدر محروم نمايد؟

آيا دليلى وجود دارد تا ثابت كند كه رسول خدا (ص) تمام اموالش را صدقه قرار داده باشد؟

تركيب دوم

در اين تركيب “ما” را موصوله و مبتداء و “صدقه” را مرفوع و خبر دانسته اند؛ يعنى عبارت : “نحن معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقة” را دو جمله جدا و مستقل از هم دانسته اند .

ابن حجر مى گويد:

والذي توارد عليه أهل الحديث في القديم والحديث لا نورث بالنون وصدقة بالرفع وأن الكلام جملتان وما تركنا في موضع الرفع بالابتداء وصدقة خبره.

آن چه كه عالمان قديم و جديد بر آن نظر دارند اين است كه كلمه “لانورث” با نون است ( نه ياء) و لفظ صدقه مرفوع است، و اين سخن دو جمله است (1 . نحن معاشر الانبياء لانورث 2 . ما تركناه صدقة ) و عبارت “ما تركناه” مرفوع است و مبتدا، وكلمه “صدقه” خبر است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 6، ص 202، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت.

 

معاني چهارگانه بنابراين تركيب

بر اساس همين تركيب دوم ، چهار معنا براى اين حديث، محتمل است كه به ترتيب ارائه مى گردد:

معناي اول: فضايل پيامبران موروثي نيست

طبق اين احتمال معناى حديث ابوبكر اين است، فضايل و كرامات پيامبران با وراثت منتقل نمى شود نه اين كه اموال و دارايى هاى آنان به ارث نمى رسد.

فخر رازى در معناى حديث ابوبكر در ذيل آيه ” ان اكرمكم عندالله اتقاكم ” مى گويد:

فاعلم أن النسب يعتبر، بعد اعتبار العبادة كما أن الجعل شعوباً يتحقق بعد ما يتحقق الخلق، فإن كان فيكم عبادة تعتبر فيكم أنسابكم وإلا فلا… فيه إرشاد إلى برهان يدل على أن الافتخار ليس بالأنساب… اللّهم إلا أن يجوز شرف الانتساب إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم، فإن أحداً لايقرب من الرسول في الفضيلة حتى يقول أنا مثل أبيك، ولكن في هذا النسب، أثبت النبي صلى الله عليه وسلم الشرف لمن انتسب إليه بالاكتساب و نفاه لمن أراد الشرف بالانتساب فقال: “نحن معاشر الأنبياء لانورث” وقال: ” العلماء ورثة الأنبياء ” أي لا نورث بالانتساب، وإنما نورث بالاكتساب.

ارزش نسب خانوادگى، در مرحله اى پس از بندگى خداوند است، (اول شرافت بندگى خدا، سپس شرافت نسب) همان گونه كه تشكيل طوائف و قبائل پس از محقق شدن آفرينش است؛ پس اگر بنده و مطيع خدا باشيد، شرافت نسب شما ارزشمند خواهد بود، در غير اين صورت بي ارزش است، در آيه ” ان اكرمكم عندالله اتقاكم ” به نكته اى اشاره شده كه به ما مى فهماند، انتساب به تنهائى افتخارى ندارد… بلى، انتساب به رسول خدا صلى الله عليه وسلّم شرافت و افتخار دارد؛ لذا هيچ كس در فضيلت ( انتسابى )، به پيامبر نزديك نمى گردد تا اين كه پيامبر به او بگويد: من مثل پدر تو ام رسول خدا صلى الله عليه و سلّم، شرافت را براى كسى ارزش مى داند كه آن را از آن حضرت كسب كرده باشد نه صرف انتساب به ايشان، و لذا فرمود: از ما انبياء كسى ارث نمى برد و همچنين فرمود: علماء وارثان انبياء اند؛ يعنى صرف انتساب به ما كسى ارث نمى برد؛ بلكه فضايل ما را از راه اكتساب مى توان به ارث برد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 28، ص 118، ذيل آيه 13 سوره حجرات، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

معناي دوّم: منصب نبوت، با زراندوزي همراه نيست

با توجه به اين نكته كه نبوت داراى بُعد حكومت و رهبرى جامعه نيز مى باشد، معناى حديث اين مى شود كه، پيامبران از آن حيث كه چنين منصبى را دارند، اهل زرندوزى و جمع اموال به ناحق نيستند تا وارثان اين اموال آنان را به ارث برند نه اين كه از آن حيث كه پدر و يا همسر مى باشند، اموال شخصى آنان به وارثانشان نمى رسد به عبارت ديگر منصب نبوت، با زراندوزى همراه نمى باشد

براى اثبات اين نظريه سه دليل ارائه مى نماييم:

الف: استفاده و استناد به يك قاعده علمي

يكى از اين ادله، قاعده معروف و مشهور “تعليق الحكم بالوصفية، مشعر بالعلية” است. با اين توضيح كه هر حكمى كه منوط و معلق بر وصفى باشد، آن وصف علت حكم خواهد بود و ثبات و بقاء آن بستگى به وجود او خواهد داشت.

در حديث منقول از ابوبكر كه در آن ارث نفى شده است، حكم در آن كه نفى ارث است، مشروط به صفت نبوت است.

به بيان روشن تر، ارث نبردن از پيامبران به جهت پيامبر بودن آنان است نه نسبت هاى خانوادگى از جمله پدرى و همسري.

فخررازى اين قاعده را در ضمن يك آيه از قرآن اين گونه توضيح مى دهد:

أن ترتيب الحكم على الوصف مشعر بالعلية فقوله: ” وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ ” يقتضي أن الفجور هي العلة.

مترتب شدن حكم بر صفتى، اشاره به علت بودن ( آن وصف براى حكم ) است، در اين سخن خداوند كه مى فرمايد: ” و همانا فاجران در جهنم اند ” اقتضاء مى كند كه فاجر بودن، علت ورود در جهنم باشد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 3، ص 136، ذيل آيه 81 سوره بقره، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

آلوسى هم در توضيح همين قاعده و اصل چنين مى نويسد:

ومعلوم أن الصفة آلة لتمييز الموصوف عما عداه وأن تعليق الحكم بالوصف مشعر بالعلية.

واضح و روشن است كه وصف، ابزارى براى شناخت موصوف از غير موصوف است و معلق نمودن حكم به وصف، اشاره به اين است كه وصف علت براى حكم است.

الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 1، ص 187، ذيل آيه 21 سوره بقره، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

شوكانى نيز اين قاعده را اين گونه مطرح مى كند:

ربط الحكم باسم مشتق فإن تعليق الحكم به مشعر بالعلية نحو: أكرم زيدا العالم، فإن ذكر الوصف المشتق، مشعر بأن الإكرام لأجل العلم.

ارتباط دادن حكمى به اسمى مشتق ( وصف ) و معلق نمودن حكم به وصف، اشاره به علت بودن وصف براى حكم است، مانند اين جمله: “زيد دانشمند را احترام كن” كه از آن فهميده مى شود كه علت احترام كردن، دانش زيد است.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي 1255هـ)، إرشاد الفحول إلى تحقيق علم الأصول، ج 1، ص 362، تحقيق: محمد سعيد البدري أبو مصعب، ناشر: دار الفكر – بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ ـ 1992م

با توجه به سخن سه تن از بزرگان اهل سنت، اكنون با فراغت بيشترى مى توانيم به معناى دوم از تركيب دوم، پيرامون حديث نفى ارث از پيامبر بينديشيم كه:

آيا منصب نبوت مى تواند مانع از ارث بردن فرزندان پيامبران شود يا خير؟ و آيا اين استدلال ها و تلاش ها راه به جائى خواهد برد، يا خير؟

ب: تقابل انبياء با فراعنه

رهبران و رؤساى حكومت ها از متموّل ترين و ثروتمند ترين افراد زمان پيامبران بوده اند و پس از مرگ آنان چيزى جز اموال باقى نمى ماند. در مقابل، پيامبران كه رسالت و وظيفه آنان ارشاد و راهنمائى مردم و بى توجهى به امور مادى بوده است، ارث اصلى شان همچون اهدافشان معنوى بوده است نه اين كه ارث مالى نداشته اند؛ لذا بايد گفت: مهم ترين ارث رسولان و فرستادگان الهى درهم و دينار نيست؛ بلكه ميراث پيامبران متناسب با شخصيت معنوى آنان مى باشد.

فخررازى از اميرمؤمنان% نقل مى كند:

قال علي بن ابي طالب رضي الله عنه: العلم افضل من المال بسبعة اوجه: العلم ميراث الانبياء والمال ميراث الفراعنة… .

دانش از هفت جهت بر ثروت برترى دارد: اول: دانش، ميراث پيامبران، و ثروت ميراث فرعونيان است… .

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 2، ص 168، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

ج: علماء وارثان پيامبران

رسول خدا (ص) علماء را وارثان پيامبران؛ از جمله وارث خويش معرفى كرده است، و روشن است كه وراثت در اين مورد از جنبه هاى مادى و مالى نيست؛ بلكه همانگونه كه در سخن رسول خدا (ص) نيز مشخص است، مقصود وراثت در علم و دانش است.

بخارى مى نويسد:

أَنَّ الْعُلَمَاءَ هُمْ وَرَثَةُ الأَنْبِيَاءِ – وَرَّثُوا الْعِلْمَ – مَنْ أَخَذَهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ.

علماء و دانشمندان وارث پيامبرانند، علم را به ارث مى برند، هر كس آن را به دست آورد بهره اى فراوان به دست آورده است.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 1، ص 37، كتاب العلم، بَاب الْعِلْمُ قبل الْقَوْلِ وَالْعَمَلِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

 

همين حديث را احمد حنبل با اندك اختلاف نقل كرده و مى نويسد:

… إِنَّ الْعُلَمَاءَ هُمْ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ لَمْ يَرِثُوا دِينَارًا وَلَا دِرْهَمًا وَإِنَّمَا وَرِثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ.

علماء، وارثان پيامبران اند، آنان دينار و درهم به ارث نبرده اند و تنها دانش را به ارث برده اند، هر كس از آن علم بهره مند گردد، به بهره اى فراوان دست يافته است.

الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 5، ص 196، ح21763، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

 

آيا پيوندى بين اين حديث و حديث نفى وراثت از پيامبر وجود دارد؟ آيا شما خواننده محترم مى توانيد اين ارتباط را براى صدور حكم ِيكنواخت پيدا كنيد؟

معناي سوم: تنها اموال نقدي پيامبران، صدقه است

برخى از عالمان اهل سنت، از حديث نبوى كه بخارى و مسلم در صحيحشان از ابوهريره نقل كرده اند ـ در مباحث آينده بحث از آن خوهد آمد ـ “لا تقتسم ورثتى دينارًا ولا درهمًا؛ وارثان من، دينار و درهم تقسيم نمى كنند”، اين چنين استفاده كرده اند كه: وارث پيغمبر از اموال نقدى او ارث نمى برد؛ ولى از غير درهم ودينار ارث مى برد.

ابن بطال، در شرح صحيح بخارى مى نويسد:

قال المهلب: و من أجل ظاهر حديث أبى هريرة والله أعلم، طلبت فاطمة ميراثها فى الأصول لانها وجهت قوله: ( لا تقتسم ورثتى دينارًا ولا درهمًا )إلى الدنانير والدراهم خاصة، لا إلى الطعام والأثاث والعروض وما يجرى فيه المئونة والنفقة.

مهلّب مى گويد: به خاطر ظاهر حديث ابوهريرة از رسول خدا كه فرمود: “وارثان من دينار و درهم، تقسيم نمى كنند” فاطمه (سلام الله عليها)، ميراث خود را از اصل اموال ( اموال غير نقدى )، مطالبه نمود؛ زيرا فاطمه از اين سخن رسول خدا (ص) اطلاع داشت و مى دانست كه درباره دينارها و دراهم است نه در باره طعام و وسايل و منافع و آنچه كه در مؤونه و نفقه مصرف مى شود.

إبن بطال البكري القرطبي، أبو الحسن علي بن خلف بن عبد الملك (متوفاي449هـ)، شرح صحيح البخاري، ج 5، ص 261، تحقيق: أبو تميم ياسر بن إبراهيم، ناشر: مكتبة الرشد – السعودية / الرياض، الطبعة: الثانية، 1423هـ – 2003م.

گويا جناب مهلّب نسبت به بقيه اهل سنت، اندكى با چشم بازتر به واقعيت نگريسته باشد؛ زيرا وى بين درهم و دينار و ساير اموال (منقول وغير منقول) فرق گذاشته و اندكى هم به دخت گرامى رسول خدا(ص) حق داده است.

معناي چهارم: ميراث مالي انبياء، صدقه است

معناى حديث ابوبكر؛ بنابر اين احتمال چنين مى شود:

اگر پيامبران دارائى و ثروت دنيائى داشته باشد موظف هستند آن را صدقه قرار دهند تا هيچكس ادعاى ارث و ميراث نكند.

از جمله صالحى شامى در استفاده اين معنا از حديث ابوبكر، يكى از ويژگى هاى پيامبر اكرم(ص) و بلكه تمام انبياء عليهم السلام را ارث نبردن مالى از آنان بر مى شمرد و مى نويسد:

… الثانية عشرة: وبأن ماله لا يورث عنه وكذلك الانبياء، عليهم أن يوصوا بكل مالهم صدقة.

دوازدهمين امتياز رسول خدا صلى الله عليه وآله اين ويژگى است كه كسى مال او را به ارث نمى برد، و (ساير) پيامبران نيز اين چنين اند و بر ايشان واجب است كه تمام اموال خود را با وصيّت، صدقه قرار دهند.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، ج 10، ص 430، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ

البته جاى اين پرسش باقى است كه اين تعيين تكليف براى پيامبران الهى با كدام ملاك و برهان صورت گرفته است؟ آيا از همان حديث مورد ادعاى ابوبكر چنين استفاده اى مى شود؟.

برداشت اكثر اهل سنت از اين حديث

معناى چهارمى همان معنايى است كه اكثر عالمان اهل سنت آن را پذيرفته و بر آن اصرار دارند، اين است كه هيچ كس، از پيامبران ارث مالى نمى برد و تمام اموال ايشان، صدقه است.

البته در اين كه اين ويژگى، مختص به پيامبر اسلام است يا شامل همه پيامبران مى شود ، دو ديدگاه در ميان اهل سنت وجود دارد

از ويژگي هاي پيامبر اسلام است

برخى آن را از مختصات پيامبر اكرم، دانسته اند؛ يعنى از ميان پيامبران، فقط پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، وارث مالى ندارد، از جمله افراد ذيل:

1. عمر بن خطاب

… فَقَالَ عُمَرُ… هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – قَالَ ” لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ “. يُرِيدُ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – نَفْسَهُ.

عمر (خطاب به افرادى كه در اطرافش بودند)گفت: آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و سلّم فرمود: “كسى، از ما انبياء ارث نمى برد” منظور رسول خدا صلى الله عليه و سلّم از ما انبياء، خودش بود.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2927، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

2. عايشه

… أَنَا سَمِعْتُ عَائِشَةَ – رضى الله عنها – زَوْجَة النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – تَقُولُ أَرْسَلَ أَزْوَاجُ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – عُثْمَانَ إِلَى أَبِى بَكْرٍ يَسْأَلْنَهُ ثُمُنَهُنَّ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ – صلى الله عليه وسلم -، فَكُنْتُ أَنَا أَرُدُّهُنَّ، فَقُلْتُ لَهُنَّ أَلاَ تَتَّقِينَ اللَّهَ، أَلَمْ تَعْلَمْنَ أَنَّ النَّبِىَّ – صلى الله عليه وسلم – كَانَ يَقُولُ ” لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ـ يُرِيدُ بِذَلِكَ نَفْسَهُ ـ .

از عايشه همسر رسول خدا صلى الله عليه و سلّم شنيدم كه مى گفت: همسران (ديگر) رسول خدا صلى الله عليه و سلّم عثمان را نزد ابوبكر فرستادند و از او سهم يك هشتم خود را از اموالى كه خداوند به رسولش صلى الله عليه و سلّم داده بود مطالبه نمودند، من (عايشه ) آن ها را برگردانده و گفتم: آيا از خدا نمى ترسيد؟ آيا نمى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و سلّم، مى فرمود: كسى از ما ارث نمى برد آنچه مى گذاريم، صدقه است. منظور پيامبر از ما انبياء، خودش بود.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2927، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

3. ابن حجرعسقلاني

… لَا نُورَث مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ” فَيَكُون ذَلِكَ مِنْ خَصَائِصه الَّتِي أُكْرِمَ بِهَا، بَلْ قَوْل عُمَر”يُرِيد نَفْسَهُ” يُؤَيِّد اِخْتِصَاصَهُ بِذَلِكَ.

… “كسى، از ما پيامبران ارث نمى برد ” اين از خصوصيت هاى پيامبر اسلام است، و سخن عمر كه گفت: “منظور پيامبر از “ما انبياء”، خودش بوده است” اين اختصاص را تأييد مى كند.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 12، ص 9، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت.

4. ابن عليه

قال ابن علية: ان ذلك لنبينا صلى الله عليه و سلم خاصة.

ابن عليه گفت: اين ويژگى (كسى از پيامبران ارث نمى برد)، به پيامر ما صلى الله عليه و سلّم، اختصاص دارد.

سيوطي، تنوير الحوالك، ص715، كتاب الكلام، باب ما جاء في تركة النبيّ صلي الله عليه وسلم.

شامل تمامي پيامبران مى شود

اما در مقابل افراد بسيارى، آن را از ويژگى هاى تمام دانسته اند؛ مانند: تميمى حنبلى و شنقيطى در اين باره مى گويند:

إن قيل: هذا مختص به صلى الله عليه وسلم. لأن قوله ” لا نورث ” يعني به نفسه كما قال عمر… فالجواب من أوجه:

الأول: أن ظاهر صيغة الجمع شمول جميع الأنبياء، فلا يجوز العدول عن هذا الظاهر إلا بدليل من كتاب أو سنة و قول عمر لا يصح تخصيص نص من السنة به لأن النصوص لا يصح تخصيصها بأقوال الصحابة على التحقيق كما هو مقرر في الأصول.

اگر گفته شود: اين ارث نبردن از پيامران، مختص به پيامبر اسلام صلى الله عليه و سلّم است؛ زيرا منظور از اين سخن: ” كسى از ما ارث نمى برد”، خود آن حضرت بوده است، همان گونه كه عمر نيز گفته است، پاسخ مى دهيم:

از ظاهر صيغه ى جمع (الانبياء) استفاده مى شود كه مقصود تمام پيامبران است، و از معناى ظاهر سخن نمى توان دست كشيد؛ مگر اين كه دليلى از قرآن و سنت وجود داشته باشد، و سخن عمر كه گفت: (منظور پيامبر از ما انبياء، خودش است )، صلاحيت تخصيص هيچ نصى از نصوص سنت را ندارد؛ زيرا بنا بر تحقيق، تخصيص نصوص سنت به وسيله ى اقوال صحابه، صحيح نيست، اين مطلب در علم اصول، ثابت شده است.

التميمي الحنبلي، حمد بن ناصر بن عثمان آل معمر (متوفاي1225هـ)، الفواكه العذاب في الرد على من لم يحكم السنة والكتاب، ج 3، ص 426؛ الجكني الشنقيطي، محمد

البته برخى از عالمان سنى احتمال داده اند كه مقصود، اغلب و اكثر انبياء باشد نه همه آنان، ابن عطية اندلسى و انصارى قرطبى در تفسيرشان در اين باره مى نويسند:

ويحتمل قول النبي صلى الله عليه وسلم إنا معشر الأنبياء لا نورث أن لا يريد به العموم بل على أنه غالب أمرهم فتأمله.

احتمال دارد كه پيامبر صلى الله عليه و سلّم از اين سخنش كه فرمود: از ما پيامبران، كسى ارث نمى برد، همه پيامبران را قصد نكرده باشد بلكه مقصود اكثر انبياء باشد نه همه انبياء، در اين مطلب تامل كن

الأندلسي، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 4، ص 5، تحقيق: عبد السلام عبد الشافي محمد، ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م؛ الأنصاري القرطبي، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671، الجامع لأحكام القرآن، ج 11، ص 78، ناشر: دار الشعب – القاهرة

و در جاى ديگر مى نويسند:

ويحتمل قوله عليه السلام إنا معشر الأنبياء لا نورث أن يريد به أن ذلك من فعل الأنبياء وسيرتهم وإن كان فيهم من ورث ماله كزكرياء على اشهر الأقوال فيه.

و احتمال دارد كه منظور اين باشد كه ارث نبردن روش و سيره ى پيامبران است، اگرچه در ميان آنان بنابر مشهورترين نظر ، كسانى همچون زكرياء وجود دارند كه مالش به ارث رسيده است.

الأندلسي، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 4، ص 253، تحقيق: عبد السلام عبد الشافي محمد، ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م؛ الأنصاري القرطبي، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671، الجامع لأحكام القرآن، ج 13، ص 164، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

نتيجه

از آن چه تا كنون گذشت، اين نكته روشن مى شود كه تركيب اول و همچنين تركيب دوم با تمام معانى مطرح شده در آن (به جز معناى چهارم)، نمى تواند اهل سنت را به مقصود نهائى شان كه همان اثبات عمل ابوبكر و محروم كردن اهل بيت عليهم السلام از اموال رسول خدا (ص) برساند.

نقد ديدگاه چهارم (تمام اموال پيامبران صدقه است)

اكنون نوبت آن فرارسيده كه به نقد معناى چهارم از تركيب دوم (هيچ كس از هيچ پيامبرى ارث نمى برد و آنچه باقى مى گذارند صدقه است) پرداخته و اين مطلب را از منابع اهل سنت و در ضمن پنج فصل، به اثبات رسانيم كه حتى طبق معناى چهارم هم اين حديث نمى تواند باورهاى اهل سنت را اثبات نمايد.

فصل اول : مخالفت هاي حديث ابوبكر با قرآن

اين حديث طبق معناى مورد اصرار اهل سنت، در موارد متعددى با قرآن مخالف است از جمله:

1. مخالفت با قانون ارث

ارث از قوانين حاكم بر زندگى بشر، و قدمت و سابقه اى به قدمت و سابقه زندگى بشر در كره زمين دارد؛ از اين رو، در بين تمام اقوام و ملل، موضوعى طبيعى و پذيرفته شده بوده و هست.

شريعت اسلام و احكام اجتماعى و خانوادگى آن كه برگرفته شده از قرآن كريم است با اين قانون نه تنها مخالفتى ندارد؛ بلكه با دستورات مؤكد و سفارش هاى متنوع، از آن دفاع و بر عمل به آن تاكيد ورزيده است. آيات ذيل نمونه اى از اين باور است:

الف: “يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ”.

خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش مى كند كه سهم (ميراث) پسر، به اندازه سهم دو دختر باشد.

النساء/ 11.

ب: “وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ و َلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ”.

و براى شما، نصف ميراث زنانتان است، اگر آن ها فرزندى نداشته باشند. و اگر فرزندى داشته باشند، يك چهارم از آن شماست پس از انجام وصيتى كه كرده اند، و اداى دين (آن ها). و براى زنان شما، يك چهارم ميراث شماست .

النساء/ 12.

3. و َلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ.

براى هر كسى، وارثانى قرار داديم، كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند.

النساء/33.

معناى “موالي” آنگونه كه بخارى از ابن عباس نقل كرده چنين است:

حَدَّثَنِى الصَّلْتُ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنَا أَبُو أُسَامَةَ عَنْ إِدْرِيسَ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ مُصَرِّفٍ عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ – رضى الله عنهما – ( وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِىَ ) قَالَ وَرَثَةً .

…ابن عباس- رضى الله عنهما – (در تفسير لفظ “موالي” در آيه ي ) “وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِىَ ” گفت : ورثه مراد است.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1671، ح4304، كتاب تفسير القرآن باب و لكل جعلنا موالي مما ترك الوالدان

ابن كثير هم با توضيحى اندك آن را در تفسيرش نقل كرده و مى نويسد:

قال ابن عباس ومجاهد وسعيد بن جُبَير وابوصالح و قتادة وزيد بن أسلم، والسدي الضحاك ومقاتل بن حيان وغيرهم في قوله: ” وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ ” أي: ورثة… فتأويل الكلام: ولكلّكم أيها الناس جعلنا عصبة يرثونه مما ترك والداه وأقربوه من ميراثهم له.

ابن عباس ومجاهد وسعيد بن جُبَير وابوصالح و قتادة وزيد بن أسلم، والسدي الضحاك ومقاتل بن حيان وغيراينها … (در تفسير لفظ “موالي” در آيه ي ) “وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِىَ ” گفته اند : ورثه مراد است (يعني براى هر كس موالي؛ يعنى وارثانى قرار داديم)، تأويل اين سخن اين است كه اى مردم براى هر يك از شما فرزندانى قرار داديم كه از آنچه پدر و مادر و نزديكان آن دو مى گذارند، ارث بَرَد.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 490، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1401هـ.

زمخشرى نيز كلمه “موالي” را به معناى وارثان مى داند چنان كه مي نويسد:

” مّمَّا تَرَكَ ” تبيين لكلٍ أي: ولكل شيء مما ترك ” الوالدان والاقربون ” من المال جعلنا موالي ورّاثاً يلونه ويحرزونه.

عبارت ” مّمَّا تَرَكَ ” توضيح عبارت كلمه ” و براي همه ” است يعني : وبراي همه آنچه ” پدر و مادر و نزديكان ” باقي مي گذارند كه مال آنان باشد، ما موالي وارث قرار داديم كه پس از آنان آمده و از آن محافظت مي نمايند .

الزمخشري الخوارزمي، أبو القاسم محمود بن عمر جار الله، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج 1، ص 536، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، بيروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي.

همانگونه كه ملاحظه كرديم، ارث، قانونى كلى و دينى است كه هيچگونه استثنائى در سراسر قرآن درباره پيامبراسلام (ص) و يا پيامبران نسبت به آن ديده نمى شود و از طرفى انبياء و رسولان الهى غير از منصب نبوت و پيامبرى، در بُعد بشرى مانند ساير انسان ها هستند و در مسائلى از قبيل ارث و غيره، با ساير انسآن ها فرقى ندارند، خداوند متعال به پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد:

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَيَّ… .

بگو اى پيامبر من بشرى همانند شمايم مگر آن كه به من وحى مى شود…

الكهف / 110.

در نتيجه عموميت قانون ارث، شامل پيامران نيز مى شود و هيچ استثنائى هم وجود ندارد.

اكنون اين پرسش مطرح مى شود: آيا حديث ” نحن معاشر الانبياء لانورث ما تركناه صدقة ” مى تواند اين آيات را نسخ كند؟

توضيح سؤال:

يكى از مباحث اختلافى بين اهل تشيع و تسنن نسخ قرآن با خبر واحد است، و در اين مورد هم اين پرسش مطرح مى شود كه: آيا اين خبر واحد مى تواند ناسخ احكام قرآن باشد يا خير؟

پس ناچاريم موضوع نسخ آيات قرآن به وسيله حديث را در منابع اهل سنت جستجو كنيم تا به پاسخى اين سوال از منابع آنان برسيم.

نگاهي كوتاه به مسأله نسخ در منابع اهل سنت

تعريف نسخ

ابن جوزى در كتاب نواسخ القرآن در تعريف نسخ مى گويد:

النسخ في اللغة، على معنيين: الأول: الرفع والإزالة. والثاني: تصوير مثل المكتوب في محل آخر. وإذا أطلق النسخ في الشريعة أريد به المعنى الأول لأنه رفع الحكم الذي ثبت تكليفه للعباد إما بإسقاطه إلى غير بدل أو إلى بدل.

نسخ در لغت به دو معنى آمده است: 1. برداشتن و از بين بردن؛ 2. شكل وصورتى از يك نوشته را به جاى ديگر منتقل كردن. و اما اطلاق كلمه نسخ در شريعت به همان معناى اول است؛ چون نسخ در شريعت؛ يعنى حكمى كه براى بندگان ثابت بوده، با جانشين يا بدون آن برداشته شود.

ابن الجوزي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، نواسخ القرآن، ج 1، ص 20، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.

انواع نسخ

نسخ برخى از آيات قرآن از نگاه اهل سنت موضوعى قطعى و پذيرفته شده است و لذا آن را به دو نوع تقسيم كرده اند: نسخ محال و نسخ جائز.

الف: نسخ محال

نسخ محال، در موردى است كه آيه اى فقط معناى خبرى داشته باشد، مانند: آياتى كه از ارث حضرت يحيى و حضرت سليمان عليهما السلام خبر مى دهد، اين نوع از نسخ محال است؛ چون نتيجه آن كذب خبر گذشته است و در قرآن دروغ، راهى ندارد.

الثاني: الخبر الخالص فلا يجوز عليه لأنه يؤدي إلى الكذب وذلك محال.

بخشى از آيات كه معناى آن خبر دادن از گذشته باشد، نسخ آن جايز نيست؛ چون منجر به تكذيب آن مى شود و اين محال است.

ابن الجوزي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، نواسخ القرآن، ج 1، ص 21، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.

ابو جعفر نحاس نتيجه چنين اعتقادى را كفر دانسته و مى گويد:

وهذا القول عظيم جدا يؤول إلى الكفر لأن قائلا لو قال قام فلان ثم قال لم يقم فقال نسختُه، لكان كاذبا.

اعتقاد به چنين نسخي، حرف بزرگي است و بازگشت آن به كفر است زيرا اگر كسي بگويد: فلاني ايستاد سپس بگويد : نيايستاد و بگويد : با اين سخن ، سخن قبلي ام را نسخ نمودم، درغگو شمرده خواهد شد.

ابن الجوزي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، نواسخ القرآن، ج 1، ص 21، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.

و فراتر از سخن نحاس قول ابن عقيل است كه گفته است:

وقال ابن عقيل الأخبار لا يدخلها النسخ لأن نسخ الأخباركذبٌ وحوشى القرآن من ذلك.

ابن عقيل گفته است: آياتى كه معناى خبرى دارند، قابل نسخ نيست؛ زيرا نتيجه آن اثبات دروغ بودن آيات نسخ شده خبرى است، و قرآن كه كلام وحى است، از چنين نسخى منزه است.

ابن الجوزي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، نواسخ القرآن، ج 1، ص 21، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.

ب: نسخ جايز

نسخ جائز، در مورد آيه اى است كه بيانگر حكم شرعى باشد، كه به دو صورت مطرح مى شود:

1. نسخ قرآن به وسيله ى قرآن؛

2. نسخ قرآن به وسيله ى حديث.

قسم اول مورد نياز بحث ما نيست و فقط قسم دوّم از نسخ كه مرتبط به گفتار ما در اين نوشتار است را بررسى مى كنيم:

سنت نيز بر دو قسم است، گاهى به صورت متواتر نقل شده و گاهى خبر واحد است. ابتدا بحث نسخ قرآن توسط خبر متواتر و سپس خبر واحد را مطرح خواهيم كرد:

نسخ قرآن با خبر متواتر

ابن جوزى مؤلف كتاب معروف نواسخ القرآن دو نظر در باره نسخ قرآن به وسيله سنت را بيان كرده و مى نويسد:

فأما نسخ القرآن بالسنة: فالسنة تنقسم قسمين: القسم الأول: ما ثبت بنقل متواتر كنقل القرآن فهل يجوز أن ينسخ القرآن بمثل هذا؟

حكى فيه شيخنا علي بن عبيد الله روايتين عن أحمد قال والمشهور أنه لا يجوز وهو مذهب الثوري والشافعي والرواية الثانية يجوز وهو قول أبي حنيفه ومالك.

… و روى الدارقطني من حديث جابر ابن عبد الله قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ” كلامي لا ينسخ القرآن، ينسخ بعضه بعضا “.

و اما نسخ قرآن به وسيله سنت (سخن و فعل و امضا) به دو قسم تقسيم مى شود:

1. سنت و حديث متواتر، (مانند تواتر نقل قرآن)، سخن در اين است كه آيا سنت متواتر مى تواند ناسخ قرآن باشد؟

مشهور گفته اند: جائز نيست، و اين عقيده ثورى و شافعى نيز هست.

سخن دوّم جايز بودن آن است كه افرادى مانند ابوحنيفه و مالك اين عقيده را دارند.

سپس به حديثى از جابر در منع نسخ به سنت استناد مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: سخن من نمى تواند ناسخ قرآن باشد.

و در پايان از بين اين دو رأى و نظر سخن مشهور را كه عدم جواز است بر مى گزيند و مى گويد:

… والقول الأول هو الصحيح لأن هذه الأشياء تجري مجرى البيان للقرآن لا النسخ.

رأى اول (سخن مشهور؛ عدم نسخ با سنت متواتر) درست است؛ زيرا سنت در حقيقت آيات قرآن را توضيح مى دهد نه اينكه آن را نسخ كند.

و در ادامه مى گويد:

وقد روى أبو داود السجستاني قال: سمعت أحمد بن حنبل رضي الله عنه يقول: السنة تفسر القرآن ولا ينسخ القرآن إلا القرآن.

ابو داوود سجستانى از احمد حنبل نقل مى كند كه گفت: سنت، قرآن را تفسير مى كند، و آيات قرآن نسخ نمى شود مگر به وسيله خود قرآن.

و همچنين به نقل از شافعى مى گويد:

وكذلك قال الشافعي: إنما ينسخ الكتاب الكتاب والسنة ليست ناسخة له.

شافعى مى گويد: كتاب (قرآن) را فقط كتاب مى تواند نسخ كند، سنت نمى تواند ناسخ كتاب باشد.

ابن الجوزي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، نواسخ القرآن، ج 1، ص 25 و 26، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.

در كتاب اختلاف الحديث شافعى آمده است:

قال: ولا ينسخ كتاب الله إلا كتابه لقول الله (ما ننسخ من آية أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها) وقوله (وإذا بدلنا آية مكان آية والله أعلم بما ينزل قالوا إنما أنت مفتر) فأبان أن نسخ القرآن لا يكون إلا بقرآن مثله.

كتاب خدا را نمى تواند نسخ كند؛ مگر خود كتاب؛ زيرا خداوند فرموده است: “هر حكمى را نسخ كنيم يا آن را به فراموشى بسپاريم، بهتر از آن، يا مانندش را مى آوريم” و نيز فرمود: “و چون حكمى را به جاى حكم ديگر بياوريم، و خدا به آنچه نازل مى كند داناتر است، مى گويند: جز اين نيست كه تو دروغ بافي” از اين دو آيه استفاده مى شود كه قرآن نسخ نمى شود؛ مگر با خود قرآن.

الشافعي، محمد بن إدريس أبو عبدالله (متوفاي204هـ)، اختلاف الحديث، ج 1، ص 484، تحقيق: عامر أحمد حيدر، ناشر: مؤسسة الكتب الثقافية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1405 ـ 1985م

عينى در بحث نيت وضو عدم جواز نسخ كتاب را به وسيله حديث از شافعى و ديگران نقل كرده و مى نويسد:

… أن المنقول الصحيح عن الشافعي عدم جواز نسخ الكتاب بالسنة قولا واحدا.

… تنها نقل صحيحي كه از شافعي رسيده اين است كه نظر او عدم جواز نسخ قرآن به وسيله حديث .

العيني، بدر الدين أبو محمد محمود بن أحمد الغيتابى الحنفى (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج1، ص 31، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

و همچنين عيني به نقل از فخر رازى مى نويسد:

قال الإمام فخر الدين الرازي: قطع الشافعي وأكثر اصحابنا وأهل الظاهر وأحمد في إحدى روايتيه بامتناع نسخ الكتاب بالسنة المتواترة.

شافعى و بسيارى از اصحاب ما و اهل ظاهر و احمد ـ در يكى از دو روايت منقول از احمد ــ به طور قطع و جزم نظر داده اند كه نسخ كتاب با سنت متواتر ممتنع است.

العيني، بدر الدين أبو محمد محمود بن أحمد الغيتابى الحنفى (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج1، ص247، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

ابن تيميه نيز چهار دليل بر عدم نسخ قرآن به غير قرآن ذكر كرده و مى نويسد:

و مما يدل على المسألة:

1. أن الصحابة و التابعين الذين أخذ عنهم علم الناسخ و المنسوخ إنما يذكرون نسخ القرآن بقرآن لا يذكرون نسخه بلا قرآن بل بسنة و هذه كتب الناسخ و المنسوخ المأخوذة عنهم إنما تتضمن هذا و كذلك قول علي رضي الله عنه للقاص،” هل تعرف الناسخ من المنسوخ في القرآن ” فلو كان ناسخ القرآن غير القرآن لوجب أن يذكر ذلك أيضا.

2. وأيضا الذين جوزوا نسخ القرآن بلا قرآن من أهل الكلام و الرأي إنما عمدتهم أنه ليس فى العقل ما يحيل ذلك.

و عدم المانع الذي يعلم بالعقل لا يقتضي الجواز الشرعي فإن الشرع قد يعلم بخبره ما لا علم للعقل به و قد يعلم من حكمة الشارع التى علمت بالشرع ما لا يعلم بمجرد العقل و لهذا كان الذين جوزوا ذلك عقلا مختلفين فى و قوعه شرعا و إذا كان كذلك فهذا الخبر الذي فى الآية [ما ننسخ من آية…] دليلٌ على إمتناعها شرعا.

3. وأيضا فإن الناسخ مهيمن على المنسوخ قاض عليه مقدم عليه فينبغي أن يكون مثله أو خيرا منه كما أخبر بذلك القرآن و لهذا لما كان القرآن مهيمنا على ما بين يديه من الكتاب بتصديق ما فيه من حق و إقرار ما أقره و نسخ ما نسخه كان أفضل منه فلو كانت السنة ناسخة للكتاب لزم أن تكون مثله أو أفضل منه.

4. و أيضا فلا يعرف فى شيء من آيات القرآن أنه نسخه إلا قرآن قال تعالى (تلك حدود الله و من يطع الله و رسوله يدخله جنات تجري من تحتها الأنهار خالدين فيها و ذلك الفوز العظيم و من يعص الله و رسوله و يتعد حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين ) و الفرائض المقدرة، من حدوده و لهذا ذكر ذلك عقب ذكر الفرائض فمن أعطى صاحب الفرائض أكثر من فرضه فقد تعدى حدود الله بأن نقص هذا حقه و زاد هذا على حقه فدل القرآن على تحريم ذلك و هو الناسخ.

1. صحابه و تابعان كه دانش ناسخ و منسوخ از آنان گرفته شده است، فقط نسخ قرآن به قرآن را متذكر شده اند و از ناسخ ديگري؛ حتى سنت سخنى نگفته اند، كتاب هايى كه در اين موضوع نوشته شده، بيانگر اين مسأله است، علاوه سخن علي عليه السلام كه به مرد قصه گو فرمود: آيا تو ناسخ و منسوخ را در قرآن مى شناسى؟ پس اگر ناسخى غير از قرآن وجود داشت واجب بود كه بيان كنند؛

2. افرادى كه نسخ قرآن را به غير قرآن جائز مى دانند مانند: اهل كلام و راى مى گويند: نسخ از نظر عقل محال نيست، كه البته عدم مانع عقلى دليل بر جواز شرعى نمى شود؛ زيرا گاهى حكم شرع با دليل شرعى اثبات مى شود كه عقل را راهى به آن نيست، و گاهى فلسفه يك حكم از طريق دليل شرعى فهميده مى شود كه عقل نمى تواند آن را به فهمد، و مفهوم آيه: (ما ننسخ من آية… . ) خبر از ممنوعيت نسخ قرآن به غير قرآن است؛

3. ناسخ مقدم بر منسوخ و حاكم بر آن است؛ پس بايد يا مثل خودش باشد و يا برتر، و چون آيات قرآن بر هر چيزى مقدم و برتر است؛ پس به ناچار بايد ناسخ او يا از خودش باشد و يا برتر و حال آنكه بر تر از او چيزى نيست؛

4. در آيات قرآن ديده نشده است كه غير از آيه چيز ديگرى آن را نسخ كرده باشد، خداوند در قرآن فرموده است: “اينها احكام الهى است، و هر كس از خدا و پيامبر او اطاعت كند، وى را به باغ هايى وارد كند كه از زير درختان آن نهرها روان است، و در آن جاودآن هاند، اين همان كاميابى بزرگ است” “هر كس از پيامبر خدا و او نافرمانى كند و از حدود مقرّر او تجاوز نمايد، وى را در آتشى وارد كند كه همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفّت آور است” يكى از اين واجبات سهام ارث است كه از حدود الهى است؛ چون اين آيه پس از آيات ارث قرار گرفته است؛ بنابراين هر كس از سهام تعيين شده تجاوز كند و به يكى بيشتر و به ديگرى كمتر به دهد از حدود الهى تجاوز كرده است، پس اين مى شود ناسخ.

و در ادامه مى گويد:

و بالجملة، فلم يثبت ان شيئا من القرآن نسخ بسنة بلا قرآن .

ثابت نشده است كه حكمى در قرآن به وسيله سنت نسخ شده باشد.

ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، ج17 ص197، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

 

نسخ قرآن به وسيله خبر واحد

در مبحث پيشين ملاحظه نموديد كه عالمان مشهور اهل سنت نسخ قرآن به وسيله خبر متواتر را مردود دانستند؛ لذا ديدگاه آنان نيز در باره خبر واحدي كه نازل تر از خبر متواتر است روشن مى شود؛ اما در عين حال در اين قسمت، ناسخ بودن خبر واحد را نيز بررسى خواهيم كرد:

خبر واحد خبرى است كه راويان و ناقلان آن از نظر تعداد به اندازه اى نباشند كه به خودى خود سبب علم و يقين شود؛ بلكه در حد ظن و گمان (با قطع نظر از قرائن مفيد يقين) بيش نيست.

همان گونه كه گفته شد، بزرگان از علما و دانشمندان اهل سنت اين نوع نسخ را جايز ندانسته اند.

عيني شارح صحيح بخاري، مى گويد:

… جماهير الاصوليين علي عدم جواز نسخ الكتاب بالخبر الواحد.

جمهورعالمان اصول، نسخ كتاب به خبر واحد را جائز نمى دانند.

العيني، بدر الدين أبو محمد محمود بن أحمد الغيتابى الحنفى (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج1، ص 31، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

. الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)،

آلوسى صاحب تفسير گفته است:

… لا تصح دعوى النسخ بما ذكر لأنه خبر الواحد وعندنا لا يجوز نسخ الكتاب به.

ادعاى نسخ به خبر واحد پذيرفتنى نيست؛ چون ما نسخ كتاب را به خبر واحد جائز نمى دانيم.

الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج18، ص81، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

و همچنين ابوبكر كاشاني، در اين زمينه مي نويسد :

وَنَسْخُ الْكِتَابِ بِالْخَبَرِ الْمُتَوَاتِرِ لَا يَجُوزُ عِنْدَ الشَّافِعِيِّ فَكَيْفَ يَجُوزُ بِخَبَرِ الْوَاحِدِ.

امام شافعى، نسخ كتاب را با خبر متواتر مردود مى داند؛ چه رسد به خبر واحد.

الكاشاني، علاء الدين (متوفاي587هـ)، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج 1، ص 160، : ناشر: دار الكتاب العربي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1982م.

البته در برابر سخن مشهور عده اي اين نوع نسخ را با شرائطى جائز دانسته اند ولي طبق اين نظر نيز، حديث ابوبكر حايز شرائط آنان براي نسخ نيست كه به منظور اجتناب از طولاني شدن مبحث نسخ، تنها به يكي از شرايط آنان بسنده مي كنيم .

از جمله اين شرايط : علم قطعي به تأخر صدور ناسخ و تقدم صدور منسوخ است به عبارت ديگر بايد معلوم باشد كه زمان صدورآنچه كه اراده نسخش شده (منسوخ) قبل از زمان صدور ناسخ باشد در غير اين صورت، نسخ جايز نيست .

از جمله ابن عربي ، فقيه اهل سنت، در مورد رد ادعاي نسخ دو آيه از قرآن به فقدان اين شرط استدلال كرده و مي نويسد:

فإن شروط النسخ أربعة منها معرفة التاريخ بتحصيل المتقدم والمتأخر وهذا مجهول من هاتين الآيتين فامتنع أن يدعى أن واحدة منهما ناسخة للأخرى وبقي الأمر على حاله.

… زيرا كه نسخ چهار شروط دارد از جمله آنها شناخت تاريخ صدور متقدم ومتأخر است كه در اين دو آيه مجهول نتيجتا اين ادعاء كه يكي از آن دو ناسخ ديگري است ممتنع بوده و اين مساله در وضعيت قبلي خود باقي مي ماند.

ابن العربي، أحكام القرآن ، أبو بكر محمد بن عبد الله ابن العربي الوفاة : 543هـ ، ج 2 ص 137 ، دار النشر : دار الفكر للطباعة والنشر – لبنان ، تحقيق : محمد عبد القادر عطا

نتيجتا معلوم نيست زماني كه ابوبكر حديثش را شنيده قبل از نزول آيات ارث بوده و يا بعد از آن، لذا به دليل عدم احراز اين شرط، دنين نسخي حتي طبق مبناي قائلين به جواز ممكن نيست.

آيا خبر واحد مشهور مى تواند قرآن را نسخ كند؟

ممكن است كسى بگويد: حديث ابوبكر خبر واحد مشهور است و خبر واحد مشهور، ملحق به خبر متواتر است؛ بنابراين مى تواند آيات قانون ارث را نسخ كند.

در پاسخ مى گوييم: اولاً: پيش از اين ثابت كرديم كه حتى خبر متواتر نيز نمى تواند آيات قرآن را نسخ نمايد؛ بنابراين حتى اگر خبر واحد مشهور به اندازه خبر متواتر نيز اعتبار داشته باشد، نمى تواند آيات قرآن را نسخ نمايند؛

ثانياً: فخر رازى، مفسر مشهور اهل سنت از اين مطلب پاسخ داده است كه به نقل آن بسنده مى كنيم:

“كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ ” اختلفوا في أنها بأي دليل صارت منسوخة؟ و ذكروا وجوهاً…

ثانيها: أنها صارت منسوخة بقوله عليه السلام: ” ألا لا وصية لوارث “وهذا أقرب إلا أن الإشكال فيه أن هذا، خبرواحد فلا يجوز نسخ القرآن به. وأجيب عن هذا السؤال بأن هذا الخبر وإن كان خبر واحد إلا أن الأئمة تلقته بالقبول فالتحق بالمتواتر.

ولقائل أن يقول: يدعى أن الأئمة تلقته بالقبول على وجه الظن أو على وجه القطع . والأول: مسلم إلا أن ذلك يكون إجماعاً منهم على أنه خبر واحد، فلا يجوز نسخ القرآن به

والثاني: ممنوع لأنهم لو قطعوا بصحته مع أنه من باب الآحاد لكانوا قد أجمعوا على الخطأ وأنه غير جائز.

مفسران و علما در منسوخ شدن اين آيه اختلاف دارند كه دليل اين نسخ چيست؟

وجوهى بيان كرده اند كه دليل و وجه دوم اين است كه اين آيه به اين حديث نبوي: ” ألا لا وصية لوارث ” براى وارث وصيتى نيست نسخ شده است، اين وجه خوب است؛ ولى اشكال آن اين است كه خبر واحد است و نسخ قرآن با خبر واحد جائز نيست.

پاسخ داده شده كه اگر چه خبر واحد است؛ ولى بزرگان آن را پذيرفته اند، پس ملحق به خبر متواتر مى شود.

ممكن است كسى بگويد: آيا تلقى به قبول اين حديث در حد ظن به صدور آن است، يا قطع؟ اگر اولى باشد، به يقين ظن وگمان است، و اجماع هست كه او خبر واحد است پس نمى تواند ناسخ باشد.

و اگر دومى باشد: چنين چيزى ممنوع است؛ زيرا اگر پيشوايان دينى و علمى ما يقين به صحت چنين حديثى داشته باشند، به يقين بر مطلبى نادرست اجماع نموده اند كه صحيح نمى باشد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج5، ص54، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

نتيجه بحث در باره نسخ

طبق آنچه از عالمان اهل سنت نقل شد، با فرض پذيرش معناى مورد نظر اكثر اهل سنت از حديث ابوبكر؛ يعنى تمام آن چه پيامبران برجاى مى گذارند صدقه است و كسى از پيامبران ارث نمى برد، بازهم نمى تواند ناسخ آيات ارث باشد؛ زيرا اين روايت خبر واحد و يا حد اكثر خبري مشهور است، و ثابت كرديم كه در هر دو صورت نمى تواند ناسخ آيات ارث باشد.

آيا حديث ابوبكر مى تواند آيات ارث را تخصيص بزند؟

ممكن است كه كسى ادعا كند كه روايت ابوبكر ناسخ آيات ارث نيست؛ بلكه آن ها را تخصيص مى زند؛ پس عمل ابوبكر در منع فدك از حضرت زهرا(س) درست بوده است.

در اين بخش سعى مى كنيم كه اين مطلب را نيز بررسى كنيم. براى رسيدن به پاسخ اين پرسش، نگاهى به مسأله تخصيص در منابع اهل سنت لازم است.

الف: تعريف تخصيص

زركشى شافعى در تعريف “تخصيص” مى گويد:

تَعْرِيفُ التَّخْصِيصِ وَأَمَّا التَّخْصِيصُ وهو الْمَقْصُودُ بِالذِّكْرِ فَهُوَ لُغَةً الْإِفْرَادُ وَمِنْهُ الْخَاصَّةُ وَاصْطِلَاحًا قال ابن السَّمْعَانِيِّ تَمْيِيزُ بَعْضِ الْجُمْلَةِ بِالْحُكْمِ وَتَخْصِيصُ الْعَامِّ بَيَانُ ما لم يُرِدْ بِلَفْظِ الْعَامِّ.

تخصيص؛ يعنى بيان آنچه كه از جمله اراده شده است، و در لغت به معناى تك و تنها است، سمعانى در معناى اصطلاحى آن گفته است: بخشى از يك جمله را با حكمى خاص جدا كردن است، و تخصيص عام به معناى بيان آن چيزى است كه از لفظ عام اراده شده است.

الزركشي، بدر الدين محمد بن بهادر بن عبد الله (متوفاي794هـ)، البحر المحيط في أصول الفقه، ج 2، ص 392، : تحقيق: ضبط نصوصه وخرج أحاديثه وعلق عليه: د. محمد محمد تامر، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

 

ب: نظرهاى پنجگانه اهل سنت در اين نوع تخصيص

در تخصيص قرآن كه از منظر سندي قطعى الصدور است به وسيله ى خبر واحد كه در اصل صدورش ظن و گمان داريم، بين عالمان اهل سنت اختلاف است، كه جمعا به پنج نظر مى رسد.

سبكى از عالمان معروف اهل سنت، نظرهاى پنجگانه را چنين شرح كرده است:

1. جواز مطلق: پيشوايان مذاهب چهارگانه و ديگران تخصيص خبر قطعى را با خبر ظني(تخصيص آيات قرآن به وسيله احاديث) مطلقا جائز دانسته اند؛

2. منع مطلق: گروهى از متكلمين و فقهاء اينگونه نسخ را جائز ندانسته اند؛

3. اگر عام قابل تخصيص باشد، منعى ندارد؛

4. اگر مخصص منفصل باشد، جائز و اگر متصل باشد جائز نيست؛

5. اگر خبر با كتاب (قرآن) تعارض داشت، از قابليت استدلال خارج و بايد دليل ديگرى جستجو نمود.

… هذه المسألة في تخصيص المقطوع بالمظنون وفيها بحثان الأول: في جواز تخصيص الكتاب بخبر الواحد وفيه مذاهب:

أحدها: الجواز مطلقا وهو المنقول عن الأئمة الأربعة واختاره الإمام وأتباعه منهم المصنف وبه قال امام الحرمين وطوائف وتبعهم الآمدي قال إمام الحرمين ومن شك ان الصديق لو روى خبرا عن المصطفى صلى الله عليه و سلم في تخصيص عموم الكتاب لا بتدره الصحابة قاطبة بالقبول فليس على دراية من قاعدة الاخبار

والثاني: المنع مطلقا ونقله ابن برهان في الوجيز عن طائفة من المتكلمين وشرذمة من الفقهاء

والثالث: قال عيسى بن أبان إنه لا يجوز في العام الذي لم يخصص ويجوز فيما خصص.

والرابع: إن كان التخصيص بدليل منفصل جاز وإن يخص أو كان بمتصل فلا يجوز قاله أبو الحسن الكرخي.

وفي المسألة مذهب خامس وهو الوقف في المحل الذي يتعارض فيه الخبر ومقتضى لفظ الكتاب وأجرى اللفظ العام من الكتاب في بقية مسمياته وذهب إليه القاضي كما نقله عن إمام الحرمين والغزالي والامام والآمدي نقل عنه ابن برهان في الوجهين أنهما يتعارضان ويتساقطان ويجب الرجوع إلى دليل آخر.

السبكي، علي بن عبد الكافي (متوفاي756هـ)، الإبهاج في شرح المنهاج على منهاج الوصول إلى علم الأصول للبيضاوي، ج 2، ص 171، : تحقيق: جماعة من العلماء، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ.

 

از بين آراء و نظيريه هاى موجود، نظريه دوّم و پنجم به روشني دلالت بر اين نكته دارند كه : حديث ابوبكر نمى تواند عموميت آيات ارث را تخصيص بزند؛ زيرا بر اساس نظر دوّم تخصيص قرآن به وسيله خبر واحد مطلقا جائز نيست، و بر اساس نظريه پنجم كه مى گفت: تعارض لفظ خبر با قرآن، سبب ساقط شدن از درجه استدلال مى شود، باز توان تخصيص را نخواهد داشت.

اكنون كه روشن شد، اهل سنت در اصل تخصيص قرآن به وسليه ى خبر واحد اختلاف دارند و طبق دو نظر، حديث ابوبكر، نمى تواند سبب تخصيص قرآن شود، موضوع بحث را با توجه به آراء ديگر، كه تخصيص قرآن با خبرواحد، جايز بود، دنبال مى كنيم.

شرط عدم تراخي

بعضى از اهل سنت براى جواز تخصيص، همزمانى صدور عام و خاص؛ يعنى عدم فاصله زمانى بين آن دو را شرط كرده اند:

از جمله ابي سعود در اين باره مي نويسد :

فإن من شرائط التخصيص أن لا يكون المخصص متراخى النزول.

از شرائط تخصيص اين است كه مخصِّص نبايد از نظر زمان نزول و صدور از مخصَّص تأخير داشته باشد.

العمادي، أبي السعود محمد بن محمد (متوفاي951هـ)، إرشاد العقل السليم إلى مزايا القرآن الكريم (تفسير أبي السعود )، ج 6، ص 158، ذيل آيه 6 نور، : ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

با توجه به اين شرط، حديث ابوبكر نمى تواند مخصِّص آيات ارث باشد؛ زيرا همزمانى صدور آن با نزول آيات ارث، معلوم نيست، و با وجود شك در تخصيص، اصل عدم تخصيص است چنان كه عيني شارح معروف صحيح بخاري در مورد اين اصل مي نويسد:

الاصل، عدم التخصيص.

العيني، بدر الدين أبو محمد محمود بن أحمد الغيتابى الحنفى (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 11 ص 6، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

در مقابل افرادى كه شرط عدم تراخى را نپذيرفته اند، ادعاء كرده اند كه عموميت آيات ارث به وسيله حديث ابوبكر تخصيص مى خورد از جمله:

ابن حجر عسقلانى مى نويسد:

وأما عموم قوله تعالى: “يوصيكم الله في أولادكم الخ” فأجيب عنها بأنها عامة فيمن ترك شيئا كان يملكه وإذا ثبت أنه وقفه قبل موته فلم يخلف ما يورث عنه فلم يورث وعلى تقدير أنه خلف شيئا مما كان يملكه فدخوله في الخطاب قابل للتخصيص لما عرف من كثرة خصائصه وقد اشتهر عنه أنه لا يورث فظهر تخصيصه بذلك دون الناس.

اما اگر به عموميت اين كلام خداوند : “يوصيكم الله في أولادكم الخ” استدلال شود، در جواب آن گفته شده: اين آيه عام است و شامل هر كسي كه مالي باقي گذارد مي گردد واگر ثابت شد كه پيامبر(ص) قبل از وفاتش آن را وقف نموده، چيزي باقي نگذاشته تا ارث برده شود و به فرض آن كه چيزي هم باقي گذارده باشد، قابليت تخصيص را دارد زيرا كه ايشان ويژگي هاي شخصي بسياري داشته و مشهور است كه فرموده : كسي از ايشان ارث نمي برد پس معلوم شد كه اين حكم اختصاصي اوست بدون آن كه ديگران چنين حكمي داشته باشند .

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 12، ص 9، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت.

صالحى شامى نيز حديث ابوبكر را مخصِّص دانسته آيات ارث دانسته و مى نويسد:

وأما: (يوصيكم الله) النساء/11 فهي عامة لمن ترك شيئا كان يملكه، وإذا ثبت أنه وقفه قبل موته، فلم يخلف ما يورث عنه فلم يورث، و على تقدير انه خلف شيئا فما كان ملكه فدخوله في الخطاب قابل للتخصيص لما عرف من كثرة خصائصه صلى الله عليه وسلم و قد صح عنه انه لا يورث، فخص من عموم المخاطبين وهم الامة.

آيه ارث عام است؛ پس هر كس پس از مرگش چيزى باقى گذاشت، وارثان مالك مى شوند؛ اما اگر ثابت شود كه ميت پيش از مرگش چيزى را وقف كرده است، جزو ميراث نخواهد بود؛ بنابراين اگر بپذيريم كه رسول خدا چيزى از خودش باقى گذاشته است داخل در عموم آيه ارث مى شود؛ ولى به دليل ويژگي ها و خصائص فراوان آن حضرت مى گوئيم آيه قرآن در باره ايشان تخصيص خورده است؛ چون در خبر صحيح آمده است كه از وى كسى ارث نمى برد، بر خلاف عموم مردم.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي942هـ)، سبل الهدى والرشاد في سيرة خير العباد، ج10، ص431، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1414هـ

در ادامه به نقد اين ديدگاه خواهيم پرداخت:

چنين تخصيص ، منع قرآني دارد

ارث قانونى است عام كه شامل همه افراد بشر از هر رنگ و نژاد و عقيده و مذهبى مى شود و هيچ گونه استثناء و منعى به صورت طبيعى در آن وجود ندارد؛ مگر در شرائطى خاص و ويژه مثل قاتل بودن وارث و يا كفر آن؛ بنا براين عموميت آيات قانون ارث مانع محروم نمودن افراد يا گروههائى از اين حق انسانى و الهى مى شود و شامل همه گروه ها؛ چه پيامبران و چه غير پيامبران خواهد بود؛ لذا با توجه به اين نكته كه، در بخشى از آيات قرآن به صورت خاص و صريح از ارث بعضى از پيامبران؛ مانند حضرت سليمان و حضرت زکريا سخن به ميان آمده است مي گوييم: اگر كسى ادعاء كند كه عموميت آيات ارث به وسيله حديث ابوبكر، مختص به غير پيامبران، گشته، ادعائى باطل و بدون دليل نموده؛ زيرا همان گونه كه پيش از اين اشاره شد: درخصوص ارث پيامبران دليل قرآني وجود دارد و با اين وجود، تنها اين آيات در مورد غير پيامبران قابل تخصيص مي باشند و تخصيص پيامبران ممكن نيست زيرا قرآن در رابطه با حضرت سليمان و داوود مى فرمايد:

وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ.

و سليمان وارث داوود شد، و گفت: “اى مردم! زبان پرندگان به ما تعليم داده شده، و از هر چيز به ما عطا گرديده اين فضيلت آشكارى است.

النمل/ 16.

و از قول حضرت زكريا نقل مى كند:

وَإِنّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِرًا فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آَلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا.

و من از بستگانم پس از خودم بيمناكم (كه حق پاسدارى از آيين تو را نگاه ندارند)! و (از طرفى) همسرم نازا و عقيم است تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد و او را مورد رضايتت قرار ده!.

مريم/ 6 ـ 7.

براي روشن تر شدن اين مطلب به اين مثال دقت نماييد:

اگركسي به خادم خود بگويد: از مهمانان پذيرايي كن و از طرف ديگر، به صورت خاص در مورد يك مهمان تاكيد نمايد، تخصيص در آن فرد خاص ممكن نبوده و تنها در غير او معنا خواهد داد.

آيا ارث حضرت زكريا و حضرت سليمان، ارث مالي است؟

پاسخ اول: معناي حقيقتي ارث، ارث مالي است

لفظ ارث و مشتقات آن مثل: وارث و موروث و يرث و… براى اموال و حقوق قابل انتقالى كه ميت به جا مى گذارد وضع شده و معناى حقيقى ارث چيزى غير از اين نيست، و در هر معنايى غير از اين، مجاز است.

ابن منظور افريقى در لسان العرب، عبد القادر الرازى در مختار الصحاح، فيومى در مصباح المنير و زبيدى در تاج العروس در معناى ارث مى گويند:

]ووَرَّثَه[ تَورِيثاً، أَي أَدخَلَه في مالِه على وَرَثَتِه.

به او ارث داد؛ يعنى او را در مالش در زمره ى وارثانش داخل كرد.

الأفريقي المصري، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ)، لسان العرب، ج 2، ص 200، ناشر: دار صادر – بيروت، الطبعة: الأولى؛ الرازي، محمد بن أبي بكر بن عبدالقادر (متوفاي721هـ)، مختار الصحاح، ج 1، ص 298، : تحقيق: محمود خاطر، ناشر: مكتبة لبنان ناشرون – بيروت، الطبعة: طبعة جديدة، 1415هـ – 1995م؛ المقري الفيومي، أحمد بن محمد بن علي (متوفاي770هـ)، المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي، ج 2، ص 654، : ناشر: المكتبة العلمية – بيروت؛ الحسيني الزبيدي، محمد مرتضى (متوفاي1205هـ)، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 5، ص 381، تحقيق: مجموعة من المحققين، ناشر: دار الهداية.

 

و از طرفى تا جايى كه ممكن است بايد هر لفظى را بر معناى حقيقى اش حمل كنيم نه مجاز.

قرطبى مى نويسد:

إذا دار الكلام بين الحقيقة والمجاز، فالحقيقة الأصل كما في كتب الأصول.

هر گاه كلامى مردد باشد بين معناى حقيقى و معناى مجازى، معناى حقيقى، اصل است؛ همان طور كه در كتاب هاى اصولى مطرح شده است.

الأنصاري القرطبي، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671، الجامع لأحكام القرآن، ج 4، ص 257، ذيل آيه 161سوره آل عمران، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

فخر رازى مى گويد:

أن الأصل المعتبر فى علم القرآن أنه يجب إجراء اللفظ على الحقيقة إلا إذا قام دليل يمنع منه.

آنچه كه در علوم قرآنى معتبر است وجوب حمل لفظ بر معناى حقيقى آن است؛ مگر آن كه دليلى مانع از حمل لفظ بر معناى حقيقى آن بشود.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 9، ص 60 ذيل آيه 161سوره آل عمران، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م

ماوردى شافعى هم نوشته است:

أَنَّ مَوْضِعَ الْكَلَامِ أَنْ يُحْمَلَ عَلَى حَقِيقَتِهِ دُونَ مَجَازِهِ إِلَّا فِي مَوْضِع لَا يُمْكِنُ اسْتِعْمَالُهُ عَلَى الْحَقِيقَةِ، فَيَعْدِلُ بِهِ إِلَى الْمَجَازِ.

شأن كلام اين است كه بر معناي حقيقي اش حمل شود نه معناى مجازى، مگر در جايى كه حمل بر معناى حقيقى ممكن نباشد لذا در آن صورت به معناى مجازى حمل مى شود.

الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي450هـ)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي وهو شرح مختصر المزني، ج 18، ص 251، تحقيق الشيخ علي محمد معوض – الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ -1999 م.

بنابراين تفسير آيات ارث در باره حضرت زكريا و حضرت سليمان و تأويل و انصراف آن به ارث در نبوت از موارد حمل بر معناى مجازى بدون قرينه و دليل است؛ چون با هدف دست و پا زدن جهت يافتن قرينه و محملى براى از كار انداختن ادعا و در خواست حضرت زهرااز حق طبيعى او؛ يعنى به دست آوردن ميراث رسول خدا بوده است.

حكم حديث ِمخالف با قرآن

طبق اعتقاد اهل سنت، هر حديثى كه به پيامبر اكرم نسبت داده شود و مخالف قرآن باشد مردود و باطل است.

أبو يوسف در كتاب الرد علي سير الأوزاعى و محمد بن ادريس شافعى در كتاب الأم مى نويسند:

حدثنا بن أبي كَرِيمَةَ عن أبي جَعْفَرٍ عن رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم أَنَّهُ دَعَا الْيَهُودَ فَسَأَلَهُمْ فَحَدَّثُوهُ حتى كَذَبُوا على عِيسَى فَصَعِدَ النبي صلى اللَّهُ عليه وسلم الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ الناس فقال إنَّ الحديث سَيَفْشُو عَنِّي فما أَتَاكُمْ عَنِّي يُوَافِقُ الْقُرْآنَ فَهُوَ عَنِّي وما أَتَاكُمْ عَنِّي يُخَالِفُ الْقُرْآنَ فَلَيْسَ عَنِّي.

رسول خدا صلى الله عليه وآله، يهوديان را احضار كرده و از آنان سؤالى پرسيد، يهوديان سخنانى گفتند و به حضرت مسيح دروغهايى نسبت دادند، رسول خدا صلى الله عليه وآله بر فراز منبر قرار گرفت و در سخنانش فرمود: به زودى بر من حديث دروغين مى بندند، پس آنچه از سخنان من به شما رسيد و موافق قرآن بود از من است، و آنچه مخالف قرآن است، از من نيست.

أبو يوسف يعقوب بن إبراهيم الأنصاري (متوفاي182هـ)، الرد على سير الأوزاعي، ج 1، ص 25، : تحقيق: أبو الوفا الأفغاني، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛ الشافعي، محمد بن إدريس أبو عبد الله (متوفاي204هـ)، الأم، ج 7، ص 339، : ناشر: دار المعرفة – بيروت، الطبعة: الثانية، 1393هـ.

عبد الرحمن سيوطى در الدر المنثور و شوكانى در فتح القدير مى نويسند:

أخرج ابن أبي حاتم عن ابن عباس قال: ما خالف القرآن فهو من خطوات الشيطان.

ابن عباس گفت: آنچه مخالف قرآن است، از القاء هاى شيطان است.

السيوطي، عبد الرحمن بن الكمال جلال الدين (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج 1، ص 403، ذيل آيه 168 سوره بقره، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1993؛ الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج 1، ص 168، ناشر: دار الفكر – بيروت.

عبد الرزاق صنعانى مى نويسد:

أخبرنا عبد الرزاق عن الثوري عن الأعمش عن عمارة عن حريث بن ظهير قال قال عبد الله لا تسألوا أهل الكتاب عن شيء فإنهم لن يهدوكم وقد ضلوا فتكذبوا بحق وتصدقوا الباطل وإنه ليس من أحد من أهل الكتاب إلا في قلبه تالية تدعوه إلى الله وكتابه كتالية المال و التالية البقية قال الثوري وزاد معن عن القاسم بن عبد الرحمن عن عبد الله في هذا الحديث قال إن كنتم سائليهم لا محالة فانظروا ما واطى كتاب الله فخذوه وما خالف كتاب الله فدعوه.

… عبدالله بن مسعود گفت: اگر از يهود چيزى پرسيديد، حتماً به قرآن نگاه كنيد اگر موافق كتاب خدا بود، آن را اخذ و اگر مخالف كتاب خدا بود، آن را رها كنيد.

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 6، ص 111، ح1062، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ.

پاسخ دوم: نظر بسياري ازصحابه و تابعين، ارث مالي است

اهل سنت و به ويژه وهابى ها كه خود را طرفدار سلف و خود را سلفى مى نامند، به اين نكته توجه داشته باشند كه سلف صالح آن ها، در باره ارث نظر مخالف آنان دارد. بسيارى از بزرگان صحابه و از جمله ابن عباس، حسن بصرى، ضحاك، سدى، مجاهد، شعبى و… ارث سليمان از داوود را ارث مالى مى دانند.

ابن عطية اندلسى در تفسير المحرر الوجيز و انصارى قرطبى در الجامع لإحكام القرآن و ابوحيان اندلسى در تفسير بحر المحيط مى نويسند:

… فقال ابن عباس و مجاهد و قتادة و أبو صالح: خاف أن يرثوا ماله وأن ترثه الكلالة فأشفق من ذلك وروى قتادة والحسن عن النبي صلى الله عليه وسلم أنه قال: يرحم الله أخي زكرياء ما كان عليه ممن يرث ماله.

ابن عباس و مجاهد و قتاده و ابوصالح گفته اند: حضرت زكريا از اينکه مالش را ديگران ارث ببرند ترسيده بود، قتاده و حسن بصرى از پيامبر عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود:” خداوند برادرم زكريا را رحمت كند كسى را نداشت كه مالش را از او ارث ببرد ( لذا از خداوند، طلب وارث نمود).

الأندلسي، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 4، ص 4، تحقيق: عبد السلام عبد الشافي محمد، ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م؛ الأنصاري القرطبي، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671، الجامع لأحكام القرآن، ج 11، ص 78، ناشر: دار الشعب – القاهرة؛ أبي حيان الأندلسي، محمد بن يوسف، تفسير البحر المحيط، ج 6، ص 164، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود – الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2) د.أحمد النجولي الجمل، ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ -2001م.

فخر رازى، در تفسير كبير خود، اقوال صحابه و تابعين را اين گونه مطرح مى كند:

اختلفوا في المراد بالميراث على وجوه:

أحدها: أن المراد بالميراث في الموضعين هو وراثة المال وهذا قول ابن عباس والحسن والضحاك.

وثانيها: أن المراد به في الموضعين وراثة النبوة و هو قول أبي صالح.

وثالثها: يرثني المال ويرث من آل يعقوب النبوة وهو قول السدي و مجاهد والشعبي وروي أيضاً عن ابن عباس والحسن والضحاك.

ورابعها: يرثني العلم ويرث من آل يعقوب النبوة وهو مروي عن مجاهد…

اهل سنت در ميراث حضرت يحيى از حضرت زکريّّا اختلاف دارند:

نظر اول: مقصود از ميراث در هر دو جاى آيه (يرثنى، يرث من آل يعقوب) وراثت اموال است اين نظر ابن عباس و حسن بصرى و ضحاك است.

نظر دوم: مقصود از آن در هر دو جاى آيه، وراثت نبوت است، اين نظر ابوصالح است.

نظر سوم: مقصود از وراثت در “يرثني”، وراثت مالى و مقصود از آن در “يرث من آل يعقوب”، وراثت نبوت است، اين نظر سدى و مجاهد و شعبى است.

نظر چهارم: مقصود از ميراث در “يرثني” علم و مقصود از آن در “يرث من آل يعقوب”، نبوت است، اين نظر از مجاهد نقل شده است.

و همچنين ادله قائلين به وراثت مالى را به اين شكل نقل مى كند:

واحتج من حمل اللفظ على وراثة المال، بالخبر والمعقول:

أما الخبر فقوله عليه السلام: ” رحم الله زكريا ما كان له من يرثه ” وظاهره يدل على أن المراد إرث المال.

و أما المعقول فمن وجهين:

الأول: أن العلم والسيرة و النبوة لاتورث بل لاتحصل إلا بالاكتساب فوجب حمله على المال.

الثاني: أنه قال ” و اجعله رَبّ رَضِيّاً ” و لو كان المراد من الإرث إرث النبوة لكان قد سأل جعل النبي صلى الله عليه وسلم رضياً و هو غير جائز لأن النبي لا يكون إلا رضياً معصوماً.

افرادى كه ميراث را در آيه، وراثت مالى مى دانند، به روايت و دليل عقلى، استدلال نموده اند؛ اما سخن رسول خدا صلى الله عليه وآله كه فرمود: “خداوند برادرم زكريا را رحمت كند كسى نبود كه از او ارث برد” ظاهر اين حديث دلالت مى كند كه مقصود از ميراث در اين آيه، وراثت مال است.

و اما دليل عقلى دو گونه است:

دليل اول: علم و سيره و نبوت، موروثى نيستند بلكه فقط از راه اكتساب به دست مى آيند بناراين حمل ارث ( در يرثنى و يرث من آل يعقوب ) بر ارث مالى لازم و واجب مى باشد

دليل دوم: حضرت زكريا به خداوند عرض كرد: ” و او را مورد رضايت خود قرار ده ” حال اگر مقصود از ارث ( در ابتداى دعايش يرثنى و يرث من آل يعقوب )، ارث نبوت باشد، معناى آن چنين مى شود كه او از خدا درخواست نموده است كه پيامبرش را مورد رضايتش قرار دهد و چنين چيزى جايز نيست زيرا كه هر نبى و پيامبرى، مورد رضايت الهى و داراى عصمت است.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 21، ص 156، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

پاسخ سوم: نظر بسياري از علماي اهل سنت، ارث مالي است

عالمان اهل سنت در باره ارث حضرت زكريّا% دو عقيده و دو ديدگاه متفاوت دارند:

گروه اوّل

نظر بسيارى از مفسرين اهل سنت در باره ارث حضرت زكريّا، ارث مالى است؛ يعنى همان معناى حقيقى ارث كه براى آيه شريفه بيان شد و حتى بعضى اين نظر را نظر اكثر و مشهورترين نظر در ميان عالمان اهل سنت معرفى نموده اند:

حسن بصري

او كه از بزرگان اهل سنت است در باره وراثت علم و نبوت اعتقاد دارد كه ارث بردن آن دو امكان ندارد.

سمرقندى در تفسير خود مى گويد:

وقال الحسن ورث المال والملك لا النبوة والعلم لأن النبوة والعلم فضل الله تعالى ولا يكون بالميراث.

حضرت سليمان مال و حكومت را ارث برد؛ زيرا نبوت وعلم، فضل الهى است و با ارث منتقل نمى شود.

السمرقندي، نصر بن محمد بن أحمد أبو الليث (متوفاي367 هـ)، تفسير السمرقندي المسمى بحر العلوم، ج 2، ص 575، ذيل آيه، تحقيق: د. محمود مطرجي، ناشر: دار الفكر – بيروت.

و فخر رازى مى نويسد:

أما قوله تعالى: “وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودُ” فقد اختلفوا فيه، فقال الحسن المال لأن النبوة عطية مبتدأة ولا تورث.

در اينكه سليمان چه چيزى به ارث بُرد اختلاف است، حسن بصرى گفته است: مقصود مال و ثروت است؛ چون نبوت و پيامبرى از داده هاى الهى است كه ارث بُردن آن معنى ندارد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 24، ص 160، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

نظر نحاس

او نيز كه از عالمان معروف اهل سنت است، ارث بُردن نبوت را محال مى داند نظر او را قرطبى اين گونه نقل مى كند:

قال النحاس: فأما معنى “يرثني و يرث من آل يعقوب” فللعلماء فيه ثلاثة أجوبة قيل: هي وراثة نبوة و قيل: هي وراثة حكمة و قيل: هي وراثة مال.

فأما قولهم وراثة نبوة فمحال لأن النبوة لا تورث… وأما وراثة المال فلا يمتنع.

نحاس گفت: علما در معناى آيه “يرثنى و يرث من آل يعقوب ” سه پاسخ داده اند: 1. وراثت نبوت است؛ 2. وراثت حكمت است؛ 3. وراثت مالى است؛ اما وراثت نبوت، محال است؛ زيرا كه نبوت موروثى نيست… و اما وراثت مالى اشكالى ندارد.

الأنصاري القرطبي، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671هـ)، الجامع لأحكام القرآن، ج11، ص82، ذيل آيه6 مريم، ناشر: دار الشعب – القاهرة

ابن عطيه اندلسي

ابن عطيه، وراثت مالى حضرت زكريّا در قرآن را، نظر اكثر مفسرين معرفى مى كند

قال القاضي أبو محمد عبد الحق بن عطية رضي الله عنه:… والاكثر من المفسرين علي انه اراد وراثة المال.

و ان كان فيهم من ورث ماله كزكرياء علي اشهر الاقوال.

نظر اكثر مفسرين اين است كه حضرت زكريا از يرثنى و يرث من آل يعقوب، وراثت مالى را اراده كرده است.

اگر چه در ميان انبياء، پيغمبرانى هستند كه مالشان را بنا بر مشهور ترين قول همچون زكريّا به ارث گذارده اند.

الأندلسي، أبو محمد عبد الحق بن غالب بن عطية، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 4، ص 5، تحقيق: عبد السلام عبد الشافي محمد، ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان، الطبعة: الاولى، 1413هـ- 1993م

فخررازي

فخر رازى نيز پس از اين كه نظرهاى گوناگون را در باره ارث حضرت زكريّا در قرآن با ادله هر يك مطرح مى كند، در پايان نظر خود را اين گونه بيان كرده است:

والأولي: أن يحمل ذلك على كل ما فيه نفع وصلاح في الدين وذلك يتناول النبوة والعلم والسيرة الحسنة والمنصب النافع في الدين والمال الصالح، فإن كل هذه الأمور مما يجوز توفر الدواعي على بقائها ليكون ذلك النفع دائماً مستمراً.

بهترين نظر اين است: ارث حضرت زكريّا در قرآن حمل شود بر هر آنچه كه در آن نفع و مصلحتى در دين وجود دارد كه شامل نبوت و علم و سيره نيكو و منصب سودمند دينى و مال نيكو مى شود؛ زيرا تمام اين امور، از مواردى هستند كه انگيزه هاى فراوانى در بقاى آنان وجود داشته تا آن نفع دوام و استمرار يابد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 21، ص 184، ذيل آيه 6 مريم، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

ابن جرير طبري

وقوله: “يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ” يقول: يرثني من بعد وفاتي، مالي، ويرث من آل يعقوب النبوة، وذلك أن زكريا كان من ولد يعقوب.

اين سخن زکريّّا: ” از من وآل يعقوب ارث ببرد”، معنايش اين است كه پس از وفات من مالم را به ارث ببرد و از آل يعقوب، نبوت و پيامبرى را به ارث برد؛ چون زكريّا از اولاد يعقوب بود.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي 310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 16، ص 47، ذيل آيه 6 مريم، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ.

ابن عبد البر قرطبى ادعا كرده است كه نظريه ارث مالى، ديدگاه اختصاصى حسن بصرى است؛ در حالى طبق آن چه از قول عالمان اهل سنت گذشت، بطلان بطلان اين نظر ثابت مى شود:

كذلك قولهم في ” يرثني ويرث من آل يعقوب ” لايختلفون في ذلك إلا ما روى عن الحسن أنه قال يرثني مالي ويرث من آل يعقوب النبوة والحكمة.

همچنين علما اختلافى ندارند در باره آيه ” يرثنى ويرث من آل يعقوب ” به جز نظرى كه از حسن بصزى نقل شده كه گفته: ” يرثنى مالى ويرث من آل يعقوب النبوة والحكمة .

النمري القرطبي، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي463هـ) التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، ج 8، ص 175، تحقيق: مصطفى بن أحمد العلوي، محمد عبد الكبير البكري، ناشر: وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامية – المغرب – 1387هـ.

 

گروه دوّم

امّا گروهى از اهل سنت از روش صحيح عالمان ديگر اهل سنت پيروى نكرده و علي رغم تصريح خود اين گروه به كاربرد كلمه ارث در معناى حقيقى و اراده ارث از اموال؛ ولى متأسفانه ارث حضرت زكريّا و حضرت سليمان را بر علم و نبوت حمل كرده اند، مانند: ابوحيان اندلوسى و قرطبي:

والموروث: الملك والنبوّة، بمعنى: صار ذلك إليه بعد موت أبيه فسمي ميراثاً تجوزاً، كما قيل: العلماء ورثة الأنبياء. وحقيقة الميراث في المال والأنبياء لا نورث مالاً.

ميراث: حكومت و پيامبرى است؛ يعنى پس از مرگ پدر( زكريا) به فرزندش يحيى منتقل شد، و اين معناى مجازى ميراث است.

أبي حيان الأندلسي، محمد بن يوسف (متوفاي745هـ)، تفسير البحر المحيط، ج 7، ص 57، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود – الشيخ علي محمد معوض، شارك في التحقيق 1) د.زكريا عبد المجيد النوقي 2) د.أحمد النجولي الجمل، ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ -2001م .

و شوكانى نيز مى نويسد:

وَوَرِثَ سليمانُ دَاوُودَ، أي ورثه العلم والنبوّة… فهذه الوراثة هي وراثة مجازية.

سليمان از داوود ارث برد؛ يعنى دانش و پيامبرى را به ارث برد، كه معناى مجازى وراثت است.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج 4، ص 129، ذيل آيه 16 نمل، ناشر: دار الفكر – بيروت.

تحليل اين نظريه

اين نظرـ چنان كه گذشت ـ افزون بر اين كه مخالفان بسيارى از خود اهل سنت دارد، با مشكلات اساسى زير نيز مواجه است :

نبوت و دانش پيامبران، عطاي الهي است نه موروثي

از آنجا كه آيات قرآن يكديگر را تبيين و تفسير مى كنند، آيات بسيارى در قرآن وجود دارد كه نبوت و همچنين علم انبياء را عنايت الهى معرفى مى كند نه موروثي؛ از اين رو، حمل ارث بر علم و نبوت، بر خلاف قرآن است.

اولَئِكَ الَّذِينَ آَتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ.

آن ها كسانى هستند كه كتاب و حكم و نبوّت به آنان داديم .

الأنعام / 89.

و كلّا‍ً آتيناه حكما وعلما.

ما به تمام انبياء حكمت و علم داديم.

الأنبياء / 79.

وآتيناه الحكم صبييا.

ما به يحيى كه خورد سال بود، نبوت داديم.

مريم / 12.

ولقد آتينا داوود وسليمان علما.

ما به داوود و سليمان علم داديم.

مريم / 15.

نتيجه گيري غلط و برخورد دو گانه

اين گروه با اين كه معناى حقيقى ارث را مختص اموال دانسته اند؛ ولى در تفسير آيه شريفه راه درستى را نپيموده اند؛ زيرا همانطور كه گذشت، بزرگان اهل سنت، تصريح كرده اند كه اصل اولى در استعمال اراده معناى حقيقى است؛ يعنى هنگامى كه در حمل لفظ بر معناى حقيقى يا مجازى ترديد داشته باشيم، حمل بر معناى حقيقى واجب است، مگر اين كه قرينه اى محكم وجود داشته باشد.

ولى اين گروه كه ارث پيامبران در قرآن را بر معناى مجازى، حمل كرده اند، ارث درحديث “نحن معاشر الانبياء لانورث” را بر معناى حقيقى يعنى ارث مالى بدون قرينه حمل مى كنند که اين يك نوع برخورد دوگانه و برخواسته از تعصب با معارف اسلامى است.

2. مخالفت با ممنوعيت وصيّت مضّر در قرآن

هدف اصلى از راهيابى حديث: “نحن معاشر الانبياء لانورث …” در مجموعه احاديث نبوى، محروم نمودن تنها فرزند رسول خدا (ص) از حق مسلم خود، و در هم شکستن قداست حريم خاندان رسول اکرم بود؛ با اينکه بر اساس دستور صريح خداوند و احکام قطعى ارث، هيچکس حق ندارد وارث خود را از اين حق شرعى و قانونى محروم نمايد.

بنابراين جا دارد که از آقايان سؤال شود که: شما با کدام دليل شرعى و عقلى براى رسول خدا (ص) و ديگر انبياء تعيين تکليف مى کنيد و با جعل امتياز مى گوئيد: همه پيامبران بايد اموال و آنچه از ثروت مادى دارند صدقه قرار دهند؟

و اگر حکم ممنوعيت محروم نمودن از ارث که حکمى قرآنى و شرعى است در باره پيامبران تخصيص خورده است، با کدام دليل از عموميت اين حکم خارج مى شوند؟

و اگر رسول خدا (ص) تمام اموالش را صدقه قرار دهد، آيا وارثانش را از ارث محروم نکرده است؟ و آيا چنين وصيتى از مصاديق وصيت مضر نيست كه قرآن كريم آن را ممنوع نموده است؟

در حالى كه قرآن از چنيِن وصيتى نهى نموده و فرموده است:

” يوصيکم الله في اولادکم… مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ… ولکم نصف ما ترک…مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَار ٍّوَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ “.

خداوند در باره فرزندانتان به شما سفارش مى كند… پس از انجام وصيتى كه شده، و اداى دين به شرط آنكه (از طريق وصيت و اقرار به دين،) به آن ها ضرر نزند. اين سفارش خداست و خدا دانا و بردبار است.

النساء / 11 و 12.

و از سوى ديگر به اجماع شيعه و سنى وصيّت به بيش از ثلث باطل است؛ چرا که سبب اضرار به وارثان مى شود:

حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ حَدَّثَنَا سُفْيَانُ عَنْ سَعْدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِى وَقَّاصٍ – رضى الله عنه – قَالَ جَاءَ النَّبِىُّ – صلى الله عليه وسلم – يَعُودُنِى وَأَنَا بِمَكَّةَ، وَهْوَ يَكْرَهُ أَنْ يَمُوتَ بِالأَرْضِ الَّتِى هَاجَرَ مِنْهَا قَالَ ” يَرْحَمُ اللَّهُ ابْنَ عَفْرَاءَ “. قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أُوصِى بِمَالِى كُلِّهِ؟ قَالَ ” لاَ “. قُلْتُ فَالشَّطْرُ ؟ قَالَ ” لاَ “. قُلْتُ الثُّلُثُ؟ قَالَ: “فَالثُّلُثُ، وَالثُّلُثُ كَثِيرٌ”.

سعد وقاص مى گويد: رسول خدا در شهر مکه به عيادت من آمد، آن حضرت دوست نداشت در سر زمينى بميرد که از آن هجرت کرده بود، فرمود: خدا پسر عفراء را بيامرزد، گفتم: اى رسول خدا! آيا همه دارائى خودم را مى توانم وصيت کنم؟ فرمود: نه، گفتم: پس نصف آن، فرمود: نه، گفتم: يک سوم، فرمود: آرى، يک سوّم، يک سوّم نيز زِياد است.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1006، ح2591، كتاب الوصايا، بَاب أَنْ يَتْرُكَ وَرَثَتَهُ أَغْنِيَاءَ خَيْرٌ من أَنْ يَتَكَفَّفُوا الناس، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407م ـ 1987م

نووى از علماء بزرگ اهل سنت در باره روايت سعد بن أبى وقاص مى گويد:

اما الاحكام: فان كل ما جاز الانتفاع به من مال ومنفعة جازت الوصية به وسواء كان المال عينا أو دينا حاضرا أو غائبا معلوما أو مجهولا مشاعا أو محوزا وتقدر الوصية بالثلث؛ وليس للموصي الزيادة عليه لحديث سعد (الثلث والثلث كثير) وان نقص من الثلث جاز.

هر چيزى که نفع بردن از آن ممکن باشد، اعم از اينکه مال باشد يا منفعت، و آن مال موجود باشد يا غير موجود، معلوم باشد يا مجهول، به شکل مشاع باشد و يا مشخص، وصيت در ثلث آن جائز است؛ ولى مازاد بر ثلث جائز نيست.

النووي، أبي زكريا محيي الدين (متوفاي676 هـ)، المجموع، ج 15، ص403، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر والتوزيع، التكملة الثانيه.

همچنين ابوبكر كاشانى در وجه روايت پيامبر(ص) در اين باب مى نويسد:

… لِأَنَّ الشَّرْعَ جَوَّزَ الْوَصِيَّةَ بِالثُّلُثِ وَلَمْ يُجَوِّزْ بِمَا زَادَ عَلَى الثُّلُثِ.

… زيرا كه در شرع مقدس اسلام وصيت در ثلث مال جائز است؛ ولى در ما زاد بر ثلث جائز نيست.

الكاشاني، علاء الدين (متوفاي587هـ)، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج 5، ص 75، : ناشر: دار الكتاب العربي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1982م.

پس خداوند در قرآن کريم از وصيّتى که در آن ضرر رساندن به وارثان از ناحيه پرداخت ديون و يا هر چيز ديگر? که ما زاد برثلث باشد نهى فرموده است، و اين قانون هم عام است و شامل همه انسآن هاى مؤمن خواهد بود؛ چه پيامبر خدا باشد و چه غير پيامبر.

3. مخالفت با دو دسته آيات در باب انفاق

يکى از سفارشهاى مؤکد قرآن، انفاق و کمک هاى مالى به ديگران است که البته اين بخش غير از واجبات مالى است؛ ولى با همه تأکيدى که نسبت به اين موضوع در لسان وحى و سخنان معصومين و زندگى عملى آنان مشاهده مى شود، محدوده اى هم براى آن تعيين شده است از جمله:

الف: ميانه روي در انفاق، علامت ايمان است:

سفارش اول به همه افراد دست و دل باز اين است که مبادا بيش از حد معمول دارائى و اموالشان را بين ديگران تقسيم کنند؛ به گونه اى که خود و يا افرد تحت تکفل دچار مشکل و گرفتارى شوند؛ از اين رو، قرآن كريم دعوت به ميانه روى مى کند و آن را يكى از علائم عباد الرحمن برمى شمارد، که مصداق اتم و اکمل اين گروه از بندگان خوب خدا شخص نبى گرامى اسلام است، و آن حضرت به يقين اين دستورات را اجرا مى کرده است.

خداوند فرموده است:

]وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِين … وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا[.

بندگان (خاص خداوند) رحمان، كسانى هستند كه … چون انفاق کنند، نه ولخرجى مى کنند و نه تنگ مى گيرند، و بين اين دو روش حد وسط را بر مى گزينند.

الفرقان / 63 و 67.

حديث ابوبکر مى گويد: آن حضرت تمام اموالش را صدقه قرار داد، آيا اين عمل رسول خدا (ص) با اين دستور و سفارش قرآن در تضاد نخواهد بود؟

و در آيه 29 سوره مباركه اسراء خداوند فرموده است:

]وَلا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا[.

هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن، (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حدّ (نيز) دست خود را مگشاى، تا مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى!

زمخشرى در تفسير آن مى نويسد:

هذا تمثيلٌ لمنع الشحيح وإعطاء المسرف، وأمرٌ بالاقتصاد الذي هو بين الاسراف والتقتير “فَتَقْعُدَ مَلُومًا” فتصير ملوماً عند الله، لأنّ المسرف غير مرضي عنده وعند الناس.

اين آيه تمثيلى است بر منع از بخل ورزيدن و اسراف، و فرمان به ميانه روى است؛ چون خداوند و مردم اسرافگر را نمى پسندند.

الزمخشري الخوارزمي، أبو القاسم محمود بن عمر جار الله، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج 2، ص 620، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، بيروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي.

نتيجه مجموع آيات، مذمت و سرزنش بخل و همچنين نهى از انفاق تمام اموال و سفارش به ميانه روى در بذل و بخشش ها است.

بنابراين انفاقى كه باعث محروميت ديگران شود به طريق اولى ملامت الهى را در پى خواهد داشت.

ب: زياده روي در انفاق ممنوع است

سفارش دوّم نهى از زياده روى در انفاق است؛ در حالى که تفسير و برداشت اهل سنت از حديث ابوبكر، انفاق تمام اموال است.

]وَآَتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا. إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا[.

و حقّ نزديكان را بپرداز، و (همچنين حق) مستمند و وامانده در راه را! و هرگز اسراف و تبذير مكن.

الإسراء / 26.

ابن كثير دمشقى در توضيح اين آيات مى گويد:

قوله تعالى: ]وَلا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا[، لمّا أمر بالإنفاق، نهى عن الإسراف فيه، بل يكون وسطاً، كما قال في الآية الأخرى: ]وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا[ الفرقان: 67. ثم قال: منفراً عن التبذير والسرف: ]إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ[ أي: أشباههم في ذلك.

در اين آيه: (لا تبذّر تبذيرا) چون سفارش و فرمان به انفاق داده و از اسراف در آن نهى کرده است؛ پس بايد حد وسط بين اين دو را بر گزيند، همانگونه که در آيه ديگر فرموده است: “و کسانى که چون انفاق کنند، نه ولخرجى مى کنند و نه تنگ مى گيرند، و بين اين دو روش حد وسط را برمى گزينند “. سپس از ولخرجى و اسراف به تنهائى اينگونه ياد مى کند و مى فرمايد: همانا اسرافکاران برادران شيطآن هايند؛ يعنى شبيه آن هايند.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 37، ذيل آيه 26 اسراء، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1401هـ

پس اگر انفاق تمام اموال، باعث ملامت الهى باشد، انفاقى كه سبب محروميت ديگران شود، به طريق اولى، ملامت الهى را در پى خواهد داشت.

فصل دوم :مخالفت هاي اين حديث با سنت نبوي

1. وصيّت پيامبر به بهره مندي همسران

رسول خدا (ص) وصيت نمود كه آنچه پس از نفقه همسرانم باقى مى ماند، صدقه است، نه اين كه تمام آنچه پس از من باقى مى ماند، صدقه است از جمله بخاري در صحيح خود مي نويسد:

حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ قَالَ حَدَّثَنِى مَالِكٌ عَنْ أَبِى الزِّنَادِ عَنِ الأَعْرَجِ عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – قَالَ: ” لاَ يَقْتَسِمُ وَرَثَتِى دِينَارًا، مَا تَرَكْتُ بَعْدَ نَفَقَةِ نِسَائِى وَمُؤْنَةِ عَامِلِى فَهْوَ صَدَقَةٌ “.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1020، ح2624، كتاب الوصايا، بَاب نَفَقَةِ الْقَيِّمِ لِلْوَقْفِ و ج 3، ص 1128، ح2929،

از اين روايت كه در معتبرترين كتاب هاى اهل سنت؛ همچون صحيح بخارى و صحيح مسلم آمده، به روشنى معلوم مى شود كه تمام اموال رسول خدا (ص) صدقه نيست و وارثان آن حضرت از اموال ايشان محروم نيستند.

از اين رو، اين حديث با حديث ابوبكر در تعارض است و به دو دليل بر حديث او (نحن معاشر الانبياء …) مقدم است:

الف: اين حديث موافق قرآن و حديث ابوبكر مخالف قرآن است. معناى اين حديث از آنجا كه باعث محروميت تمام وارثان نمى شود، موافق آيات قرآن در نهى از وصيتى است كه باعث محروميت وارثان مى شود؛ در حالى كه حديث ابوبكر مخالف اين آيات است.

خداوند در قرآن مى فرمايد:

]… مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَار ٍّوَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ[.

وصيت و قرضِ متوفى، نبايد برا ى وارثان مضّر باشند اين سفارش خداوند است و خداوند دانا و بردبار است.

النساء / 11 و 12.

ب: اين حديث، مخصّص حديث ابوبكر است:

اين حديث، تمام اموال رسول خدا (ص)را صدقه قرار نمى دهد؛ بلكه اموال نقدى را پس از خارج شدن نفقه و مؤونه صدقه معرفى مى كند؛ بنابراين، اين حديث مى شود خاص، در حالى كه حديث ابوبكر عام است؛ يعنى تمام اموال رسول خدا (ص) را بدون استثناء كردن مؤونه و غير آن صدقه قرار مى دهد، در نتيجه چون لحن اين حديث خاص است بر عام مقدم مى شود، كه البته اين قانونى است عام.

فخر رازى با تصريح بر اين نكته مى نويسد:

والعام والخاص إذا تعارضا، قدم الخاص على العام.

در تعارض دو حديث كه يكى عام و ديگرى خاص باشد، خاص بر عام مقدم و ملاك عمل قرار مى گيرد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 3، ص 61، ذيل آيه 48 سوره بقره، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

مؤيّد اين تخصيص نقل اين حديث در مسند احمد بن حنبل به صورت تلفيقى است:

قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: انا معشر الأنبياء لا نورث ما تركت بعد مؤنة عاملي ونفقة نسائي صدقة.

ما گروه پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم، آنچه كه پس از مخارج كارگر و نفقه همسران من باقى بماند صدقه است.

الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 463، ح9973، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.

نكته مهم و قابل دقت در اين حديث اين است كه در اين نقل حقوق كارگران و مخارج همسران رسول خدا (ص) استثناء شده است؛ بنابراين بايد به پرسيم:

چه فرقى ميان همسران پيامبر، و فرزند آن حضرت وجود دارد كه همسرانش پس از وى از اموال او حق استفاده داشته باشند؛ ولى حضرت زهرا (س) از آن محروم باشد؟!!!

از سوى ديگر جمله ” لايقتسم ورثتي دينارا ” در صدر روايت به معناى نهى نيست؛ بلكه به معناى خبردادن رسول خدا (ص) از چيزى است كه پس از ايشان واقع خواهد شد.

همانگونه كه طبرى به اين نكته اشاره كرده و مى نويسد:

قال الطبرى: قوله: ( لا تقتسم ورثتى دينارًا ولا درهمًا ) ليس بمعنى النهى… ومعنى الخبر أنه ليس تقتسم ورثتى دينارًا ولا درهمًا، لأنى لا أخلفهما بعدي.

اين جمله كه: (درهم ودينارى بين وارثان من تقسيم نشود) به معناى نهى نيست؛ بلكه به اين معنى است كه من دينار و درهمى باقى نگذاشته ام تا بين وارثان من تقسيم شود.

إبن بطال البكري القرطبي، أبو الحسن علي بن خلف بن عبد الملك (متوفاي449هـ)، شرح صحيح البخاري، ج 5، ص 258، تحقيق: أبو تميم ياسر بن إبراهيم، ناشر: مكتبة الرشد – السعودية / الرياض، الطبعة: الثانية، 1423هـ – 2003م.

اگر اين تفسير و تحليل را واقعى بگيريم اين پرسش مطرح مى شود كه: اگر پيامبر(ص) وضعيت ارثشان را مشخص كرده اند؛ پس مطالبه ى حضرت زهراء براى چه بود؟

در پاسخ مى گوييم:

مطالبه ى ارث، دليل مصادره آن است:

مطالبه و دفاع از حق ارث در صورتى است كه به اعتقاد مطالبه كننده، ديگران او را به ناحق از حق طبيعى اش محروم كرده باشند، – در فصل سوم به اين موضوع خواهيم پرداخت – و حضرت زهرا(س) به شهادت دلايلى كه گذشت نظام خلافت را با مطالبه حق خويش، غاصب مى داند، كه اين خود دليل روشنى است بر اين كه دستگاه حكومت، اموال رسول (ص) را مصادره كرده و از دستيابى وارثان به آن ممانعت به عمل آورده است.

2. نهي پيامبر (ص)ازوصيت بيش از ثلث

رسول خدا (ص) از وصيت به بيش از ثلث منع فرموده است؛ حتى اگر وصيت كننده غنى و ثروتمند هم باشد ؛ چرا كه وصيت او باعث ضرر به وارثانش مى شود؛ از اين رو هيچ كس مجاز به وصيت بيش از ثلث نيست؛ در حالى كه حديث ابوبكر با معنايى كه اهل سنت بر آن اصرار مى ورزند، انجام وصيت بيش از ثلث را از سوى پيامبر اكرم ثابت مى كند.

احاديث ذيل نيز مؤيد سخن پيشين است:

بخاري در صحيحش مي نويسد:

حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ حَدَّثَنَا سُفْيَانُ عَنْ سَعْدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ سَعْدِ بْنِ أَبِى وَقَّاصٍ – رضى الله عنه – قَالَ جَاءَ النَّبِىُّ – صلى الله عليه وسلم – يَعُودُنِى وَأَنَا بِمَكَّةَ، وَهْوَ يَكْرَهُ أَنْ يَمُوتَ بِالأَرْضِ الَّتِى هَاجَرَ مِنْهَا قَالَ ” يَرْحَمُ اللَّهُ ابْنَ عَفْرَاءَ “. قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أُوصِى بِمَالِى كُلِّهِ قَالَ: ” لاَ ” قُلْتُ فَالشَّطْرُ قَالَ: ” لاَ ” قُلْتُ الثُّلُثُ. قَالَ: “لا”فَالثُّلُثُ، وَالثُّلُثُ كَثِيرٌ، إِنَّكَ أَنْ تَدَعَ وَرَثَتَكَ أَغْنِيَاءَ خَيْرٌ مِنْ أَنْ تَدَعَهُمْ عَالَةً يَتَكَفَّفُونَ النَّاسَ فِى أَيْدِيهِمْ، وَإِنَّكَ مَهْمَا أَنْفَقْتَ مِنْ نَفَقَةٍ فَإنها صَدَقَةٌ، حَتَّى اللُّقْمَةُ الَّتِى تَرْفَعُهَا إِلَى فِى امْرَأَتِكَ، وَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَرْفَعَكَ فَيَنْتَفِعَ بِكَ نَاسٌ وَيُضَرَّ بِكَ آخَرُونَ “. وَلَمْ يَكُنْ لَهُ يَوْمَئِذٍ إِلاَّ ابْنَةٌ.

سعد بن ابووقاص مى گويد: رسول خدا در مكه به عيادت من آمد، و آن حضرت دوست نداشت در سر زمينى از دنيا برود كه از آن هجرت كرده بود، فرمود: خدا فرزند عفراء را بيامرزد، گفتم: اى رسول خدا، آيا تمام اموالم را وصيت كنم؟ فرمود: نه،گفتم: به بيشتر اموالم؟ فرمود: نه، گفتم: به ثلث مالم؟ فرمود: نه به ثلث وصيت كن وثلث هم زياد است. اگر وارثانت پس از تو ثروتمند باشند بهتر از اين است كه نيازمند ديگران باشند، هر نفقه اى كه انجام دهى براى تو صدقه محسوب مى شود حتى لقمه اى كه به دهان همسرت مى گذارى، اميد است خداوند تو را عزت دهد كه مردمى از تو نفع ببرند، و اين در حالى بود كه سعد در آن روزگار يك فرزند دختر بيشتر نداشت.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1006، ح2591، كتاب الوصايا، بَاب أَنْ يَتْرُكَ وَرَثَتَهُ أَغْنِيَاءَ خَيْرٌ من أَنْ يَتَكَفَّفُوا الناس، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407م ـ 1987م

 

مسلم نيز در صحيح خود، روايت ذيل را نقل كرده است:

وحدثني الْقَاسِمُ بن زكريا حدثنا حُسَيْنُ بن عَلِيٍّ عن زَائِدَةَ عن عبد الْمَلِكِ بن عُمَيْرٍ عن مُصْعَبِ بن سَعْدٍ عن أبيه قال عَادَنِي النبي صلى الله عليه وسلم فقلت أُوصِي بِمَالِي كُلِّهِ قال لَا قلت فَالنِّصْفُ قال لَا فقلت أَبِالثُّلُثِ فقال نعم وَالثُّلُثُ كَثِيرٌ.

سعد گفت: پيامبر (صلى الله عليه وآله) از من عيادت كرد گفتم: به تمام اموالم وصيت كنم؟ فرمود: نه، گفتم: نصف؟ فرمود: نه، گفتم: آيا به ثلث؟ فرمود: بله وثلث نيز زياد است… .

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1252، ح1628،كِتَاب الْوَصِيَّةِ، بَاب الْوَصِيَّةِ بِالثُّلُثِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

سرخسى از فقهاء حنفى در توضيح روايت نهى رسول خدا (ص)از وصيّت بيش از ثلث مى گويد:

فِيهِ دَلِيلٌ عَلَى أَنَّهُ لَا يَنْبَغِي لِلْمَرْءِ أَنْ يُوصِيَ بِأَكْثَرَ مِنْ ثُلُثِهِ؛ لِأَنَّ النَّبِيَّ عَلَيْهِ السَّلَامُ ذَمَّ الْمُعْتَدِينَ فِي الْوَصِيَّةِ. وَالتَّعَدِّي فِي الْوَصِيَّةِ، مُجَاوَزَةُ حَدِّهَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى : وَمَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولَئِكَ هُمْ الظَّالِمُونَ، وَفِي الْحَدِيثِ: الْحَيْفُ فِي الْوَصِيَّةِ أَكْبَرُ الْكَبَائِرِ، وَالْحَيْفُ هُوَ الظُّلْمُ وَالْمَيْلُ وَذَلِكَ بِمُجَاوَزَةِ الْحَدِّ الْمَحْدُودِ شَرْعًا بِأَنْ يُوصِيَ لِبَعْضِ وَرَثَتِهِ أَوْ يُوصِيَ بِأَكْثَرَ مِنْ ثُلُثِ مَالِهِ عَلَى الْإِضْرَارِ بِوَرَثَتِهِ.

اين روايت دليل است بر اين كه سزاوار نيست به بيش از ثلث اموال وصيت شود؛ زيرا رسول خدا كسانى را كه در وصيت، به حق ديگران تجاوز كنند مذمت كرده است، و خداوند فرموده است: آنان كه از حدود الهى تجاز نمايند ستمگرند، در حديث آمده است: پايمال كردن حقوق ديگران در وصيت از گناهان بزرگ است، و تجاوز از حدود شرعى به اين است كه براى بعضى از وارثان وصيت كند يا به بيش از ثلث وصيت نمايد كه باعث ضرر رساندن به وارثان ديگر است.

السرخسي، شمس الدين أبو بكر محمد بن أبي سهل (متوفاي483هـ )، المبسوط، ج 27، ص 144، ناشر: دار المعرفة – بيروت.

ابن قدامه نيز از فقهاء حنبلى مى گويد: بهتر است كه به ثلث كامل هم وصيت نشود:

والاولى أن لا يستوعب الثلث بالوصية وان كان غنيا لقول النبي صلى الله عليه وسلم ” والثلث كثير ” قال ابن عباس لو أن الناس نقصوا من الثلث فان النبي صلى الله عليه وسلم قال ” الثلث كثير ” متفق عليه.

اگرميت ثروتمند هم باشد نبايد وصيتش ثلث كامل از اموالش را شامل شود؛ چون پيامبر فرموده است: ثلث زياد است، ابن عباس گفته است: مردم اگر از ثلث كمتر وصيت كنند بهتر است زيرا رسول خدا فرمود: ثلث زياد است، اين سخن وتفسير در بين دانشمندان اتفاقى است.

المقدسي، عبد الله بن أحمد بن قدامة أبو محمد (متوفاي620هـ)، المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج 6، ص 56، ناشر: دار الفكر – بيروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ؛ المقدسي، شمس الدين أبي الفرج عبد الرحمن بن محمد بن أحمد بن قدامة (متوفاي682هـ)، الشرح الكبير على متن المقنع، ج 6، ص 426.

با توجه به مطالب پيشين، آيا شايسته است كه رسول خدا (ص) مردم را به كارى تشويق نمايد و بر عمل به آن تاكيد فرمايد، و يا ديگران را از كارى نهى كند؛ ولى خود بر خلاف آن عمل نمايد؟

درصورتى كه قرآن كريم مى فرمايد:

” يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ “.

اى افرادى كه ايمان آورده ايد! چرا سخنى مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟!. نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمى كنيد!.

الصف / 2 و 3.

در حالي كه رسول خدا (ص) پيشتاز در عمل به دستورات الهي ؛است، زيرا كه الگوى مؤمنين و سمبل عملى در رفتار و كردار مى باشدچنان كه خداوند او را چنين معرفي مي نمايد:

” قَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآَخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا “.

مسلّماً براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آن ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.

الأحزاب / 21.

3. مال هر كس، به وارثان او مى رسد

بدون شك هر انسانى پس از مرگ، اموالش به نزديكترين افراد از وارثان او منتقل مى شود و در حقيقت مالك اصلى آنان هستند.

بخارى در صحيح خود چندين روايت در اين باره نقل مى كند كه ما به سه روايت از آنها بسنده مى كنيم:

حدثنا يحيى بن بُكَيْرٍ حدثنا اللَّيْثُ عن عُقَيْلٍ عن بن شِهَابٍ عن أبي سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم كان يُؤْتَى بِالرَّجُلِ الْمُتَوَفَّى عليه الدَّيْنُ فَيَسْأَلُ هل تَرَكَ لِدَيْنِهِ فَضْلًا فَإِنْ حُدِّثَ أَنَّهُ تَرَكَ وَفَاءً صلى وَإِلَّا قال لِلْمُسْلِمِينَ صَلُّوا على صَاحِبِكُمْ فلما فَتَحَ الله عليه الْفُتُوحَ قال أنا أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ فَمَنْ تُوُفِّيَ من الْمُؤْمِنِينَ فَتَرَكَ دَيْنًا فَعَلَيَّ قَضَاؤُهُ وَمَنْ تَرَكَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 5، ص 2054، ح5056، كِتَاب النَّفَقَاتِ، بَاب قَوْلِ النبي (ص) من تَرَكَ كَلًّا أو ضَيَاعًا فَإِلَيَّ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

حدثنا عَبْدَانُ أخبرنا عبد اللَّهِ أخبرنا يُونُسُ عن بن شِهَابٍ حدثني أبو سَلَمَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه عن النبي صلى الله عليه وسلم قال أنا أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ فَمَنْ مَاتَ وَعَلَيْهِ دَيْنٌ ولم يَتْرُكْ وَفَاءً فَعَلَيْنَا قَضَاؤُهُ وَمَنْ تَرَكَ مَالًا فَلِوَرَثَتِهِ.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 6، ص 2054، ح6350، كِتَاب الْفَرَائِضِ، بَاب قَوْلِ النبي صلى الله عليه وسلم من تَرَكَ مَالًا فَلِأَهْلِهِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

حدثنا عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ حدثنا أبو عَامِرٍ حدثنا فُلَيْحٌ عن هِلَالِ بن عَلِيٍّ عن عبد الرحمن بن أبي عَمْرَةَ عن أبي هُرَيْرَةَ رضي الله عنه أَنَّ النبي صلى الله عليه وسلم قال ما من مُؤْمِنٍ إلا وأنا أَوْلَى بِهِ في الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ اقرؤوا إن شِئْتُمْ ) النبي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ ( فَأَيُّمَا مُؤْمِنٍ مَاتَ وَتَرَكَ مَالًا فَلْيَرِثْهُ عَصَبَتُهُ من كَانُوا… .

من در دنيا و آخرت نسبت به هر مؤمنى اولى هستم، اگر خواستيد به خوانيد: (پيامبر اولى به مؤمنان است از خودشان) پس هر مؤمنى كه مالى از خودش مى گذارد مال فرزندان و نزديكان او است.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 2، ص 845، ح2269، كِتَاب الِاسْتِقْرَاضِ وَأَدَاءِ الدُّيُونِ وَالْحَجْرِ وَالتَّفْلِيسِ، بَاب الصَّلَاةِ على من تَرَكَ دَيْنًا و ج 4، ص 1795، ح4503، كتاب التفسير، بَاب “النبي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ”، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

فصل سوم: مخالفت هاي اهل بيت(ع) باحديث ابوبكر

از جمله نكات اساسي براي پي بردن به سستي و بي پايگي حديث ابوبكر توجه به موضع قاطع اهل بيت عصمت و طهارت نسبت به آن است مخالفت هايي كه در معتبرترين كتب اهل سنت نيز منعكس شده اند.

لازم به ذكر است كه اين فصل را در ضمن دو بخش جداگانه بررسى مى كنيم:

مخالفت هاي حضرت زهراء (س) :

پيش از ورود به اين قسمت، نگاهى گذرا به جايگاه حضرت زهراء (س) در منابع اهل سنت خالى از لطف نخواهد بود تا عمق مخالفت هاي اين بزرگوارن كه در پي آن نقل خواهيم نمود، بيش از پيش ملموس گشته و مظلوميت مثال زدني آنان به تر درك گردد:

الف: سرور زنان بهشتي

منابع دست اول اهل سنت نيز به صراحت بر اين ويژگي ممتاز اين بانوي آسماني، اعتراف نموده اند از جمله بخاري صاحب صحيح ترين كتاب پس از قرآن از منظر اهل سنت در اين باره مي نويسد:

… فَقَالَ “أَمَا تَرْضَيْنَ أَنْ تَكُونِى سَيِّدَةَ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَوْ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ”.

…رسول خدا فرمود: “آيا خوشنود نيستى كه سرور زنان بهشت يا سرور زنان مؤمن باشى؟”.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1326، ح3426، كِتَاب الْمَنَاقِبِ، بَاب عَلَامَاتِ النُّبُوَّةِ في الْإِسْلَامِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

ب: خشم او، خشم الهي و رضايت او رضايت الهي

حاكم نيشابوري مي نويسد:

حدثنا أبو العباس محمد بن يعقوب ثنا الحسن بن علي بن عفان العامري وأخبرنا محمد بن علي بن دحيم بالكوفة ثنا أحمد بن حاتم بن أبي غرزة قالا ثنا عبد الله محمد بن سالم ثنا حسين بن زيد بن علي عن عمر بن علي عن جعفر بن محمد عن أبيه عن علي بن الحسين عن أبيه عن علي رضي الله عنه قال قال رسول الله لفاطمة: “إن الله يغضب لغضبك ويرضى لرضاك “.

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

… رسول خدا(ص) به فاطمه (س) فرمود: ” خداوند از خشم تو خشمگين و از خوشنودى تو خوشنود مى شود “.

اين حديث صحيح السندى است؛ اما بخارى و مسلم در صحيح خود آن را نياورده اند.

الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 167، ج4730، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ – 1990م

ج: محبوب ترين بانو، نزد پيامبر اكرم(ص)

همچنين حاكم نيشابوري در اين باره مي گويد:

حدثنا أبو بكر محمد بن علي الفقيه الشاشي ثنا أبو طالب أحمد بن نصر الحافظ ثنا علي بن سعيد بن بشير عن عباد بن يعقوب ثنا محمد بن إسماعيل بن رجاء الزبيدي عن أبي إسحاق الشيباني عن جميع بن عمير قال دخلت مع أمي على عائشة فسمعتها من وراء الحجاب و هي تسألها عن علي فقالت تسألني عن رجل والله ما أعلم رجلا كان أحب إلى رسول الله من عليّ و لا في الأرض امرأة كانت أحب إلى رسول الله من امرأته.

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه.

جميع بن عمير مى گويد: همراه مادرم نزد عائشه رفتم، شنيدم كه از پشت پرده به پرسش هاى مادرم در باره علي عليه السلام پاسخ مى داد و مى گفت: از مردى پرسيدى كه به خدا سوگند محبوب تر از او نزد رسول خدا نديدم، و در روى زمين زنى محبوب تر از همسر علي(فاطمه) نزد پيامبر نبود.

الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 167، ح4731، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ – 1990م.

د: فاطمه، برتر از خديجه، عا ئشه و خلفا

بدر الدين عينى در شرح صحيح بخارى در مورد برتري فاطمه از خديجه و عايشه از منظر اهل سنت مى نويسد:

أن فاطمة سيدة نساء أهل الجنة، قال الكرماني: فهي أفضل من خديجة وعائشة، رضي الله تعالى عنهما.

همانا فاطمه سرور زنان بهشتى است، كرمانى گفته است: با اين سخن فاطمه از خديجه و عائشه بر تر است.

العيني، بدر الدين أبو محمد محمود بن أحمد الغيتابى الحنفى (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 16، ص 154، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

و ملا علي هروى نيز در اين باره مى نويسد:

وقال الحافظ ابن حجر: فاطمة أفضل من خديجة وعائشة بالإجماع، ثم خديجة ثم عائشة.

به اجماع علماي اهل سنت، فاطمه از خديجه و عائشه برتر است، پس از او،خديجه و پس از او عائشه.

القاري، علي بن سلطان محمد الهروي، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج 10، ص 403، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ – 2001م.

و قاضي عبد النبى حنفى مى نويسد:

وقال الإمام علم الدين العراقي رحمه الله إن فاطمة وأخاها إبراهيم أفضل من الخلفاء الأربعة بالاتفاق.

وقال الإمام مالك رضي الله عنه ما أفضل على بضعة النبي أحدا.

وقال الشيخ ابن حجر العسقلاني رحمه الله فاطمة أفضل من خديجة وعائشة بالإجماع ثم خديجة ثم عائشة.

واستدل السهيلي بالأحاديث الدالة على أن فاطمة رضي الله عنها بضعة رسول الله.

از علم الدين عراقي نقل شده است كه گفت: به اتفاق دانشمندان، فاطمه و برادرش ابراهيم از خلفاي چهارگانه برتراند.

از امام مالك نقل است كه گفت: هيچ كس برتر از ذريه پيامبر اكرم نيست.

ابن حجر عسقلاني گفته است: به اجماع علماي اهل سنت، فاطمه از خديجه و عائشه برتر است، پس از او، خديجه و پس از او عائشه.

و سهيلي براي اثبات برتري به احاديثي استدلال كرده است كه در آن گفته شده كه فاطمه جزئي از جان رسول خدا است.

الأحمد نكري، القاضي عبد النبي بن عبد الرسول الحنفي الهندي، دستور العلماء أو جامع العلوم في اصطلاحات الفنون، ج 1، ص 12، : تحقيق: عرب عباراته الفارسية: حسن هاني فحص، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

مناوى هم در باره برتري فاطمه بر خلفا مى گويد :

وذكر العلم العراقي أن فاطمة وأخاها إبراهيم أفضل من الخلفاء الأربعة بالاتفاق.

از علم الدين عراقي گفته است: به اتفاق دانشمندان، فاطمه و برادرش ابراهيم از خلفاي چهارگانه برتراند.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي 1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 4، ص 422، ناشر: المكتبة التجارية الكبرى – مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ.

و عبد الرحمن سيوطى هم در مورد برتري فاطمه برهمه صحابه از منظر اهل سنت مى نويسد:

قال مالك رضي الله عنه: لا أفضل على بضعة من النبي صلى الله عليه وسلّم أحداً.

مالك ـ امام مالكي ها ـ گفته است: هيچ كس برتر از پاره تن پيامبر اكرم نيست.

السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج 2، ص 280، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م

هـ: نزول مائده بهشتي براي او

زمخشري مفسر بنام اهل سنت درباره مي نويسد:

وقد أخرج أبو يعلى عن جابر: “أن رسول الله صلى الله عليه وسلم أقام أياماً لم يطعم طعاماً حتى شق ذلك عليه فطاف في منازل أزواجه فلم يجد عند واحدة منهن شيئاً فأتى فاطمة فقال: يا بنية هل عندك شيء آكله فإني جائع؟ فقالت: لا والله فلما خرج من عندها بعثت إليها جارة لها برغيفين وقطعة لحم فأخذته منها فوضعته في جفنة لها وقالت: لأوثرن بهذا رسول الله صلى الله عليه وسلم على نفسي ومن عندي وكانوا جميعاً محتاجين إلى شبعة طعام فبعثت حسناً أو حسيناً إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم فرجع إليها فقالت له: بي أنت و أمي قد أتى الله تعالى بشيء قد خبأته لك قال: هلمي يا بنية بالجفنة فكشفت عن الجفنة فإذا هي مملوءة خبزاً ولحماً فلما نظرت إليها بهتت وعرفت أنها بركة من الله تعالى فحمدت الله تعالى وقدمته إلى النبي صلى الله عليه وسلم فلما رآه حمد الله تعالى، وقال: من أين لك هذا يا بنية؟ قالت: يا أبتي هو من عند الله إن الله يرزق من يشاء بغير حساب فحمد الله سبحانه ثم قال: الحمد لله الذي جعلك شبيهة سيدة نساء بني إسرائيل فإنها كانت إذا رزقها الله تعالى رزقاً فسئلت عنه قالت: هو من عند الله إن الله يرزق من يشاء بغير حساب ثم جمع علياً والحسن والحسين وجمع أهل بيته حتى شبعوا وبقي الطعام كما هو فأوسعت فاطمة رضي الله تعالى عنها على جيرانها.

الزمخشري الخوارزمي، أبو القاسم محمود بن عمر جار الله، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج 1، ص 387، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، بيروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي؛ البيضاوي، ناصر الدين أبو الخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاي685هـ)، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي)، ج 2، ص 35، ناشر: دار الفكر – بيروت؛ القمي النيسابوري، نظام الدين (متوفاي 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج 2، ص 151، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ – 1996م ؛ الزيلعي، عبدالله بن يوسف أبو محمد الحنفي (متوفاي762هـ)، تخريج الأحاديث والآثار الواقعة في تفسير الكشاف للزمخشري، ج 1، ص 184، تحقيق: عبد الله بن عبد الرحمن السعد، ناشر: دار ابن خزيمة – الرياض، الطبعة: الأولى، 1414هـ؛ الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 3، ص 142، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

 

…جابر مى گويد: رسول خدا چند روزى گرسنگى كشيد، سرى به اتاق هاى همسرانش زد؛ ولى نزد آنان چيزى نيافت، نزد فاطمه رفت و فرمود: دخترم گرسنه ام، آيا چيزى براى خوردن دارى؟ عرض كرد: نه به خدا سوگند! چون رسول خدا بيرون رفت، كنيزى از كنيزان فاطمه دو گرده نان با تكه اى گوشت براى آن حضرت فرستاد، فاطمه آن را در پارچه اى پيچيد و گفت: رسول خدا را بر خود و ديگران مقدم مى نمايم، با اينكه آنان خود محتاج بودند، حسن يا حسين را محضر رسول خدا فرستاد، هنگامى كه پدرش آمد عرض كرد: جان من و مادرم فدايت، خداوند چيزى فرستاده است كه برايت پنهان كرده و نگه داشته ام، فرمود: سفره را بياور، هنگامى كه زهرا سفره را باز كرد آن را پر از نان و گوشت يافت، تعجب كرد و فهميد كه اين بركتى از جانب خداوند است، آن را نزد رسول الله گذاشت، آن حضرت پس از حمد وثناى الهى فرمود: دخترم اين طعام از كجا است؟ عرض كرد: از جانب پروردگار است كه به هر كس به خواهد بى اندازه روزى مى دهد، آنگاه رسول خدا فرمود: خدا را شكر كه تو را همانند سرور زنان بنى اسرائيل قرار داد كه هر وقت خدا به او روزى عنايت مى فرمود مى گفت: اين از جانب خداوند است، رسول خدا علي و حسن و حسين و ديگر خاندانش را جمع كرد و از آن غذا همه خوردند تا سير شدند؛ ولى از غذا چيزى كم نشد، فاطمه آن را بين همسايه ها تقسيم نمود.

الزمخشري الخوارزمي، أبو القاسم محمود بن عمر جار الله، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج 1، ص 387، تحقيق: عبد الرزاق المهدي، بيروت، ناشر: دار إحياء التراث العربي؛ البيضاوي، ناصر الدين أبو الخير عبدالله بن عمر بن محمد (متوفاي685هـ)، أنوار التنزيل وأسرار التأويل (تفسير البيضاوي)، ج 2، ص 35، ناشر: دار الفكر – بيروت؛ القمي النيسابوري، نظام الدين (متوفاي 728 هـ)، تفسير غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج 2، ص 151، تحقيق: الشيخ زكريا عميران، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1416هـ – 1996م ؛ الزيلعي، عبدالله بن يوسف أبو محمد الحنفي (متوفاي762هـ)، تخريج الأحاديث والآثار الواقعة في تفسير الكشاف للزمخشري، ج 1، ص 184، تحقيق: عبد الله بن عبد الرحمن السعد، ناشر: دار ابن خزيمة – الرياض، الطبعة: الأولى، 1414هـ؛ الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 3، ص 142، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

 

و: فاطمه زهراء پاره تن پيامبر

بخاري در مورد اين ويژگي فاطمه در از منظر اهل سنت مي نويسد:

حَدَّثَنَا أَبُو الْوَلِيدِ حَدَّثَنَا ابْنُ عُيَيْنَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ دِينَارٍ عَنِ ابْنِ أَبِى مُلَيْكَةَ عَنِ الْمِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ – رضى الله عنهما – أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قَالَ: “فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّى، فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِى”.

… رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: ” فاطمه پاره تن من است هر كس او را غضبناك كند مرا غضبناك كرده است”.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1361، ح3510، كتاب فضائل الصحابة، بَاب مَنَاقِبِ قَرَابَةِ رسول اللَّهِ (ص) وَمَنْقَبَةِ فَاطِمَةَ عليها السَّلَام و ج 3، ص 1374، ح3556، كتاب فضائل الصحابة بَاب مَنَاقِبِ فَاطِمَةَ عليها السَّلَام، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

مسلم نيز در اين باره مي نويسد:

حدثني أبو مَعْمَرٍ إسماعيل بن إبراهيم الْهُذَلِيُّ حدثنا سُفْيَانُ عن عَمْرٍو عن بن أبي مُلَيْكَةَ عن الْمِسْوَرِ بن مَخْرَمَةَ قال قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إنما فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي ما آذَاهَا.

… رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرمود: ” فاطمه پاره تن من است، آنچه او را آزار دهد مرا آزار داده است “.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص 1903، ح2449، كِتَاب فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ رضي الله عنهم، بَاب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النبي عليها الصَّلَاة وَالسَّلَامُ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

پس از بيان اندكى از روايات نقل شده در كتاب هاى معتبره اهل سنت پيرامون شخصيت و منزلت فاطمه زهراء (س)، به بحث اصلى كه مخالفت هاى حضرت زهراء& با حديث ابوبكر بود را كه در سه قالب گوناگون بوده است، باز مى گرديم:

مطالبات حضرت زهرا(س)

در مقابل ابوبكر، ايشان اقدام به احقاق حقوق شرعي و الهي خود نموده و در اين راستا مطالبات خود را از ابوبكر مطرح نمودكه نشانگر مخالفت حضرت با ابوبكر و حديثش مي باشد.

لازم به ذكر است كه اين مطالبات به دو روش صورت پذيرفت كه جداگانه به بيان آنها مي پردازيم:

الف: مطالبه غير حضوري

اين روش كه به صورت غير حضوري و در قالب فرستادن افرادي به سوي ابوبكر انجام گرفت، حضرت زهرا، حق شرعى خويش را كه سهم الارث پدر بزرگوارش بود، درخواست و مطالبه نمود.

بخاري در اين باره مي نويسد:

حَدَّثَنَا أَبُو الْيَمَانِ أَخْبَرَنَا شُعَيْبٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ حَدَّثَنِى عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّ فَاطِمَةَ – عَلَيْهَا السَّلاَمُ – أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِى بَكْرٍ تَسْأَلُهُ ميراثها مِنَ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – فِيمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ – صلى الله عليه وسلم -، تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – الَّتِى بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ وَمَا بَقِىَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ.

…عائشه مى گويد: فاطمه عليها السلام شخصى را نزد ابوبكر فرستاد تا ميراث پيامبر را از فيء و صدقات مدينه وفدك و آنچه كه از خمس خيبر باقى مانده بود مطالبه نمايد.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1360، ح3508، كتاب فضائل الصحابة، بَاب مَنَاقِبِ قَرَابَةِ رسول اللَّهِ (ص) وَمَنْقَبَةِ فَاطِمَةَ عليها السَّلَام، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

ب: مطالبه و در خواست حضوري

حضرت وقتي ديدند كه مطالبه غيرحضوري مفيد نبوده، شخصا وارد ميدان شده و مطالباتش را از ابوبكر مطرح نمود.

بخاري در اين باره نيز مي نويسد:

حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى أَخْبَرَنَا هِشَامٌ أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّ فَاطِمَةَ – عَلَيْهَا السَّلاَمُ – وَالْعَبَّاسَ أَتَيَا أَبَا بَكْرٍ يَلْتَمِسَانِ مِيرَاثَهُمَا، أَرْضَهُ مِنْ فَدَكٍ، وَسَهْمَهُ مِنْ خَيْبَر.

… عائشه مى گويد: فاطمه و عباس نزد ابوبكر رفتند و سهم ارث خويش را از فدك و خيبر طلب كردند.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1481، ح3810، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب حديث بَنِي النَّضِيرِ و ج 6، ص 2474، ح6346، كِتَاب الْفَرَائِضِ، بَاب قَوْلِ النبي صلى الله عليه وسلم لَا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

آنچه كه از اين دو حديث استفاده مى شود، اقدام جدى فاطمه براى احقاق حق و بدست آوردن سهم ارث از پدرش رسول خدا (ص) است، و اگر اين اموال متعلق به بيت المال و ديگران بود آيا تربيت شده پيامبر به خودش اجازه مى داد تا حق ديگران را در خواست و مطالبه نمايد؟

به يقين فاطمه از هر مسلمان ديگرى در آن زمان آشنا تر به احكام و دستورات الهى بوده و مى دانست كه تصرف در اموال عمومى و مصرف آن از مصاديق بارز اكل مال به باطل است و اكل مال به ناحق، معصيت و پليدى است همانگونه كه قرآن مى فرمايد:

]وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِل وَتُدْلُوا بِهَا إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ[.

و اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد! و براى خوردن بخشى از اموال مردم به گناه، (قسمتى از) آن را (به عنوان رشوه) به قاضيان ندهيد، در حالى كه مى دانيد (اين كار، گناه است)!

البقرة / 188.

و از سوى ديگر خوردن مال ديگران كه در آيه پيشين گناه شمرده شده است از اهل بيت كه به اراده خداوند از هر پليدى پاك و مبرا مى باشند ناپسند است چنان كه خداوند در مورد طهارت آنان از هر گونه پليدي مي فرمايد:

” إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً “.

خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد.

الاحزاب/33

و مسلم بن حجاج نيشابوري نيز در مورد اين طهارت الهي اهل بيت عليهم السلام مي نويسد:

حدثنا أبو بكر بن أبي شيبة ومحمد بن عبدالله بن نمير واللفظ لأبي بكر قالا حدثنا محمد بن بشر عن زكرياء عن مصعب بن شيبة عن صفية بنت شيبة قالت قالت عائشة : خرج النبي صلى الله عليه و سلم غداة وعليه مرط مرحل من شعر أسود فجاء الحسن بن علي فأدخله ثم جاء الحسين فدخل معه ثم جاءت فاطمة فأدخلها ثم جاء علي فأدخله ثم قال: “إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيرا”.

عائشه مى گويد: رسول خدا صبحگاهان از منزل خارج شد، بالا پوشى از موى سياه بر تن داشت، حسن آمد رسول خدا او را در آغوش گرفت و او را زير رداى خويش قرار داد، حسين آمد و سپس فاطمه و علي، آنان را نيز زير عبايش در آورد، سپس فرمود: خداوند اراده فرموده است كه شما اهل بيت را از پليدى دور و پاكيزه بدارد.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص 1883، ح2424، كِتَاب فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ، بَاب فَضَائِلِ أَهْلِ بَيْتِ النبي صلى الله عليه وسلم، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

نتيجتاً درخواست و مطالبات حضرت زهرا(س) به حق بوده و ممانعت ابوبكر را هيچ دليل عقلى و شرعى و حتى عرفى هم تأييد نمى كند.

بطلان دو ادعا

احاديثى كه از صحيح بخارى و مسلم نقل كرديم، ادعاى افرادى كه مى خواهند آيات ارث را به وسيله حديث ابوبكر تخصيص زده و اين سخن را به همه مسلمين نسبت داده و بگويند: اين مسأله اجماعى است، باطل مى كند زيرا فاطمه زهرا (س) و اهل بيت (ع) در آن ميان نبوده اند.

و همچنين اين احاديث، سخن افرادى كه مطالبات حضرت زهرا(س) را به مطالبه هدايا ى رسول خدا (ص) محدود نموده اند، مردود مى كند؛ ازجمله كساني كه اين ادعا را مطرح كرده، رزكشى است كه پس از نقل سخن سمعاني مى نويسد:

وَاحْتَجَّ ابْنُ السَّمْعَانِيِّ فِي بَابِ الْأَخْبَارِ عَلَى الْجَوَازِ، بِإِجْمَاعِ الصَّحَابَةِ، فَإِنَّهُمْ خَصُّوا قَوْله تَعَالَى: { يُوصِيكُمْ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ } بِقَوْلِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّا مَعْشَرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ فَإِنْ قَالُوا: إنَّ فَاطِمَةَ ( رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا ) طَلَبَتْ الْمِيرَاثَ؟ قُلْنَا: إنَّمَا طَلَبَتْ النُّحْلَى لَا الْمِيرَاثَ.

اجماع صحابه بر تخصيص آيه ارث به حديث منقول از رسول خدا توسط ابوبكر است كه فرمود: پيامبران ارث نمى گذارند، و اگر گفته شود: پس چرا فاطمه ادعاى ارث كرد؟ مى گوئيم: طلب ارث نكرد بلكه هدايائى كه براى پدرش آورده بودند را مطالبه كرده بود.

الزركشي، بدر الدين محمد بن بهادر بن عبد الله (متوفاي794هـ)، البحر المحيط في أصول الفقه، ج 2، ص 497، : تحقيق: ضبط نصوصه وخرج أحاديثه وعلق عليه: د. محمد محمد تامر، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

آيا حضرت زهراء حديث ابوبكر را از رسول خدا نشنيده بود؟

بعضى از اهل سنت در صدد يافتن راهى براى فرار و توجيه مطالبات حضرت برآمده و گفته اند: شايد حضرت زهراء اين حديث را از پدربزگوارش نشنيده بود به همين جهت ارث خود را مطالبه نمود.

در پاسخ اين توجيه بايد گفت:

اولا: آيا عاقلانه است كه رسول خدا (ص)موضوعى با اين درجه از اهميت را پنهان نگاه دارد و نزديكترين افراد خانواده اش را از آن بى اطلاع بگذارد؟

جالب است كه بدانيد عالم بزرگ و مفسر نامى فخر رازى پاسخ اين توجيه را داده ومى نويسد:

… أن المحتاج إلى معرفة هذه المسألة ما كان إلا فاطمة وعلي والعباس وهؤلاء كانوا من أكابر الزهاد والعلماء وأهل الدين، وأما أبو بكر فانه ما كان محتاجا إلى معرفة هذه المسألة البتة، لأنه ما كان ممن يخطر بباله أنه يرث من الرسول عليه الصلاة والسلام فكيف يليق بالرسول عليه الصلاة والسلام أن يبلغ هذه المسألة إلى من لا حاجة به إليها ولا يبلغها إلى من له إلى معرفتها أشد الحاجة.

افرادى كه لازم بود اين مسأله را ( پيامبران ارث نمى گذارند) بدانند غير از فاطمه و علي و عباس شخص ديگرى نبود، اينان هم از بزرگان دين و زاهدان زمانه بودند، و اما ابوبكر او نيازى به شناخت اين مسأله نداشت چون به ذهنش هم خطور نمى كرد كه او از رسول خدا ارث ببرد تا اين حكم به كسى برسد كه نيازى به آن ندارد؛ ولى كسى كه به دانستن اين حكم نياز دارد بگوش او نرسيده باشد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 9، ص 171، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ – 2000م.

ثانيا: چنان كه به زودي خواهد آمد، پس از استدلال ابوبكر به حديثش حضرت زهرا (س) غضبناك شد كه خود دليل بر بى پايگى اين توجيه است زيرا كه پس از شنيدن در برابر آن موضع قاطعي گرفت كه خود دليل روشن بر انتساب نابجا اين حديث به رسول خدا (ص) مي باشد.

متن ذيل شاهدى گويايي بر نفى حديث ابوبكر و تأييد موضع خشمگينانه حضرت زهرا (س) است.

همچنين بخاري در اين مورد مي نويسد:

حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ صَالِحٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ أَخْبَرَنِى عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ أَنَّ عَائِشَةَ أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ – رضى الله عنها – أَخْبَرَتْهُ أَنَّ فَاطِمَةَ – عَلَيْهَا السَّلاَمُ – ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – سَأَلَتْ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – أَنْ يَقْسِمَ لَهَا مِيرَاثَهَا، مَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهَا أَبُو بَكْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – قَالَ ” لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ “. فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – سِتَّةَ أَشْهُرٍ.

عروة بن زبير از عائشه شنيد كه مى گفت: پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه از ابوبكر ميراث پدرش را مطالبه نمود، ابوبكر گفت: رسول خدا فرمود: ما ارث نمى گذاريم آنچه مى ماند صدقه است، فاطمه غضبناك شد و از ابوبكر دورى كرد واين دورى كردن تا وفات وى ادامه يافت كه شش ماه پس از پيغمبر بيشتر زنده نبود.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987

نگاهي گذرا به ماجراى فدك

از آنجا كه جريان فدك ـ كه از جمله مطالبات حضوري و غير حضوري حضرت زهرا بوده ـ ومسايل حاشيه اي آن، خود بحثي مستقلي مي طلبد، بر آن شديم تا آن را به گونه اي مفصل تري در اين فصل مورد، بررسي و دقت قرار دهيم:

اگر كسى ادعا كند: ابوبكر نمى توانست به صرف خبر واحد حضرت زهراء& فدك را به ايشان واگذار كند؛ لذا در خواست شاهد كرد و چون حضرت زهراء& شاهد نياورد؛ از آن محروم شد زيرا به مجرد ادعا كه نمي توان به نفع كسي حكم نمود.

در پاسخ مى گوييم:

فدك در عالم اسلام، تاريخچه ى پر فراز و نشيبى داشته كه به صورت اختصار تحت شش عنوان به آن مى پردازيم:

1. فدك، ملك شخصي رسول خدا (ص)

فدك به طور كامل، ملك شخصى رسول خدا (ص) بوده است؛ همانطور كه اهل سنت نيز به اين امر تصريح كرده انداز جمله ابن سلام در كتاب معروف الاموال خود ، هنگامي كه دارايى هاى خاصّ رسول خدا (ص) را برمى شمارد، فدك را از آنان معرفي نموده و مي نويسد:

قال أبو عبيد: أول ما نبدأ به من ذكر الأموال ما كان منها لرسول الله خالصا دون الناس وذلك ثلاثة أموال:

أولها: ما أفاء الله على رسوله من المشركين مما لم يوجف المسلمون عليه بخيل ولا ركاب وهي فدك وأموال بني النضير فإنهم صالحوا رسول الله على أموالهم وأرضيهم بلا قتال كان منهم ولا سفر تجشمه المسلمون إليهم؛

والمال الثاني: الصفي الذي كان رسول الله يصطفيه من كل غنيمة يغنمها المسلمون قبل أن يقسم المال؛

والثالث: خمس الخمس بعد ما تقسم الغنيمة وتخمس وفي كل ذلك آثار قائمة معروفة.

ابوعبيد (ابن سلام) مي گويد: اولين اموالي را كه مورد بررسي قرار مي دهيم، اموال مخصوص رسول خداست كه سه گونه بوده است:

1. اموالى از مشركان كه خداوند به پيامبرش بخشيده آن اموالي از آنان كه بدون لشكر كشى فتح مى شد كه از آن جمله است فدك و اموال بنى نضير كه از راه مسالمت وارد شدند و با صلح و سازش كنار آمدند؛ 2. اموالى كه رسول خدا از غنائم انتخاب مى كرد؛ 3. خمس غنائم پس از تقسيم.

أبو عبيد القاسم بن سلام (متوفاي224هـ )، كتاب الأموال، ج 1، ص 14، باب باب صنوف الأموال التي يليها الأئمة للرعية وأصولها في الكتاب والسنة ، ناشر: دار الفكر. – بيروت. تحقيق: خليل محمد هراس، 1408هـ – 1988م.

ابن جرير طبرى، ثعلبى، بغوى و ابن خازن در تفسيرشان و شمس الدين ذهبى در تاريخ خود نيز در اين باره مى نويسند:

… فكانت خيبر فيئا للمسلمين وكانت فدك خالصة لرسول الله لأنهم لم يجلبوا عليها بخيل ولا ركاب.

… خيبر متعلق به همه مسلمانان بود و فدك مخصوص رسول خدا بود چون با لشگركشي فتح نشد.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 138، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛ الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 2، ص 422، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م؛ الثعلبي النيسابوري أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي427هـ) الكشف والبيان، (متوفاي 427 هـ – 1035م)، ج 9، ص 52، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م؛ البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاي516هـ)، تفسير البغوي، ج 4، ص 197، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة – بيروت؛ البغدادي الشهير بالخازن، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (متوفاي725هـ )، تفسير الخازن المسمى لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 6، ص 201، ناشر: دار الفكر – بيروت / لبنان – 1399هـ ـ 1979م.

و ماوردى شافعى هم مى نويسد:

ولما سمع أهل فدك ما فعل بأهل خيبر بعثوا إلى رسول الله (ص) أن يحقن دماءهم، ويسيرهم ويخلوا له أموالهم، ومشى وبينه وبينهم محيصة بن مسعود فاستقر على هذا، وصارت فدك خالصة لرسول الله (ص)؛ لأنه أخذها بلا إيجاف خيل ولا ركاب، فكانت فيئا له.

و چون خبر خيبر بگوش مردم فدك رسيد فرستادگاني نزد رسول خدا فرستاده و تقاضا كردند كه خونشان محفوظ بماند، ولي اموال و دارائي آنان در اختيار پيامبر باشد، از اين رو فدك مخصوص رسول خدا (ص) شد چون سپاه و لشكر و پياده نظام و سواره نظام آن را فتح نكرد و هديه الهي به او بود.

الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي450هـ)، الحاوي الكبير في فقه مذهب الإمام الشافعي وهو شرح مختصر المزني، ج 14، ص 55، تحقيق الشيخ علي محمد معوض – الشيخ عادل أحمد عبد الموجود، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ -1999 م.

و علاء الدين كاشانى هم در اين باره مى نويسد:

وَرُوِيَ عن سَيِّدِنَا عُمَرَ رضي اللَّهُ عنه أَنَّهُ قال كانت أَمْوَالُ بَنِي النَّضِيرِ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عز وجل على رَسُولِهِ وَكَانَتْ خَالِصَةً له وكان يُنْفِقُ منها على أَهْلِهِ نَفَقَةَ سَنَةٍ وما بَقِيَ جَعَلَهُ في الْكُرَاعِ وَالسِّلَاحِ.

وَلِهَذَا كانت فَدَكُ خَالِصَةً لِرَسُولِ اللَّهِ إذْ كانت لم يُوجِفْ عليها الصَّحَابَةُ رضي اللَّهُ عَنْهُمْ من خَيْلٍ وَلَا رِكَابٍ فإنه رُوِيَ أَنَّ أَهْلَ فَدَكَ لَمَّا بَلَّغَهُمْ أَهْلُ خَيْبَرَ أَنَّهُمْ سَأَلُوا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ يُجْلِيَهُمْ وَيَحْقِنَ دِمَاءَهُمْ وَيُخَلُّوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ أَمْوَالِهِمْ بَعَثُوا إلَى رسول اللَّهِ وَصَالَحُوهُ على النِّصْفِ من فَدَكَ فَصَالَحَهُمْ عليه الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ على ذلك.

از عمر نقل شده است كه گفت: اموال بني نضير مخصوص رسول خدا بود كه مخارج سال خانواده اش را با آن تامين مي نمود و با باقيمانده آن اسب و اسلحه تهيه مي كرد.

فدك مخصوص رسول خدا بود چون هيچ يك از اصحاب در فتح آن دخالت نداشته اند، روايت شده است كه مردم فدك پس از آگاهي از سرنوشت مردم خيبر تقاضا كردند تا به آنان آسيبي نرسد و در مقابل نصف درآمد فدك را به رسول خدا بپردازند.

الكاشاني، علاء الدين (متوفاي587هـ)، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج 7، ص 116، : ناشر: دار الكتاب العربي – بيروت، الطبعة: الثانية، 1982م.

و ابوالفداء نيز در تاريخ خود مى نويسد:

وكان فتح خيبر في صفر، سنة سبع للهجرة، وسأل أهل خيبر رسول الله صلى الله عليه وسلم الصلح، على أن يساقيهم على النصف من ثمارهم، ويخرجهم متى شاء، ففعل ذلك، وفعل ذلك أهل فدك فكانت خيبر للمسلمين، وكانت فدك خالصة لرسول الله صلى الله عليه وسلم لأنها فتحت بغير إيجاف خيل.

أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاي732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1، ص 94.

 

خيبر در در ماه صفر سال هفتم هجري فتح شد و تقاضا كردند تا در برابر پرداخت نيمي از در آمدشان صلح كنند و هر وقت اراده كرد آنان را بيرون كند، مردم فدك هم پس از انتشار داستان خيبر بدون لشكر كشي تسليم شدند، از اين رو خيبر متعلق به مسلمانان و فدك مخصوص رسول خدا بود.

أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاي732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1، ص 94.

ابن زنجويه مى نويسند:

… وأما فدك فكانت على ما جاء فيها من الصلح فلما أخذوا قيمة بقية أرضهم، خلصت كلها لرسول الله.

… و اما فدك فدك از راه صلح به دست آمد و چون پول بقيه زمين ها را گرفتند تمام آن به پيامبر اختصاص يافت .

الخرساني، أبو أحمد حميد بن مخلد بن قتيبة بن عبد الله المعروف بابن زنجويه (متوفاى251هـ) الأموال، ج 1، ص 67.

و همچنين در سند بعدى مى خوانيد كه تنها زمينى كه رسول خدا (ص)تقسيم نكرد، زمين فدك بود؛ چرا كه از اختصاصات آن حضرت بود.

يحيي بن آدم در اين باره مي نويسد:

اخبرنا اسماعيل قال حدثنا الحسن قال حدثنا يحيى قال حدثنا أبو بكر ابن عياش عن الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس قال: … قال أبو بكر: ثم قسم رسول الله (ص) ارض بني النضير وارض بني قريظة ولم يقسم فدك .

ابوبكر گفت: رسول خدا زمينهاى بنى نضير و بنى قريضه را تقسيم كرد و فدك را تقسيم نكرد.

القرشي، يحيى بن آدم (متوفاي203هـ)، كتاب الخراج، ج 1، ص 41، : ناشر: المكتبة العلمية – لاهور – باكستان، الطبعة: الأولى، 1974م.

2. فدك، ملك شخصي حضرت زهراء (س)

رسول خدا (ص)، پس از آن كه مالك تمام زمين فدك شدند، آن را در زمان حيات شريفشان، به حضرت زهراء اعطاء فرمود، به اين مطلب نيز منابع اهل سنت تصريح نموده اند از جمله:

ابويعلي موصلي از قدماء اهل سنت در اين باره مي نويسد:

قرأت على الحسين بن يزيد الطحان هذا الحديث فقال هو ما قرأت على سعيد بن خثيم عن فضيل عن عطية عن أبي سعيد قال لما نزلت هذه الآية ” وآت ذا القربى حقه ” الإسراء دعا النبي فاطمة وأعطاها فدك.

… ابو سعيد خدري (صحابي معروف پيامبر)گفت : هنگامي كه آيه “سهم ذوى القربى را به آنان بده” ، نازل شد رسول خدا فاطمه را صدا زد و فدك را به وى بخشيد.

أبو يعلى الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثنى (متوفاي307 هـ)، مسند أبي يعلى، ج 2، ص 334 و ج 2، ص 534، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث – دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م.

سيوطى عالم سرشنلس اهل سنت در كتاب الدر المنثور خود تعدادي از علماي اهل سنت را نام مي برد كه اين جريان را در كتب خود روايت نموده اند:

وأخرج البزار وأبو يعلى وابن أبي حاتم وابن مردويه عن أبي سعيد الخدري رضي الله عنه قال: لما نزلت هذه الآية “وآت ذا القربى حقه” دعا رسول الله صلى الله عليه وسلم فاطمة فأعطاها فدك.

وبزار وأبو يعلى وابن أبي حاتم وابن مردويه از طريق أبي سعيد خدري رضي الله عنه اين جريان را روايت نموده اند كه ابوسعيد گفت : وقتي كه آيه”وآت ذا القربى حقه” نازل شد، رسول خدا فاطمه را صدا زد و فدك را به وي بخشيد.

السيوطي، عبد الرحمن بن الكمال جلال الدين (متوفاي911هـ)، الدر المنثور، ج 5، ص 273، ناشر: دار الفكر – بيروت – 1993.

و شوكانى هم اين حديث را از طريق ابن عباس روايت كرده كه در آن به بخشش كامل فدك به حضرت زهرا (س) تصريح شده است :

وأخرج ابن مردويه عن ابن عباس قال لما نزلت “وآت ذا القربى حقه” أقطع رسول الله صلى الله عليه وسلم فاطمة فدك.

وابن مردويه از ابن عباس روايت نموده كه گفت : وقتي كه آيه ” وآت ذا القربى حقه ” نازل شد رسول خدا فاطمه را صدا زد و فدك را به طور كامل به وي بخشيد.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج 3، ص 224، ناشر: دار الفكر – بيروت.

بطلان يك ادعاء

از روايت ابوسعيد صحابى رسول خدا (ص) سستي ادعاى بعضى از اهل سنت كه گفته اند: حضرت زهراء (س) از اعطاى فدك به ايشان خبر نداشت و پس از رحلت رسول خدا (ص) توسط ام ايمن از آن مطلع شده ومطالبه نمود، روشن مى شود.

3. غصب فدك

پس از روشن شدن دو مرحله سابق، اكنون نوبت آن رسيده كه مدارك غصب فدك را ارائه نماييم:

ابن حمدون از علماي اهل سنت، حديثي را در اين باره از اميرمؤمنان عليه السلام روايت مي كند، كه تصريح به اين نكته دارد كه فدك در دست ما بود و توسط نفوس بخيل غصب شد:

… كانت في أيدينا فدك من كل ما أظلمته السماء فشحت عليها نفوس قوم وسخت عنها نفوس آخرين.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آرى از آن چه آسمان بر آن سايه افكنده بود، تنها فدك در اختيار ما بود كه آن هم گروهى بر آن بخل ورزيدند و گروه ديگرى آن را سخاوتمندانه رها كردند.

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاي 608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج 1، ص 99، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر – بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م.

 

4. مطالبه ي فدك به عنوان ملك شخصي

پس از آن كه سه مرحله سابق (ملكيت پيامبر و سپس ملك فاطمه و غصب آن ) پشت سر گذارده شد به حوادث پس از غصب از جمله مطالبه فدك به عنوان ملك شخصي مي پردازيم .

بلاذرى در فتوح البلدان در باره اين نوع مطالبه ي حضرت مى نويسد:

أن فاطمة رضي الله عنها قالت لأبي بكر الصديق رضي الله عنه : اعطني فدك فقد جعلها رسول الله صلى الله عليه وسلم لي …

فاطمه به ابوبكر گفت: فدك را به من بده زيرا رسول خدا آن را به من داده است …

البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، فتوح البلدان، ج 1، ص 44، تحقيق: رضوان محمد رضوان، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1403هـ.

ياقوت حموى در معجم البلدان با اشاره به موقعيت جغرافيائى و تاريخى فدك آن را از مختصات رسول خدا (ص) مى داند و مى گويد: اين همان چيزى است كه فاطمه از ابوبكر آن را مطالبه مى كرد.

فدَكُ: قرية بالحجاز بينها و بين المدينة يومان و قيل ثلاثة أفاءها الله على رسوله صلى الله عليه وسلم في سنة سبع صلحاً وذلك أن النبي صلى الله عليه وسلم لما نزل خيبرَ وفتح حصونها ولم يبق إلا ثلث واشتد بهم الحصار راسلوا رسولَ الله صلى الله عليه وسلم يسألونه أن يُنزلهم على الجلاءِ وفعل و بلغ ذلك أهل فدك فأرسلوا إلى رسول الله أن يصالحهم على النصف من ثمارهم وأموالهم فأجابهم إلى ذلك فهي مما لم يوجف عليه بخيل ولا ركاب فكانت خالصة لرسول الله، صلى الله عليه وسلم وفيها عين فوارة ونخيل كثيرة وهي التي قالت فاطمة رضي الله عنها: إن رسول اللَه صلى الله عليه وسلم نحلنيها.

فدك روستائى است در حجاز كه فاصله آن تا مدينه دو يا سه روز راه است، اين روستا در سال هفتم از هجرت هنگامى كه خيبر فتح شد مردم ساكن فدك افرادى را نزد رسول خدا فرستادند تا با آنان مصالحه نمايد و جنگ و ستيز نباشد، و پيشنهاد كردند كه نصف از محصول ودارائى را به پردازند، رسول خدا قبول فرمود، پس فدك بدون جنگ تسليم شد و اين سرزمين كه آب فراوان و نخلستآن هاى زيادى دارد مختص رسول خدا است واين همان فدكى است كه فاطمه فرمود: رسول خدا آن را به من بخشيده است.

الحموي، أبو عبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي626هـ)، معجم البلدان، ج 4، ص 239، : ناشر: دار الفكر – بيروت.

همچنين مي توانيد جهت روشن شدن موضوع فدك و مالكيت حضرت زهراء عليها السلام به كتب علماي ذيل مراجعه نماييد:

– حاكم حسكانى

شواهد التنزيل ج 1 ص 438

– ايجى

المواقف ج 3 ص 609

– قاضى جرجانى

شرح مواقف ج 8 ص 356

– حلبي

السيرة الحلبية ج 3 ص 488

– سرخسى

المبسوط سرخسي ج 12 ص 30

و…

بطلان ادعايي ديگر

با بررسي مطالبه فدك به عنوان ملك شخصى فاطمه عليهما السلام از منابع اهل سنت ، بطلان نظر كسانى كه مى گويند : حضرت زهراء فقط مطالبه ارث داشت و دعوا و نزاع فقط پيرامون همين مسأله بوده است و نه غير آن، به خوبى اثبات و روشن مى كند.

از جمله آنان كلام نويسنده كتاب تركة النبى است كه مى گويد:

… و إنما طلبت وادعت الميراث هي و غيرها من الورثة وكان النظر والدعوى في ذلك.

مطالبه و ادعاى فاطمه و ديگران فقط در موضوع ارث بود نه چيز ديگر.

البغدادي، حماد بن زيد (متوفاي 267هـ) تركة النبي (ص)، ص 86، تحقيق: أكرم ضياء العمري، الطبعة: الأولى، 1404هـ.

 

درخواست شاهد از حضرت زهرا(س)

پس از مطالبه و در خواست آن حضرت در بازگرداندن فدك به عنوان ملك شخصى آن حضرت، ابوبكر در كمال ناباورى مطالبه شاهد نمود، كه مدرك و سند ذيل گواه بر اين سخن است:

بلاذري در اين باره مي نويسد:

أن فاطمة رضي الله عنها قالت لأبي بكر الصديق رضي الله عنه اعطني فدك فقد جعلها رسول الله صلى الله عليه وسلم لي فسألها البينة …

فاطمه به ابوبكر گفت: فدك را به من باز گردان زيرا رسول خدا آن را به من بخشيده است، ابوبكر در خواست دليل و شاهد كرد…

البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، فتوح البلدان، ج 1، ص 44، تحقيق: رضوان محمد رضوان، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1403هـ.

حموى نيز در معجم البلدان خود با اشاره به ويژگى فدك مى نويسد:

… فهي مما لم يوجف عليه بخيل ولا ركاب فكانت خالصة لرسول الله، صلى الله عليه وسلم وفيها عين فوارة ونخيل كثيرة وهي التي قالت فاطمة رضي الله عنها: إن رسول اللَه صلى الله عليه وسلم نحلنيها فقال: أبو بكر رضي اللَه عنه أريد لذلك شهوداً.

فدك از سرزمين هاى پر آب و نخلستان هاى فراوانى است كه بدون لشكركشى فتح شد و به همين جهت از اموال اختصاصى رسول خدا است، و فاطمه پس از آن حضرت گفت: اين سرزمين را پدرم به من بخشيده است، ابوبكر گفت: گواهانى مي خواهم.

الحموي، أبو عبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي626هـ)، معجم البلدان، ج 4، ص 238، : ناشر: دار الفكر – بيروت.

آنچه كه در اينجا دقت در آن لازم است ، مسأله درخواست شاهد و دليل و مدرك از دخت گرامى رسول خدا (ص) است كه نه تنها جاى تعجب دارد؛ بلكه گوياى تبعيض در برخورد با احاديثى از اين قبيل و روش غير منصفانه در عمل به حديث است، در ذيل به چند دليل در رد مطالبه شاهد، توسط ابوبكر، اشاره مى شود:

اولا: نيازى به شاهد از فاطمه (س) نبود؛

طبق سندهايي كه در ذيل ارائه مي شود، موارد فراوانى در كتاب هاى حديث و تاريخ اهل سنت وجود دارد كه پيامبر خدا (ص) و صحابه بدون در خواست شاهد و دليل به خبرواحد ناقلان به شرط عدالت عمل كرده اند، به طوري كه از اين رفتار به عنوان سيره پيامبر (ص) و همچنين سيره صحابه، ياد شده است، آيا اين سيره ها در پذيرفتن خبر فاطمه (س) با اينكه ادعاى اجماع و اتفاق بر آن نموده اند، در جريان فدك غير قابل اجرا بود؟

بزدوى حنفى در اصول خود در مورد اين سيره مى نويسد:

واما السنة: فقد صح عن النبي عليه السلام قبوله خبر الواحد مثل خبر بريرة في الهدية وخبر سلمان في الهدية والصدقة وذلك لا تحصى عدده ومشهور عنه أنه بعث الأفراد إلى الآفاق مثل علي ومعاذ وعتاب بن اسيد ودحية وغيرهم رضي الله عنهم وهكذا أكثر من أي يحصى وأشهر من ان يخفى وكذلك أصحابه رضي الله عنهم عملوا بالآحاد وحاجوا بها … وأجمعت الأمة على قبول أخبار الآحاد من الوكلاء والرسل والمتضاربين وغيرهم.

با سند صحيح روايت شده كه خبر واحد ، مقبول رسول خدا واقع شده است مانند: خبر بريره در جريان هديه و خبر سلمان در جريان هديه و صدقه كه تعداد آنها از شماره فزون است، و نيز مشهور است كه رسول خدا، افرادي را مثل: علي و معاذ و ودحية و ديگران رضي الله عنهم به اطراف فرستاد (به جهت خبر رساني اين افراد با اينكه يك نفر بيش تر نبودند) كه اين موازد نيز بيش از آن است كه به شماره درآيند و روشن تر از آنند كه مخفي بماند و همچنين أصحاب پيامبر رضي الله عنهم به خبرهاي واحد عمل نموده و به آنها احتجاج مي نمودند … و امت اسلام بر قبول خبرهاي واحد من وكلاء و فرستادگان وعاملين وغيرآنها اجماع دارند.

البزدوي الحنفي، علي بن محمد (متوفاي382هـ)، كنز الوصول الى معرفة الأصول (أصول البزدوي)، ج 1، ص 154، : ناشر: مطبعة جاويد بريس – كراچي.

 

ثانياً: ابوبكر خبرهاى واحد ديگران را بدون شاهد، مي پذبرفت

در منابع معتبر اهل سنت، براين نكته تصريح شده است كه خبرهاي واحد صحابه در نزد ابوبكر نيازمند شاهد نبوده و بدون درخواست آن به نفع راوي حكم نموده است كه به ذكر دو مورد از آنها كفايت مي نماييم :

مورد اول: ابوبكر به خبر واحد جابر كه ادعا نمود، پيامبر به او وعده داد كه اگر اموال بحرين برسد، فلان مقدار را يه تو خواهم داد اما وقتي رسيد كه ديگر رسول خدا (ص) از دنيا رفته بودند، بدون درخواست شاهد عمل نمود و به او داد.

بخارى در صحيح خود در اين باره چنين مى نويسد:

حَدَّثَنَا عَلِىُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا سُفْيَانُ حَدَّثَنَا عَمْرٌو سَمِعَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ – رضى الله عنهم – قَالَ قَالَ النَّبِىُّ – صلى الله عليه وسلم – ” لَوْ قَدْ جَاءَ مَالُ الْبَحْرَيْنِ، قَدْ أَعْطَيْتُكَ هَكَذَا وَهَكَذَا وَهَكَذَا “. فَلَمْ يَجِئْ مَالُ الْبَحْرَيْنِ حَتَّى قُبِضَ النَّبِىُّ – صلى الله عليه وسلم – فَلَمَّا جَاءَ مَالُ الْبَحْرَيْنِ أَمَرَ أَبُو بَكْرٍ فَنَادَى مَنْ كَانَ لَهُ عِنْدَ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – عِدَةٌ أَوْ دَيْنٌ فَلْيَأْتِنَا. فَأَتَيْتُهُ، فَقُلْتُ إِنَّ النَّبِىَّ – صلى الله عليه وسلم – قَالَ لِى كَذَا وَكَذَا، فَحَثَى لِى حَثْيَةً فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِىَ خَمْسُمِائَةٍ، وَ قَالَ خُذْ مِثْلَيْهَا.

… جابربن عبدالله مى گويد: پيامبر به من فرمود: اگر اموال بحرين برسد به تو چيزى از آن خواهم داد؛ ولى از بحرين مالى نرسيد و رسول خدا صلى الله عليه وسلم از دنيا رفت، وقتي كه رسيد، ابوبكر دستور داد هر كس كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم به او وعده اى داده و يا طلبى از آن حضرت دارد نزد من بيايد، من نيز نزد وى رفته و گفتم : رسول خدا صلى الله عليه وسلم به من چنين و چنان فرمود ، او مشتى از درهم (يا دينار) به من داد وچون آن را شمردم پانصد درهم بود وگفت: دو برابر آن را خودت بردار.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 2، ص 803، ح2174، كتاب الكفالة، بَاب من تَكَفَّلَ عن مَيِّتٍ دَيْنًا فَلَيْسَ له أَنْ يَرْجِعَ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

اكنون جاى اين پرسش است كه: چرا جناب ابوبكر از وعده پيامبر كه فقط شخص جابر از آن خبر داد، و درخواست شاهد ننمود؟

وچقدر شگفت انگيز است كه سيده نساء عالمين و كسي كه مائده أسماني بر او نازل مي شود براي ادعايش، نيازمند شاهد باشد و جابر بن عبدالله نباشد.

مورد دوم: ابوبكر با شنيدن خبرى از مغيره و محمد بن مسلمه دستور داد كه به جده ( مادر بزرگ) ميت ارث داده شود؛ چون اين دو گفته بودند: پيامبر يك ششم از ميراث را به مادر بزرگ متوفا اختصاص داد، سپس ابوبكرهمين حكم را با شنيدن خبرى از بلال كه گفت: اين حكم بر خلاف دستور رسول خدا(ص) است ، تغيير داد.

علاءالدين بخاري در شرخ خود بر اصول بزودي در اين باره مي نويسد:

… وَمِنْهَا رُجُوعُهُ إلَى تَوْرِيثِ الْجَدَّةِ بِخَبَرِ الْمُغِيرَةِ، وَمُحَمَّدِ بْنِ مَسْلَمَةَ أَنَّ النَّبِيَّ عَلَيْهِ السَّلَامُ أَعْطَاهَا السُّدُسَ.

وَنَقْضُهُ حُكْمَهُ فِي الْقَضِيَّةِ الَّتِي أَخْبَرَ بِلَالٌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ حَكَمَ فِيهَا بِخِلَافِ مَا حَكَمَ هُوَ فِيهَا.

… يكي از آن موارد (كه ابوبكر به خبر واحد ديگران عمل نموده و به نفع راوي حكم كرده است) ، عمل و اعتماد او به خبر واحد در سهيم شدن جدّه در ارث به روايت مغيره و محمد بن مسلمه است كه گفتند: رسول خدا يك ششم از ميراث را به جدّه داد.

و همچنين وقتي كه بلال خبر داد كه رسول خدا بر خلاف او حكم كرده است ابوبكر حكمش را نقض كرد.

البخاري، علاء الدين عبد العزيز بن أحمد (متوفاي730هـ)،كشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوي، ج 2، ص 544، تحقيق: عبد الله محمود محمد عمر، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1418هـ – 1997م.

شاهد نخواستن ابوبكر از اين صحابه و درخواست شاهد از فاطمه (س) چه توجيهي مي تواند داشته باشد؟

ثالثا : خبرهاي واحد ابوبكر بدون شاهد مقبول شد

اگر ادعاى حضرت زهراء بر بخشيدن فدك خبر واحد و نيازمند شاهد و گواه بود؛ چرا خبرهاي واحد ابوبكر نيازمن شاهد نبود از جمله:

همين حديث مورد ادعاى ابوبكر “نَحْنُ مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ لَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَاهُ صَدَقَةٌ” خبر واحد او بود؛ پس چرا از وى بدون شاهد و گواه بر پذيرفته شد؟

چنا ن كه علاءالدين بخاري در شرخ خود بر اصول بزودي درباره قبول اين حديث او توسط صحابه مي نويسد:

… ومنها رجوعهم إلى خبر أبي بكر رضي الله عنه في قوله عليه السلام الأنبياء يدفنون حيث يموتون وقوله عليه السلام ونحن معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقه .

… يكي از آن موارد (كه صحابه به خبر واحد عمل نموده و به نفع راوي حكم كرده اند) رجوع و اعتماد صحابه به خبر أبو بكر رضي الله عنه در مورد اين قول پيامبر عليه السلام است : أنبياء درهمان جايي كه از دنيا رفتند، دفن مي شوند و اين قول پبامبر عليه السلام : ونحن معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقه

البخاري، علاء الدين عبد العزيز بن أحمد (متوفاي730هـ)،كشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوي، ج 2، ص 544، تحقيق: عبد الله محمود محمد عمر، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1418هـ – 1997م.

و نيز مي نويسد :

در جريان سقيفه با استدلال ابوبكر به اين حديث كه: (الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ؛ پيشوايان از قريش اند) كسى از وى تقاضاى شاهد و گواه بر نسبت دادن اين خبر به رسول خدا(ص) نكرد؟

علاءالدين بخاري در شرخ خود بر اصول بزودي مواردي را بر مي شمرد از جمله :

فَمِنْهَا مَا تَوَاتَرَ أَنَّ يَوْمَ السَّقِيفَةِ لَمَّا احْتَجَّ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَلَى الْأَنْصَارِ بِقَوْلِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ : قَبِلُوهُ مِنْ غَيْرِ إنْكَارٍ عَلَيْهِ.

به تواتر رسيده است كه وقتي ابوبكر در سقيفه عليه انصار (كه مي گفتند: امير بايد از انصار باشد) به اين سخن پيامبرعليه السلام :”پيشوايان از قريش اند”، استدلال كرد، همه پذيرفتند و كسي آن را رد نكرد.

البخاري، علاء الدين عبد العزيز بن أحمد (متوفاي730هـ)،كشف الأسرار عن أصول فخر الإسلام البزدوي، ج 2، ص 544، تحقيق: عبد الله محمود محمد عمر، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1418هـ – 1997م.

نتيجتاً وقتي خود رسول خدا (ص) در موارد فراواني به خبر واحد عمل نموده و سيره صحابه و اجاع مسلمين به عمل به آن بوده و حتي خود ابوبكر در مواردي بدون درخواست شاهد، به نفع راوي حكم نموده و خبرهاي واحد خودش نيز بدون درخواست شاهد مقبول واقع مي شده ، اصل درخواست شاهد از فاطمه (س) بي مورد و نشانگر عمق عداوت ابوبكر به خاندان نبوت بوده است.

شهادت دادن اميرمؤمنان (ع) :

با چشم از تبعيض هاي فوق ذكر اين نكته هم بسيار ضروري است كه، اميرمؤمنان به عنوان شاهد حاضر شده و به حقانيت حضرت زهرا (س) شهادت دادند.

چنان كه بلاذري در اين باره مي نويسد:

… قالت فاطمة لأبي بكر أن رسول الله صلى الله عليه وسلم جعل لي فدك فأعطني إياه وشهد لها علي بن أبي طالب.

… فاطمه از ابوبكر تقاضاى باز گرداندن فدك را نمود، علي بن أبي طالب شهادت داد كه پيامبر آن را به فاطمه بخشيده است.

البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، فتوح البلدان، ج 1، ص 44، تحقيق: رضوان محمد رضوان، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1403هـ؛ قدامة بن جعفر (متوفاي337هـ)، الخراج وصناعة الكتابة، ج 1، ص 259، : تحقيق: محمد حسين الزبيدي، ناشر: دار الرشيد – العراق، الطبعة: الأولى؛ الحموي، أبو عبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي626هـ)، معجم البلدان، ج 4، ص 239، : ناشر: دار الفكر – بيروت.

اما ابوبكر آن را كافي ندانست جنانكه بلاذري مي نويسد:

… وشهد لها علي بن أبي طالب فسألها شاهدا آخر…

و علي بن أبي طالب شهادت داد كه پيامبر آن را به فاطمه بخشيده است اما از فاطمه درخواست شاهد ديگري نمود.

البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، فتوح البلدان، ج 1، ص 44، تحقيق: رضوان محمد رضوان، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1403هـ؛ قدامة بن جعفر (متوفاي337هـ)، الخراج وصناعة الكتابة، ج 1، ص 259، : تحقيق: محمد حسين الزبيدي، ناشر: دار الرشيد – العراق، الطبعة: الأولى؛ الحموي، أبو عبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي626هـ)، معجم البلدان، ج 4، ص 239، : ناشر: دار الفكر – بيروت.

آيا شهادت و گواهى اميرمؤمنان علي(ع)كافى نبود؟

داستان مرد يهودى و ادعاى بدهكارى رسول خدا (ص) به وى، و شهادت خزيمه بن ثابث انصارى به نفع پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، و اين كه پيامبر(ص) شهادت او را به عنوان دو شهادت دو مرد پذيرفت، و توجه به اين نكته كه خزيمه خود از مريدان و ياران اميرمؤمنان بوده، اين نكته را آشكار مي سازد، كه به فرض نيازمندي به شاهد، شهادت دادن حضرت، كافي مي بود.

ثعالبى در ثمار القلوب در مورد جريان خذيمه مى نويسد:

( ذو الشهادتين ) خزيمة بن ثابت الأنصارى سماه رسول الله (ص) ذا الشهادتين وذلك أن يهوديا أتاه فقال يا محمد اقضنى دينى فقال (ص) أو لم أقضك قال لا فقال إن كانت لك بينة فهاتها وقال لأصحابه ايكم يشهد أنى قضيت اليهودى ماله فأمسكوا جميعا فقال خزيمة أنا يا رسول الله اشهدك أنك قضيته قال: وكيف تشهد بذلك و لم تحضره ولم تعلمه. فقال يا رسول الله نحن نصدقك على الوحى من السماء فكيف لا نصدقك على أنك قضيته فأنفذ صلى الله عليه وسلم شهادته وسماه ذا الشهادتين لأنه صلى الله عليه وسلم صير شهادته شهادة رجلين.

الثعالبي، أبي منصور عبد الملك بن محمد بن إسماعيل (متوفاي429هـ)، ثمار القلوب في المضاف والمنسوب، ج 1، ص 288، : ناشر: دار المعارف – القاهرة؛ الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 13، ص 192، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث – بيروت – 1420هـ- 2000م

 

خزيمه كه پس از ادعاى مرد يهودى و در پاسخ به رسول خدا كه فرمود: چه كسى شهادت مى دهد كه من قرض اين مرد را ادا كرده ام؟ و جز او كسى حاضر به شهادت نشد گفت: من شهادت مى دهم، فرمود: تو چگونه شهادت مى دهى در حالى كه نه از آن خبر داشتى و نه حاضر بوده اى؟ گفت: ما بر وحى و پيام آورى از آسمان و از طرف خدا، تو را تصديق كرده ايم، چگونه سخنت را در باز پرداخت بدهى و قرضت را تأييد نكنيم؟ رسول خدا شهادت وى را شهادت دو نفر قرار داد و او را به ذو الشهادتين ملقب نمود.

الثعالبي، أبي منصور عبد الملك بن محمد بن إسماعيل (متوفاي429هـ)، ثمار القلوب في المضاف والمنسوب، ج 1، ص 288، : ناشر: دار المعارف – القاهرة؛ الصفدي، صلاح الدين خليل بن أيبك (متوفاي764هـ)، الوافي بالوفيات، ج 13، ص 192، تحقيق أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث – بيروت – 1420هـ- 2000م

پيامبر (ص) شهادت او را كه به گَرد فضائل اميرمؤمنان نمي رسد و خود از اصحاب اميرمؤمنان (ع) بوده و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد، به منزله شهادت دو مرد قرار مي دهد، آيا اميرمؤمنان از او كمتر بود، كه ابوبكر شهادت او را كافي ندانست؟ وآيا معناي پيروي از سنت پيامبر (ص) اين است ؟.

شهادت ام ايمن و رباح

با هر حال حضرت زهراء (س) بعد از كافي نداستن شهادت اميرمؤمنان، شهود ديگرى نيز آورد؛ از جمله ام ايمن و رباح خادم رسول خدا (ص).

بلاذرى در مورد شهادت اين دو مى نويسد:

… أن فاطمة رضي الله عنها قالت: لأبي بكر الصديق رضي الله عنه اعطني فدك فقد جعلها رسول الله (ص) لي فسألها البينة فجاءت بأم أيمن ورباح مولى النبي (ص)فشهدا لها بذلك فقال: إن هذا الأمر لا تجوز فيه إلا شهادة رجل وامرأتين

… فاطمه به ابوبكرصديق رضي الله عنه گفت: فدك را به من باز گردان زيرا رسول خدا آن را به من بخشيده است، ابوبكر در خواست دليل و شاهد كرد.

البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، فتوح البلدان، ج 1، ص 44، تحقيق: رضوان محمد رضوان، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1403هـ.

با اين كه شهادت دو مرد ( حضرت امير(ع) و رباح ) در امور مالى كافى است، حضرت زهرا (س) امّ ايمن خدمتكار رسول خدا (ص) را هم شاهد آورد؛ ولى باز هم ابوبكر، به سخن خودش هم پايبند نبود و فدك را باز نگرداند.

جهت آگاهى بيشتر به منابع و كتاب هاى ذيل مراجعه فرماييد:

ياقوت حموى در معجم البلدان، باب فدک، ج 4، ص 270 رقم: 9053؛ سمهودى در وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى، ج3، ص995؛ فخر رازى در التفسير الكبير، ج 29 ص 284؛ ابن حجر هيثمى در الصواعق المحرقة، ص25؛ سرخسى در المبسوط، ج 12، ص 30؛ ابن شبة نميرى در تاريخ المدينة، ج 1، ص 199؛ الجوهرى فى السقيفة وفدك، ص 110؛ حاکم حسکانى در شواهد التنزيل؛ ج 1، ص 438 و حلبى در السيرة الحلبية، ج 3، ص 488.

5. مطالبه فدك به عنوان ميراث رسول خدا (ص)

در مباحث پيشين از فدك با عنوان نحله و هديه رسول خدا(ص) به دخت گرامى اش حضرت فاطمه سخن گفته شد؛ ولى با پافشارى ابوبكر و تقاضاى شاهد، حضرت زهراء(س) پس از گواهى علي(ع)، امّ ايمن و رباح از باز پس گيرى فدك نا اميد شد، و لذا در مر حله دوّم آن را به عنوان ميراث رسول خدا(ص) مطالبه نمود:

بخاري در اين باره مي نويسد:

حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى أَخْبَرَنَا هِشَامٌ أَخْبَرَنَا مَعْمَرٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّ فَاطِمَةَ – عَلَيْهَا السَّلاَمُ – وَالْعَبَّاسَ أَتَيَا أَبَا بَكْرٍ يَلْتَمِسَانِ مِيرَاثَهُمَا أَرْضَهُ مِنْ فَدَكٍ.

… عائشه گفته است: فاطمه و عباس نزد ابوبكر آمدند و ميراث خويش را كه زمين فدك بود، مطالبه كردند.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1481، ح3810، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب حديث بَنِي النَّضِيرِ و ج 6، ص 2474، ح6346، كِتَاب الْفَرَائِضِ، بَاب قَوْلِ النبي صلى الله عليه وسلم لَا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

و در جاي ديگر مي نويسد:

حَدَّثَنَا أَبُو الْيَمَانِ أَخْبَرَنَا شُعَيْبٌ عَنِ الزُّهْرِىِّ قَالَ حَدَّثَنِى عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ عَنْ عَائِشَةَ أَنَّ فَاطِمَةَ – عَلَيْهَا السَّلاَمُ – أَرْسَلَتْ إِلَى أَبِى بَكْرٍ تَسْأَلُهُ ميراثها مِنَ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – فِيمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ – صلى الله عليه وسلم -، تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – الَّتِى بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ وَمَا بَقِىَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ.

… فاطمه كسى را نزد ابوبكر فرستاد و ارث پدرش را از آنچه خداوند به رسولش بخشيده و اموالي از پيامبر صلى الله عليه وسلم كه در مدينه بود و فدك و آنچه از خمس خيبر باقى مانده بود مطالبه نمود.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1360، ح3508، كتاب فضائل الصحابة، بَاب مَنَاقِبِ قَرَابَةِ رسول اللَّهِ (ص) وَمَنْقَبَةِ فَاطِمَةَ عليها السَّلَام، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

استدلال سردمداران مبارزه با نشر حديث نبوي به حديث نبوي

نكته اي كه ذكر آن در اينجا خالي از لطف نيست اين است كه: از تعجب آورترين مصالبي كه در قضيه پايمال كردن مطالبات حضرت زهرا(س) نقل نموده اند، استناد ابوبكر به حديث رسول خدا (ص) است كه گفت: شنيدم رسول خدا(ص) فرمود ” از ما انبياء كسى ارث نمى برد آنچه از ما مى ماند صدقه است ” در حالى كه او و رفيقش عمر، رهبرى مبارزه با نشر حديث نبوى را به اين بهانه كه اگر مردم سرگرم نقل احاديث و تفسير آن شوند، از قرآن فاصله مى گيرند، بر عهده گرفتند و لذا از نقل و نوشتن سخنان پيامبر جلوگيرى كردند ؛ تا جايى كه همين ابوبكر پس از رحلت رسول خدا (ص)، پانصد حديث را كه در زمان پيامبر اكرم جمع آورى كرده بود، به آتش كشيد.

ذهبي رجالي و محدث سرشناس اهل سنت در اين باره مي نويسد:

قالت عائشة جمع أبي الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم وكانت خمسمائة حديث فبات ليلته يتقلب كثيرا قالت فغمني فقلت أتتقلب لشكوى أو لشئ بلغك؟ فلما أصبح قال: أي بنية هلمي الأحاديث التي عندك فجئته بها فدعا بنار فحرقها.

عائشه مى گويد: پدرم پانصد حديث از رسول خدا جمع آورى كرده بود، شبى او را ناراحت و نگران ديدم پرسيدم: چرا ناراحتى آيا بيمارى دارى يا خبر ناگوارى به تو رسيده است؟ صبحگاهان گفت: دخترم! احاديثى را كه به تو سپرده ام بياور، آن را نزد پدرم بردم، دستور داد تا آتش بياورند، سپس آنها را در شعله هاى آتش سوزاند.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 5، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.

عمربن خطاب هم در برابر در خواست رسول خدا (ص) براى آوردن قلم و كاغذ و نوشتن وصيت و سفارشى مهم، جسورانه گفت: قرآن براى ما بس است، و اين نشان از بى ارزشى سخن رسول خدا (ص) براى آنان بود؛ ولى در قضيه تقاضاى فاطمه براى باز پس گرفتن حق ارث و نحله پدر بزرگوارش، همين آقايان به حديث آن حضرت براى محروم نمودن حضرت زهراء استفاده كردند.

همچنين بخاري در اين باره مي نويسد:

حدثنا إِبْرَاهِيمُ بن مُوسَى حدثنا هِشَامٌ عن مَعْمَرٍ وحدثني عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ حدثنا عبد الرَّزَّاقِ أخبرنا مَعْمَرٌ عن الزُّهْرِيِّ عن عُبَيْدِ اللَّهِ بن عبد اللَّهِ عن بن عَبَّاسٍ رضي الله عنهما قال لَمَّا حُضِرَ رسول اللَّهِ وفي الْبَيْتِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ قال النبي هَلُمَّ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ فقال عُمَرُ إِنَّ النبي قد غَلَبَ عليه الْوَجَعُ وَعِنْدَكُمْ الْقُرْآنُ حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ.

… ابن عباس مي گويد: چون بيماري رسول خدا شديد شد و در خانه عمر و ديگران بودند فرمود: بيائيد نامه اي براي شما بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، عمر گفت: درد بر او شدت يافته است، شما قرآن داريد، همو براي ما بس است.

. البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1612، ح4169، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب مَرَضِ النبي، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987؛ النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1259، ح1637، كِتَاب الْوَصِيَّةِ، بَاب تَرْكِ الْوَصِيَّةِ لِمَنْ ليس له شَيْءٌ يوصى فيه، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

آيا قرآن فرموده كه كسي از پيامبران ارث نمي برد ؟

مناظره حضرت زهرا با أبو بكر

بخشى از دفاعيه حضرت زهراء(س) استنادها و استدلال هاى متنوع علمى است كه هم جنبه عقلى دارد و هم نقلى، و در قسم نقلى از دو زاويه به اثبات حقوق خويش پرداخته است، يكى قرآن و دوم سنت كه به مواردى از آن اشاره مى كنيم:

الف: تمسك به قرآن

استفاده و استناد به قرآن در رأس گفتگوى علمى حضرت زهراء(س) قراردارد كه به يقين هر منصفى را به تفكر و انديشه وادار مى كند.

ذهبى حديثى نقل مى كند كه فاطمه در آن به آيه خمس استناد نموده است، متن حديث چنين است:

و قال الوليد بن مسلم، وعمر بن عبد الواحد: ثنا صدقة أبو معاوية، عن محمد بن عبد الله بن محمد بن عبد الرحمن بن أبي بكر الصديق، عن يزيد الرقاشي، عن أنس أن فاطمة أتت أبا بكر فقالت: قد علمت الذي خلفنا عنه من الصدقات أهل البيت ثم قرأت عليه ” واعلموا أنما غنمتم من شيء فإن لله خمسه وللرسول ” إلى آخر الآية… .

انس مى گويد: فاطمه نزد ابوبكر آمد و گفت: تو خوب مى دانى كه بهره ما از اموال باقى مانده چيست، سپس اين آيه را بر ابوبكر خواند: بدانيد هر چيزى كه به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا و رسول و…

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 24، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م؛ النميري البصري، أبو زيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 130، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1417هـ-1996م؛ العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص 335، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية.

تنها فرزند رسول خدا(ص)كه در دامان پر مهر پدر رشد يافته و آيات نازل شده را همراه با تفسير و تبيين آن از زبان او مى شنيد شخص فاطمه (س) بود، فاطمه مى دانست كه حكم الهى در اين آيه محدود در غنائم جنگى نيست و شأن نزول نيز مخصص نيست و لذا خمس را كه به نص قرآن حق الهى و شرعي فرزندان پيامبر (ص) بود به ابوبكر گوشزد مى كند، و محروم شدن خودش را از ارث پدر بر خلاف حكم خدا و قرآن معرفى مى كند.

ب: اعتراف گرفتن از ابوبكر

فرستاده فاطمه (س) نزد ابوبكر مى رود و به نمايندگى از آن حضرت مى پرسد: آيا تو از پيغمبر ارث مى برى يا خانواده او؟ در پاسخ مى گويد: خاندان رسول ارث مى برند.

احمد بن حنبل در باره اعتراف او مي نويسد:

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ قَالَ عَبْد اللَّهِ وَسَمِعْتُهُ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي شَيْبَةَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَيْلٍ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ جُمَيْعٍ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ قَالَ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَرْسَلَتْ فَاطِمَةُ إِلَى أَبِي بَكْرٍ أَنْتَ وَرِثْتَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَمْ أَهْلُهُ قَالَ فَقَالَ: لَا بَلْ أَهْلُهُ… .

بعد از فوت رسول خدا فاطمه براي ابوبكر پيغام فرستاد و فرمود: آيا تو از رسول خدا ارث مي بري يا خاندانش؟ پاسخ داد: نه ، بلكه خاندانش ارث مي برند…

الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 4، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ المروزي، أحمد بن علي بن سعيد الأموي أبو بكر (متوفاي292هـ)، مسند أبي بكر الصديق، ج 1، ص 146، : تحقيق: شعيب الأرناؤوط، ناشر: المكتب الإسلامي – بيروت؛ الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 23، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م؛ القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 5، ص 289، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛ العيني، بدر الدين أبو محمد محمود بن أحمد الغيتابى الحنفى (متوفاي 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 15، ص 20، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت؛

مقدسى پس از نقل اين روايت در مورد سند آن مى گويد:

إسناده صحيح.

المقدسي الحنبلي، أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (متوفاي643هـ)، الأحاديث المختارة، ج 1، ص 129، تحقيق عبد الملك بن عبد الله بن دهيش، ناشر: مكتبة النهضة الحديثة – مكة المكرمة، الطبعة: الأولى، 1410هـ

اين اعتراف اگر چه در ادامه، استناد ابوبكر به همان حديث جعلي از زبان پيامبر را در پى داشته است؛ ولى اصل ارث بردن اولاد از پدر و مادر امرى قطعى و مسلم و پذيرفته شده است و آنچه مشكوك است خبر واحد ابوبكر است كه پيش از او كسى چنين روايتى نقل نكرده بود، پس حكم قطعى مقدم بر خبر مشكوك خواهد بود.

و به همين جهت ابوبكر جوهرى از اعتراف ابوبكر تعجب مى كند و مى نويسد:

قلت: في هذا الحديث عجب، لأنها قالت له: أنت ورثت رسول الله صلى الله عليه وآله أم أهله، قال: بل أهله، وهذا تصريح بأنه صلى الله عليه وآله موروث يرثه أهله، وهو خلاف قوله: لا نورث.

در اين حديث نكته تعجب بر انگيزى وجود دارد و آن اينكه ابوبكر در پاسخ زهراء كه پرسيد: آيا تو وارث رسول خدا هستى يا خاندانش؟ گفت: خاندانش. اين سخن تصريح دارد به اينكه پيامبر اهلش از وى ارث مى برند، در حاليكه اين بيان مخالف با حديثى است كه از آن حضرت نقل كرده است كه فرمود: ما ارث نمى گذاريم.

الجوهري البصري البغدادي، أبو بكر أحمد بن عبد العزيز (متوفاي323هـ) السقيفة وفدك، ص 109، ناشر: شركة الكتبي للطباعة والنشر ـ بيروت، الطبعة الأولى، 1401هـ ـ 1980م.

ج: دخترت از تو ارث مى برد ومن از پدرم ارث نمى برم!

يكي ديگر از بيانات حضرت در رد حديث ابوبكر ابراز تعجب شديد خود از استدلال بوبكر به حديثش مي باشد آنجا كه فرمود : “دخترت از تو ارث مى برد ومن از پدرم ارث نمى برم” كه كتاب هاي دست اول اهل سنت آن را نيز منعكس نموده اند از جمله:

طبرانى در معجم الأوسط مى نويسد:

حدثنا عثمان بن خالد بن عمرو السلفي قال: نا إبراهيم بن العلاء قال: نا إسماعيل بن عياش، عن جعفر بن الحارث، عن محمد بن إسحاق، عن صالح بن كيسان، عن الزهري، عن عروة، عن عائشة، قالت: كلمت فاطمة أبا بكر في ميراثها من رسول الله صلى الله عليه وسلم فقالت: أترثك ابنتك، ولا أرث أبي؟.

از عائشه نقل شده است كه گفت: فاطمه در باره ميراث پدرش به ابوبكر گفت: آيا دخترت از تو ارث ببرد و من از پدرم ارث نبرم؟

الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الأوسط، ج 4، ص 104، ح3718، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد، عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين – القاهرة – 1415هـ.

د: چرا تو به جاي ما، از پيامبر (ص) ارث مى بري؟!

عبارت ديگري كه حضرت در رد ابوبكر فرمود اين بود : ” كه چرا تو از پيامبر (ص) ارث بري ” از اين عبارت به خوبي فهميده مي شود كه او قصد مصادره اموال پيامبر (ص) و اختصاص آنها را به خود داشته است .

در اين باره ابن سعد مي نويسد:

أخبرنا عفان بن مسلم، أخبرنا حماد بن سلمة، حدثني الكلبي عن أبي صالح عن أم هانئ: أن فاطمة قالت: لأبي بكر من يرثك إذا مت؟ قال: ولدي وأهلي! قالت: فما لك ورثت النبي دوننا؟.

از امّ هانى نقل شده كه گفت: فاطمه از ابوبكر پرسيد: هر گاه مُردى چه كسى از تو ارث مى برد؟ گفت: فرزندانم و خانواده ام، فرمود: پس چطور شد كه تو از پيامبر ارث مى برى و ما نه؟.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 2، ص 314، ناشر: دار صادر – بيروت؛ النميري البصري، أبو زيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج 1، ص 123، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد

هـ: تعجب از تباني ابوبكر و عمر

يكي ديگر از مواردي كه از مجموعه ي مخالفت هاي حضرت زهرا در مقابل ابوبكر و حديثش استفاده مي شود، تعجب آن حضرت از تباني ابوبكر با رفيقش عمر است.

ذهبي در اين باره مي نويسد:

فانصرفت إلى عمر فذكرت له كما ذكرت لأبي بكر، فقال لها مثل الذي راجعها به أبو بكر، فعجبت وظنت أنهما قد تذاكرا ذلك واجتمعا عليه.

فاطمه پس از گفتگو با ابوبكر نزد عمر رفت و با وى آنچه به ابوبكر گفته بود به عمر هم گفت؛ اما پاسخ يكى بود، فاطمه تعجب كرد، گويا آن دو نفر با يكديگر در نحوه پاسخ تبانى كرده و هماهنگ شده بودند.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 24، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م.

3. برخوردهاي عملي با ابوبكر

حضرت علاوه بر استدلال هاي كلامي به قرآن و … ، وقتي كه ديدند كه برخورد كلامي سودمند نيافتاد، غضب و خشم خود را از ابوبكر آشكار ساخت كه به متاركه تا پايان عمر آن حضرت ادامه يافت.

بخاري در اين باره چنين مي نويسد:

حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ صَالِحٍ عَنِ ابْنِ شِهَابٍ قَالَ أَخْبَرَنِى عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ أَنَّ عَائِشَةَ أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ – رضى الله عنها – أَخْبَرَتْهُ أَنَّ فَاطِمَةَ – عَلَيْهَا السَّلاَمُ – ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – سَأَلَتْ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ بَعْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – أَنْ يَقْسِمَ لَهَا مِيرَاثَهَا، مَا تَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهَا أَبُو بَكْرٍ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – قَالَ ” لاَ نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ “. فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ وَعَاشَتْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – سِتَّةَ أَشْهُرٍ.

) البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987. (

 

… عروة بن زبير از عائشه شنيد كه مى گفت: پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه از ابوبكر ميراث پدرش را مطالبه نمود، ابوبكر گفت: رسول خدا فرمود: ما ارث نمى گذاريم آنچه مى ماند صدقه است، فاطمه غضبناك شد و از ابوبكر دورى كرد واين دورى كردن تا وفات وى ادامه يافت كه شش ماه پس از پيغمبر بيشتر زنده نبود.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

و اين در حالى است كه طبق روايتى كه از صحيح بخارى گذشت، رسول خدا (ص) فرمود:

” فاطمة بضعة مني فمن اغضبها اغضبني” .

فاطمه پاره تن من است هر كه او را غضبناك كند، مرا غضبناك كرده است.

ابوبكر با غضبناك نمودن زهراء (س) ، آن هم خشم غضبي كه هرگزپايان نيافت، خود را مغضبوب پيغمبر اكرم(ص) نمود و مغضوب پيامبر (ص)، مغضوب خداوند است، و اگر استدلال او به حديثش ، صحيح مى بود، غضب حضرت زهراء سلام الله عليها را آنهم در حد قهر و مخالفت با ديدن وى در هنگام بيمارى و بلكه تا پايان عمر معنى نداشت.

در ادامه توجه به سخنان قرطبي، كه در باره غضب حضرت (س) گفته است، خالي از لطف نخواهد بود/

مغربي نظر او را چنين منعكس مي كند:

قال القرطبي في شرح مسلم في فضائل السيدة فاطمة رضي الله عنها: وقوله (ص): “يريبني ما يريبها” أي يؤذيني: وتظهر فائدة ذلك بأن من فعل منا ما يجوز فعله لا يمنع منه وإن تأذى بذلك الفعل غيره؛ وليس كذلك حالنا مع النبي (ص) بل يحرم علينا كل فعل يؤذيه وإن كان في أصله مباحا لكنه إذا أدى إلى أذى النبي (ص) ارتفعت الإباحة وحصل التحريم.

قرطبي في شرح مسلم در باب فضائل سيدة فاطمة رضي الله عنها مي گويد: فايده اين حديث پيامبر(ص)كه فرمود: “يريبني ما يريبها” يعني مرا آزار مي دهد، آن است كه، رفتار و حالات ما با پيامبر اكرم فرق مى كند؛ چون اگر فردى از ما كارى انجام دهد كه براى وى جايز باشد از آن جلوگيرى نمى شود اگر چه باعث آزار ديگرى باشد؛ ولى در بر خورد با پيامبر خدا (ص) اين چنين نيست؛ بلكه كارى كه در اصل مباح و جائز است اگر باعث اذيت و آزار رسول خدا بشود مباح بودن آن از بين مى رود و جايش را به حرمت مى دهد.

المغربي، محمد بن عبد الرحمن أبو عبد الله (متوفاي954هـ)، مواهب الجليل لشرح مختصر خليل، ج 3، ص 399، : ناشر: دار الفكر – بيروت، الطبعة: الثانية، 1398هـ.

چنانكه قرآن هم در مورد آزار پيامبر(ص) وعده عذاب دردناك را داده است :

]وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ[.

و افرادى كه پيامبر را آزار دهند عذاب دردناكى خواهند داشت

. التوبه /61.

 

 

بطلان ادعايي ديگر

برخى ادعا كرده اند كه حضرت زهرا سلام الله عليها پس از استدلال ابوبكر راضى شد و از درخواتش صرف نظر كرد؛ چنانچه نووى به نقل از قاضى عياض مى نويسد:

قال القاضي عياض: و في ترك فاطمة منازعة أبي بكر بعد احتجاجه عليها بالحديث التسليم للإجماع على قضية وأنها لما بلغها الحديث وبين لها التأويل، تركت رأيها ثم لم يكن منها ولا من ذريتها بعد ذلك طلب ميراث.

… فاطمه پس از استشهاد ابوبكر به حديث رسول خدا دست از ادعاهايش كشيد ، از آن پس نه خود او و نه فرزندانش ادعاى ميراث نكردند.

النووي، أبو زكريا يحيى بن شرف بن مري، شرح النووي على صحيح مسلم، ج 16، ص 63، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت، الطبعة الثانية، 1392 هـ.

اما با تصريح بخارى بر غضب آن حضرت تا آخر عمر و برخوردهاى عملى حضرت زهرا سلام الله عليها، بطلان اين ادعا نيز به خوبي روشن مى شود.

خطبه حضرت زهرا(س)

در پايان اين بخش، بى مناسبت نخواهد بود كه منتخبى از خطبه فدكيه صديقه شهيده سلام الله عليها را از كتاب هاى اهل سنت نقل كنيم.

ابن اثير جزرى در كتاب منال الطالب، باب أحاديث الصحابيّات، دو خطبه از صديقه شهيده سلام الله عليها، با موضوع دادخواهى از ابوبكر نقل كرده است.

وى در باره اين حديث مى گويد:

هذا الحديث أكثر ما رُوي من طريق أهل البيت، و إن كان قد رُويَ من طُرُق أخري، أطولَ من هذا وأكثر.

وقال ابن قتيبة: قد كنت كتبتُه وأنا أري أنّ له أصلاً.

خطبه فدكيه بيشتر از اهل بيت نقل و روايت شده است؛ اگر چه از راههاى ديگر نيز با تفصيل بيشتر نقل شده است، ابن قتيبه مى گويد: اين خطبه را در حالى نوشتم كه مى دانستم، مستند است.

جايگاه ابن أثير جزري در ميان اهل سنت :

بهتر است كه پيش از نقل اين خطبه با شخصيت صاحب كتاب منال الطالب يعني ابن اثير جزرى از ديدگاه بزرگان اهل سنت آشنا شويم تا كسى به اين بهانه كه ابن اثير در نزد اهل سنت اعتبار ندارد، بر اصل خطبه خرده نگيرد.

ذهبى در سير اعلام النبلاء در مورد جايگاه او مى نويسد:

252 – ابن الأثير. القاضي الرئيس العلامة البارع الأوحد البليغ مجد الدين أبو السعادات المبارك بن محمد بن محمد بن عبد الكريم بن عبد الواحد الشيباني الجزري ثم الموصلي، الكاتب ابن الأثير صاحب ( جامع الأصول ) و ( غريب الحديث ) وغير ذلك.

قال الإمام أبو شامة: قرأ الحديث والعلم والأدب، وكان رئيسا مشاورا… وكان ورعا، عاقلا، بهيا، ذا بر وإحسان…

قال ابن الشعار: كان كاتب الانشاء لدولة صاحب الموصل نور الدين أرسلان شاه بن مسعود بن مودود، وكان حاسبا، كاتبا، ذكيا، إلى أن قال: ومن تصانيفه كتاب… و (شرح غريب الطوال).

ابن اثير، قاضى رئيس، علامه ، بي نظير، بليغ، معروف به جزرى سپس موصلى، نويسنده و صاحب كتاب جامع الاصول و غريب الحديث و غير اين دو.

ابو شامه در باره او مى نويسد: حديث و دانش و ادب را فرا گرفت، و رئيسى مشاور بود…پرهيزگارى عاقل و با هيبت و اهل احسان و نيكوكارى بود…

ابن شعار گفته است: ابن اثير نويسنده ى دربار موصل، نور الدين ارسلان شاه بن مسعود بن مودود بود، وى فردى حسابرس، باهوش بود و كتاب هايى از جمله شرح غريب الطوال دارد.

. الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 21، ص 488، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

بخش هاي منتخب از خطبه فدكيّه

از جمله فرازهاي نوراني اين خطبه اين فرازهاست:

]كلَُّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ[ (المائده/64) أو نَجَم قَرْنٌ للضَّلالة، أو فغَرَتْ فاغرةٌ للمشركين، قذف أخاه عليّا في لهَوَاتِها، فلا ينكفيءُ حتّي يطأْ ضِماخَها بأخْمَصِه، وَيُخْمِدَ لَهَبَها بِحدِّه، مَكْظُوظاً في طاعةِ الله وطاعةِ رسوله، مُشَمِّّراً، ناصحاً، مُجِدّاً، كادِحاًَ، وأنتم في بُلَهْنِيَةٍ وادِعُونَ، وفي رَفاهيةٍ فَكِهُون، تأكُلُون العَفْوَ، وتشرَبُونَ الصَّفوَ، تَتَوكَّفُون الأخبارَ، وتَنْكِصُونَ عندَ النِّزال.

هر زمانى كه اين ها آتش جنگ را روشن مى كردند خدا آن را خاموش مى كرد، يا هر زمانى كه شاخى براى گمراهى ظاهر مى شد و يا هرگاه دهان بازكننده از مشركان باز مى شد، رسول خدا ، علي عليهما السلام ،برادرش را در حلقوم آنان مى انداخت ، علي باز نمى گشت مگر آن گاه كه گوش آنان را زير پايش له مى كرد و شعله آتش آنان را با شمشير خاموش مي نمود.

علي عليه السلام در راه خدا در سختى و فشار بود و در راه انجام دستورات خداوند سختكوش و پر تلاش بود ، او هميشه آماده و خير خواه بود و با جديّت فعاليت مى كرد و حال آن كه شما ساكت و آ رام بوديد و خوشگذارانى مى كرديد ، غذا مى خورديد و آب گوارا مى نوشيديد و در انتظار شنيدن اخبار بوديد و از هنگامه خطر عقب نشينى و فرار مى كرديد.

فلمّا اختاره اللهُ لنبيِّه دارَ أنبيائه، ومَحلَّ أصْفيائِه، ظَهَرتْ حَسِيكَةُ النِّفاق، وانْسَمَلَ جِلْبابُ الدِّينِ، وأخْلَق عَهْدُه، وانْتَقَضَ عَقْدُه، ونَطَقَ كاظِمٌ، وَنَبغ خامُلٌ، وَهَدَر فَنِيقُ الباطِل؛ يَخْطِرُ في عَرَصاتِكم، وأطْلَعَ الشَّيْطانُ رأسَه مِن مَغْرِزِه، صارِخاً بكم، فأَلفاكم لدعوتِهِ مُصِيخِين … ]أَلَا فىِ الْفِتْنَةِ سَقَطُواْ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَفِرِين [.

التوبه / 49.

 

هنگامى كه خداوند براى پيامبرش، خانه پيامبرانش و جايگاه برگزيدگانش (بهشت) را اختيار كرد ( يعني آن گاه كه رحلت نمود) ، خار و خاشاك هاى نفاق در شما پيدا شد ، لباس و جامه دين كهنه گشته و پيمان هايش پاره گرديد، خاموش گمراهان، به سخن درآمد و آنان كه رتبه پستى داشتند، منزلت يافتند، و ناز پرورده اهل باطل به سخن درآمد و وارد خانه هاى شما شد ، و شيطان سرش را از مخفيگاه بيرون آورد و فرياد برآورد و شما را پاسخگوى خويش يافت ] آگاه باشيد كه در فتنه در افتاديد و بدانيد جهنم بر كتمان كنندگان حقيقت احاطه دارد[.

وأنتم الآن تزعُمون أنْ لا إِرثَ لَنا، ولا حَظَّ ] أَ فَحُكْمَ الجَْاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُون [.

المائده /50.

 

و شما اكنون گمان مى كنيد كه ما ارث نمي بريم، آيا به دنبال حكم جاهليت هسنيد ؟ و براى اهل يقين، ن چه حكمى، يكوتر از حكم خداوند است؟

وَيْهاً مَعْشَرَ المُسلِمة، أَ أُبْتَزُّ إرْثيَهْ [يابن أبي قحافة]؟ أَفِي كتابِ اللهِ أن تَرِثَ أباكَ وَلا أَرِثُ أبِيَهْ؟ لَقَد جِئْتَ شَيْئاً فَريّاً.

اى مسلمانان! آيا بر ارثم مغلوب شديم، اى پسر ابوقحافه! آيا در كتاب خدا هست كه تو از پدرت ارث ببري؛ ولى من از پدرم ارث نبرم، همان سخن دروغ به خدا و رسولش نسبت داده اي.

جُرْأَةً منكم علي قطيعةِ الرَّحِم وَنَكْثِ الْعَهْدِ، فَعَلي عَمْدٍ ماتركتم كتابَ اللهِ بينَ أَظْهُرِكم ونَبَذْتُموه.

اين اعمال شما را جرأت بخشيد كه قطع رحم كنيد و پيمان شكنى نماييد، آيا دانسته و به صورت عمد كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مى اندازيد؟

ثم عدلت إلي مجلس الأنصار، فقالت:

يا مَعْشَرَ الفِئَةِ، وأَعْضادَ المِلّة، وَحَضَنَةَ الإسلامِ، ما هذه الغَمِيزَةُ في حَقّى، وَالسِّنَةُ عن ظُلامَتِي؟ أَما قال رسولُ اللهِ(ص) “المرءُ يُحْفَظُ فِي وَلَدِهِ” لَسَرْعانَ ما أَحْدَثْتُم! وعَجْلانَ ذا إِهالةً!.

إيهاً بني قَيْلَةَ! أ اُهْتَضَتمُ تُراثَ أبي وأنتم بمَرْأًي منِّي ومَسْمَع؟

سپس حضرت به مجلس انصار روى آورد و فرمود: اى گروه جوانمردان! و اى بازوان ملت! اى حافظان اسلام! اين ضعف و غفلت در باره حق من چيست؟ و چرا از دادخواهى من سهل انگارى مى كنيد؟

آيا پدرم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نفرمود: حرمت هر كسى را در باره فرزندان او حفظ كنيد؟ چه سريع اين اعمال را انجام دايد، و چه عجولانه آب بينى بزغاله فروريخت.

اى پسران قَيْلَه! آيا من در باره ميراث پدرم مورد ستم واقع شوم؛ در حالى كه شما مرا مى بينيد و سخن مرا مى شنويد؟

وفي حديث آخر: روي أنها مرضت قبل وفاتها، فدخل إليها نساء المهاجرين والأنصار، يَعُدْنَها، فقلن لها: كيف أصبحت من علّتك يا إبنة رسول الله؟

در روايت ديگرى آمده است: فاطمه پيش از اين اين كه از دنيا برود مريض شد، زنان مهاجر و انصار به عيادتش آمدند، پرسيدند: اى دختر رسول خدا (ص) با اين بيمارى چگونه صبح كردى؟

فقالت: أصْبحْتُ، واللهِ، عائفةً لِدنياكُنَّ، قاليةً لرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهم بَعْدَ أن عَجَمْتُهم، وشَنِئتُهم بعد أن سَبَرْتُهم، فقُبحاً لفُلُولِ الحَدَِ وخَطَلِ الرَّأىِ وَخَوَرِ القَناةِ ]لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لهَُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ[.

فرمود: صبح كردم و حال آن كه نسبت به دنياى شما بى ميل هستم و او از مردانتان ناراحت و غضبناك، آنان را از دهان خويش دور افكندم، آنان را دور افكندم پس از آن كه در حالاتشان تعمّق ورزيدم، چه زشت است كندى شمشيرها، و آراء فاسد را انحراف انگيز، ]و چه بد ذخيره اى براى خويش پيش فرستاند كه خدا بر آنان خشم گرفت[.

ما الذي نَقَمُوا من أبى حَسَنٍ؟ نَقَمُوا، واللهِ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ، وَنَكالَ وَقْعَتَِهِ وَنَكيرَ سَيْفِهِ، وَتَنَمُّرَه فِي ذاتِ اللهِ.

و چه باعث شد كه از علي انتقام بگيرند؟ به خدا قسم از او انتقام نگرفتند مگر اين كه او دشمنان را به شدت مى گرفت و مى كشت، و براى عبرت آموزى ديگران آنان را مى گذاشت، و شمشير برانى داشت، و غضب او در راه خدا بود.

. الجزري، أبو السعادت المبارك بن محمد ابن الأثير (متوفاي544هـ)، منال الطالب في شرح طوال الغرائب، ص501 ـ 534، ناشر: مركز البحث العلمي وإحياء التراث الإسلامي، كلية الشريعة والدراسات الإسلامية، مكة المكرمة جامعة أم القري.

مخالفت هاي امير مؤمنان (ع)با حديث ابوبكر

بى اعتبارى حديث مورد ادعاى ابوبكر زمانى روشن تر مى شود كه نگاهى به روش برخورد امير مؤمنان علي(ع) نيز داشته باشيم. مخالفت امير مؤمنان و موضع آن حضرت در برخورد با قضيه و فدك و دفاع آن حضرت از حق حضرت زهرا (با توجه به جايگاه امير مؤمنان ) بطلان ادعاى ابوبكر را بيش از پيش روشن تر خواهد ساخت .

جايگاه آن حضرت(ع) در منابع اهل سنت :

قبل از ورود با اين بخش نگاهي هرچند كوتاه به جايگاه ايشان در منابع اهل سنت، خالي از لطف نخواهد بود .

علي و حق جدايي ندارند

أبو يعلي موصلى در مسند خود و ابن حجر عسقلانى در المطالب العالية در اين باره مى نويسند:

حدثنا محمد بن عباد المكي حدثنا أبو سعيد عن صدقة بن الربيع عن عمارة بن غزية عن عبد الرحمن بن أبي سعيد عن أبيه قال كنا عند بيت النبي صلى الله عليه وسلم في نفر من المهاجرين والأنصار فخرج علينا فقال ألا أخبركم بخياركم قالوا بلى قال خياركم الموفون المطيبون إن الله يحب الخفي التقي قال ومر علي بن أبي طالب فقال: ” الحق مع ذا الحق مع ذا “.

… ابوسعيد مى گويد: با جمعى از مهاجر و انصار كنار خانه رسول خدا بوديم، از خانه بيرون آمد و فرمود: آيا شما را از بهترين شما خبر ندهم؟ گفتند: آرى، فرمود: بهترين شما وفا كنندگان و پاكان مى باشند، خداوند دانايان پرهيزگار را دوست دارد، ابوسعيد مى گويد: علي (عليه السلام) از آنجا مى گذشت، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: “حق با اين است، حق با اين است “.

أبو يعلى الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثنى (متوفاي307 هـ)، مسند أبي يعلى، ج 2، ص 318، ح1052، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث – دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م؛ العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل(متوفاي852هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 16، ص 147، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولى، السعودية – 1419هـ .

هيثمى هم پس از نقل اين روايت در باره سند آن مى گويد:

رواه أبو يعلى ورجاله ثقات.

الهيثمي، أبو الحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7، ص 235، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي – القاهرة، بيروت – 1407هـ.

علي (ع) با قرآن و قرآن با او است

حاكم نيشابورى در المستدرك علي الصحيحين، طبرانى در المعجم الصغير، زمخشرى در ربيع الأبرار، جلال الدين سيوطى در الفتح الكبير و عاصمى مكى در سمط النجوم درباره اين ويژگي ممتاز حضرت مى نويسند:

أخبرنا أبو بكر محمد بن عبد الله الحفيد ثنا أحمد بن محمد بن نصر ثنا عمرو بن طلحة القناد الثقة المأمون ثنا علي بن هاشم بن البريد عن أبيه قال حدثني أبو سعيد التيمي عن أبي ثابت مولى أبي ذر قال كنت مع علي رضي الله عنه يوم الجمل فلما رأيت عائشة واقفة دخلني بعض ما يدخل الناس فكشف الله عني ذلك عند صلاة الظهر فقاتلت مع أمير المؤمنين فلما فرغ ذهبت إلى المدينة فأتيت أم سلمة فقلت إني والله ما جئت أسأل طعاما ولا شرابا ولكني مولى لأبي ذر فقالت مرحبا فقصصت عليها قصتي فقالت أين كنت حين طارت القلوب مطائرها قلت إلى حيث كشف الله ذلك عني عند زوال الشمس قال أحسنت سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول : ” علي مع القرآن والقرآن مع علي لن يتفرقا حتى يردا علي الحوض ” هذا حديث صحيح الإسناد وأبو سعيد التيمي هو عقيصاء ثقة مأمون ولم يخرجاه.

غلام ابوذر مي گويد: در جنگ جمل در خدمت علي(عليه السلام ) بودم، چشمم به عائشه افتاد، مانند مردم ديگر به شك افتادم تا اينكه وقت نماز ظهر فرا رسيد و شك من بر طرف شد، پس از پايان يافتن جنگ در مدينه به ديدن ام ّسلمه رفتم و گفتم: براي تقاضاي خوراك نيامده ام، من غلام ابوذر هستم، به من خوش آمد گفت، داستان را تعريف كردم، امّ سلمه گفت: در هنگامه متزلزل شدن دلها چه كار كردي؟ گفتم: موقع ظهر خداوند شك را از من دور كرد، گفت: آفرين، از رسول خدا شنيدم مي فرمود: ” علي با قرآن است و قرآن با علي، از يكديگر جدا نمي شوند تا در حوض به من ملحق شوند “.

اين حديث سندش صحيح است، اگر چه بخاري و مسلم آن را نياورده اند، و ابو سعيد تيمى، اسمش عقيصاء و ثقه است.

الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 134، ح4628، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ – 1990م؛ الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب أبو القاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الصغير ( الروض الداني )، ج 2، ص 28، تحقيق: محمد شكور محمود الحاج أمرير، ناشر: المكتب الإسلامي، دار عمار – بيروت، عمان، الطبعة: الأولى، 1405هـ ـ 1985م؛ الزمخشري الخوارزمي، أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ)، ربيع الأبرار، ج 1، ص 133؛ السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الفتح الكبير في ضم الزيادة إلى الجامع الصغير، ج 2، ص 230، تحقيق: يوسف النبهاني، ناشر: دار الفكر – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1423هـ ـ 2003م؛ العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 3، ص 63، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية؛ المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي 1031هـ)، التيسير بشرح الجامع الصغير، ج 2، ص 146، ناشر: مكتبة الإمام الشافعي – الرياض، الطبعة: الثالثة، 1408هـ ـ 1988م.

 

خليل بن كيكلدى علايي ، سند روايت حاكم را معتبرمي داند مى داند:

وأخرج الحاكم في مسنده بسند حسن عن أم سلمة رضي الله عنها أن النبي صلى الله عليه وسلم قال : ” علي مع القرآن والقرآن مع علي لن يفترقا حتى يردا علي الحوض”.

حاكم با سند حسن در مسندش از امّ السلمه و او از رسول خدا نقل مي كند كه فرمود: علي با قرآن است و قرآن با علي، از يكديگر جدا نمي شوند تا در حوض به من ملحق شوند.

العلائي، خليل بن كيكلدي (متوفاي761هـ)، إجمال الإصابة في أقوال الصحابة، ج 1، ص 55، : تحقيق: د. محمد سليمان الأشقر، ناشر: جمعية إحياء التراث الإسلامي – الكويت، الطبعة: الأولى، 1407هـ.

پس از اين چند سخن كوتاه در جايگاه ممتاز اميرمؤمنان (ع)اكنون به مخالفت هاى آن حضرت با ابوبكر و همراهى با فاطمه در باز پس گيرى ميراثش مى پردازيم:

1.همراهي حضرت زهرا (س) در مطالبه ي ارث

اميرمؤمنان در مطالبه ارث همراه فاطمه زهراء (س) بود، كه خود نشانگر مخالفت او با حديث ابوبكرمي باشد زيرا كه اگر اين حديث را قبول مي داشت، اين همراهي را در پي نمي داشت.

خلاصه آن كه: نفس همراهي كسي كه حق از او جدايي ندارد، دليلي بر سستي ادعاي ابوبكر است.

اين همراهي در منابع بسياري از منابع اهل سنت نيز انعكاس يافته است از جمله :

محمد بن سعد در الطبقات الكبرى مى نويسد:

أخبرنا محمد بن عمر، أخبرنا هشام بن سعد عن زيد بن أسلم عن أبيه قال: سمعت عمر يقول: لما كان اليوم الذي توفي فيه رسول الله، صلى الله عليه وسلم، بويع لأبي بكر في ذلك اليوم، فلما كان من الغد جاءت فاطمة إلى أبي بكر معها علي فقالت: ميراثي من رسول الله أبي، صلى الله عليه وسلم،… فدك وخيبر وصدقاته بالمدينة أرثها كما يرثك بناتك إذا مت!

زيدبن اسلم از پدرش و او از عمر نقل مى كند كه گفت: در روز وفات پيامبر براى ابوبكر بيعت گرفته شد، فرداى آن روز فاطمه همراه علي نزد ابوبكر آمدند، فاطمه گفت: ميراث پدرم را مى خواهم،…از فدك و خيبر و آنچه در مدينه باقى مانده ارث مى برم همانگونه كه تو اگر مُردى دخترانت از تو ارث مى برند.

و در ادامه مى نويسد:

أخبرنا محمد بن عمر، حدثني هشام بن سعد عن عباس بن عبد الله بن معبد عن جعفر قال: جاءت فاطمة إلى أبي بكر تطلب ميراثها، وجاء العباس بن عبد المطلب يطلب ميراثه، وجاء معهما علي.

فاطمه نزد ابوبكر آمد و تقاضاى ميراث كرد، عباس و علي هم آمدند.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 2، ص315، ناشر: دار صادر – بيروت

2.مطالبه مستقيم :

اميرمؤمنان (ع) علاوه بر همراهي بانوي دو سرا (س) در مطالبات ارث و شهادت دادن به مالكيت فدك، مستقيما ميراث رسول خدا (ص) را، چه در زمان ابوبكر و چه در زمان عمر، مطالبه نمود، اين قطعه از تاريخ در معتبرترين منابع اهل سنت انعكاس يافته است از جمله:.

مسلم بن حجاج نيشابوري، در صحيح خود گله گذاري عمر از حضور علي (ع) و عباس و درخواست ميراث رسول خدا (ص)، در زمان ابوبكر و نيز در زمان خودش را، چنين روايت مي كند:

… ثم أقبل على العباس وعلي فقال:… فلما توفي رسول الله صلى الله عليه و سلم قال أبو بكر أنا ولي رسول الله صلى الله عليه و سلم فجتئما تطلب ميراثك من ابن أخيك ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها … ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ … ثُمَّ جِئْتَنِى أَنْتَ وَهَذَا وَأَنْتُمَا جَمِيعٌ وَأَمْرُكُمَا وَاحِدٌ فَقُلْتُمَا ادْفَعْهَا إِلَيْنَا.

عمر به عباس و اميرالمؤمنين عليه السلام رو كرد وگفت:…زماني كه رسول خدا از دنيا رفت ابوبكر گفت: من جانشين پيامبرم، شما دو نفر آمديد، و تو اى عباس! ادعاى ارث برادرزاده ات را خواستار شدى و علي، سهم همسرش از پدرش را طلب كرد سپس ابوبكر از دنيا رفت ومن جانشين او شدم … سپس تو و علي آمديد با يك هدف و آن گرفتن و گفتيد: آن را به ما بده… .

. النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

3. بيان مخالفت حديث ابوبكر با قرآن و اعتراف گرفتن از وي

اميرمؤمنان (ع) براى دفاع از حق غصب شده همسرش با استناد به آيات قرآن با ابوبكر محاجه كرد.

پيش از اين گذشت كه طبق روايات صحيح السندى كه در كتاب هاى اهل سنت وجود دارد، علي همواره با قرآن و قرآن همواره با علي است و استدلال امير مؤمنان(ع) به آيات قرآن در محكوميت ابوبكر، بهترين دليل بر بطلان ادعاى او است.

محمد بن سعد در الطبقات الكبرى در اين مورد مى نويسد:

أخبرنا محمد بن عمر، حدثني هشام بن سعد عن عباس بن عبد الله بن معبد عن جعفر قال: جاءت فاطمة إلى أبي بكر تطلب ميراثها، وجاء العباس بن عبد المطلب يطلب ميراثه، وجاء معهما علي فقال أبو بكر: قال رسول الله لا نورث، ما تركنا صدقة، وما كان النبي يعول فعلي، فقال علي: “ورث سليمان داود”وقال زكريا “يرثني ويرث من آل يعقوب”.

فاطمه(عليها السلام) همراه عباس نزد ابوبكر آمده و در خواست ارث كردند، علي (عليه السلام) نيز حضور داشت، ابوبكر گفت: رسول خدا فرمود: ما چيزي به ارث نمي گذاريم ؛ بلكه صدقه است، علي(عليه السلام) پاسخ داد: قرآن مي فرمايد: “سليمان از داود ارث بُرد” و زكريا گفت: “فرزندي كه از من و از آل يعقوب ارث بَرَد عنايت فرما”.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج2، ص315، ناشر: دار صادر – بيروت.

حضور علي(ع) و استدلال او به قرآن در ميدان دادخواهى زهراء عليهما السلام، خليفه را مجاب مى كند؛ تا جايى كه پس از سخنان امير مؤمنان راهى جز تصديق سخن آن حضرت نمى يابد:

ابن سعد در اين باره نيز مي نويسد:

فقال أبو بكر: قال رسول الله لا نورث، ما تركنا صدقة، وما كان النبي يعول فعلي، فقال علي: ورث سليمان داود وقال زكريا يرثني ويرث من آل يعقوب؛ قال أبو بكر: هو هكذا.

ابو بكر پس از در خواست فاطمه گفت: رسول خدا فرمود: ما ارث نمى گذاريم آنچه مى ماند صدقه است، علي گفت: سليمان از داوود ارث برد، زكريا تقاضاى فرزند كرد تا از او و آل يعقوب ارث ببرد، ابوبكر گفت: اين چنين است.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج2، ص315، ناشر: دار صادر – بيروت.

4. دعوت ابوبكر به پايبندي به قرآن

پس از اقرار ابوبكر به اين كه در قرآن به ارث پيامبران تصريح شده است، باز هم از آن طفره رفت، لذا اميرمؤمنان (ع) او را دعوت به پايبندي به قرآن مي نمايد.

ابن سعد در اين باره نيز مي نويسد:

أخبرنا محمد بن عمر، حدثني هشام بن سعد عن عباس بن عبد الله بن معبد عن جعفر قال: جاءت فاطمة إلى أبي بكر تطلب ميراثها، وجاء العباس بن عبد المطلب يطلب ميراثه، وجاء معهما علي، فقال أبو بكر: قال رسول الله لا نورث، ما تركنا صدقة، وما كان النبي يعول فعلي، فقال علي: ورث سليمان داود وقال زكريا يرثني ويرث من آل يعقوب؛ قال أبو بكر: هو هكذا وأنت والله تعلم مثلنا أعلم، فقال علي: هذا كتاب الله ينطق! فسكتوا وانصرفوا.

فاطمه(عليها السلام) همراه عباس نزد ابوبكر آمده و در خواست ارث كردند، علي (عليه السلام) نيز حضور داشت، ابوبكر گفت: رسول خدا فرمود: ما چيزي به ارث نمي گذاريم بلكه صدقه است، علي(عليه السلام) پاسخ داد: سليمان از داود ارث بُرد و زكريا گفت: “فرزندي كه از من و از آل يعقوب ارث بَرَد عنايت فرما”، ابوبكر تاييد كرد و گفت: به خدا سوگند كه تو از همه داناترى، علي(عليه السلام) فرمود: اين كتاب خدا است كه چنين سخن مي گويد، (سپس) همه سكوت نموده و بازگشتند.

الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج2، ص315، ناشر: دار صادر – بيروت

5. درغگو وگنهكار و ظالم و خائن دانستن ابوبكر

امبرمؤمنان (ع)پس از بكار نيافتادن اقدامات گذسته و اصرار ابوبكر بر حديثش و برمحروميت اهل بيت (ع) از ميرات رسول خدا (ص) ، به صراحت تمام نظر خود را در مورد شخصيت ابوبكر بيان نموده و او را دروغگو ، گنه كار ، ظالم و خائن معرفي نمود، اين مطلب را نيز منابع فراواني از اهل سنت ظبط كرده و انعكاس داده اند از جمله :

مسلم در صحيح خود از عُمر بن خطاب چنين روايت مي كند:

… . قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- ” مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ “. فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ… .

…عمر (در زمان خلافتش رو به اميرمؤمنان (ع) و عباس نمود) گفت : چون رسول خدا از دنيا رفت ، ابوبكر گفت : من جانشين پيغمبرم ، شما دو نفر( عباس و علي عليه السلام) آمديد وتو تقاضاي ميراث پسر برادرت را مطرح كردي و علي سهم همسرش فاطمه را خواستار شد ، ابوبكر گفت : پيغمبر فرموده است : ما ارث نمي گذاريم ؛ بلكه آنچه مي ماند صدقه است ؛ لذا شما دو نفر او را دروغگو ، گناهكار ، حيله گر و خائن دانستيد ، با اينكه خدا مي داند او راستگو ، نيكوكارو پيرو حق بود… .

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

7. برخورد عملي در مقابل ابوبكر

علاوه بر معرفي شخصيت او اميرمؤمنان به برخورد عملى در مقابل ابوبكر برآمدند،

از جمله در تشييع و تكفين و نماز بر پيكر مجروح همسرش زهراى مرضيه ابوبكر را خبر نكرده و با استفاده از تاريكى شب به انجام آنها مبادرت ورزيدند، با آن كه در آن زمان، نماز بر ميت را خليفه مى خواند، اين اقذامات در حقيقت نشاندهنده رنجش عميق فاطمه و علي عليهما السلام از دستگاه بود.

بخاري در صحيح خود در اين باره چنين مي نويسد:

… فَأَبَى أَبُو بَكْرٍ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى فَاطِمَةَ مِنْهَا شَيْئًا فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِى بَكْرٍ فِى ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – سِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِىٌّ لَيْلاً، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا… .

ابوبكر از دادن ارث فاطمه امتناع ورزيد ، ولذا از وى غضبناك شد وبا او سخن نگفت تا از دنيا رفت، مدت زندگى زهرا پس از پدرش ششماه بيشتر نبود، هنگامى كه از دنيا رفت همسرش علي او را شبانه دفن كرد وبه ابوبكر اطلاع نداد وخود بر بدن همسرش نماز خواند.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

فصل چهارم: مخالفت برخي صحابه با حديث ابوبكر

در اين فصل موضع گيرى برخى از اصحاب را در مقابله با جهت گيرى ابوبكر با توسل وى به حديثى كه ادعاى شنيدن آن را از رسول خدا (ص) داشت بررسى مى كنيم تا بر همگان روشن شود كه مدعى ميراث رسول خدا (ص) فقط فاطمه (س) و علي (ع) نبوده اند.

الف) مخالفت هاي عموي پيامبر (ص)با اين حديث

يكي از صحابه رسول خدا (ص) كه جايگاه ممتازي نزد شيعه و سني دارد تا جايي كه اهل سنت در معتبرترين منابع خود، اين قطعه از تاريخ را روايت نموده اند كه در زمان عمر بن خطاب، قحطي شد، اوبا واسطه قرار دادن عباس از خداوند طلب باران نمود.

چنان كه بخاري در صحيح خود در اين باره مي نويسد:

حدثنا الْحَسَنُ بن مُحَمَّدٍ قال حدثنا محمد بن عبد اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ قال حدثني أبي عبد اللَّهِ بن الْمُثَنَّى عن ثُمَامَةَ بن عبد اللَّهِ بن أَنَسٍ عن أَنَسِ أَنَّ عُمَرَ بن الْخَطَّابِ رضي الله عنه كان إذا قَحَطُوا اسْتَسْقَى بِالْعَبَّاسِ بن عبد الْمُطَّلِبِ فقال اللهم إِنَّا كنا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا فَتَسْقِينَا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا قال فَيُسْقَوْنَ .

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري ،بَاب سُؤَالِ الناس الْإِمَامَ الِاسْتِسْقَاءَ إذا قَحَطُوا ،ج1ص342 ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

مخالفت هاى او در اين مسأله در منابع اهل سنت به صورت گسترده اي نقل شده است كه ما آن را در چند بخش مطرح خواهيم كرد:

1. همراهي فاطمه در مطالبه ي ارث

او اگرچه با وجود فاطمه (س) وارث پيامبر (ص) به حساب نمي آمد، ولي در همراهي دخت رسول خدا (ص) كوتاهي ننموده و همچون اميرمؤمنان (ع) همراه حضرت بود.

بخاري در مورد همراهي ا.و چنين مي نويسد:

حدثنا إبراهيم بن موسى أخبرنا هشام أخبرنا معمر عن الزهري عن عروة عن عائشة أن فاطمة عليها السلام والعباس أتيا أبا بكر يلتمسان ميراثهما أرضه من فدك وسهمه من خيبر فقال أبو بكر سمعت النبي صلى الله عليه و سلم يقول: لا نورث ما تركنا صدقة… .

فاطمه و عباس نزد ابوبكر آمدند و ارث خويش را از زمين فدك و سهمشان را از خيبر در خواست كردند، ابوبكر گفت: از پيامبر شنيدم كه فرمود: ما ارث نمى گذاريم آنچه مى ماند صدقه است.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1481، ح3810، كِتَاب الْمَغَازِي، بَاب حديث بَنِي النَّضِيرِ و ج 6، ص 2474، ح6346، كِتَاب الْفَرَائِضِ، بَاب قَوْلِ النبي صلى الله عليه وسلم لَا نُورَثُ ما تَرَكْنَا صَدَقَةٌ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

2. مطالبه ارث خود

او علاوه بر همراهي دخت پيامبر(ص)، بعد از شهادت آن حضرت، مستقيما به مطالبه ارث خود در زمان ابوبكر و عمر پرداخت.

چنان كه بخاري در صحيح خود در اين باره از قول عمر مي نويسد:

قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ… ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ … ثُمَّ جِئْتَنِى يَا عَبَّاسُ تَسْأَلُنِى نَصِيبَكَ مِنِ ابْنِ أَخِيكَ … .

عمر رو كرد به اميرمؤمنان (ع) و عباس و گفت: چون رسول خدا از دنيا رفت، ابوبكر گفت: من جانشين پيغمبرم، شما دو نفر( عباس و علي عليه السلام) آمديد وتو (عباس) ميراث پسر برادرت را طلب كردى … سپس ابوبكر از دنيا رفت و من جانشين وى و رسول خدا شدم، ه… اى عباس تو آمدى و سهم ارث پسر برادرت را از من طلب نمودى…

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2927، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987؛ النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

3. درغگو و گنهكار و ظالم ، خائن دانستن ابوبكر و عمر

او نيز همچون اميرمؤمنان (ع) پس از خوداري خلفا از تسليم ميراث رسول خدا (ص)، و استدلال آنان به حديث خود شنيده!، به افشاء شخصيت آنان پرداخت و آنان را درغگو و گنهكار و ظالم ، خائن دانست:

.

همچنين بخاري در صحيح خود در اين باره چنين مي نويسد:

… قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- “مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ”. فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنِّى لَصَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ فَوَلِيتُهَا ثُمَّ جِئْتَنِى أَنْتَ وَهَذَا وَأَنْتُمَا جَمِيعٌ وَأَمْرُكُمَا وَاحِدٌ فَقُلْتُمَا ادْفَعْهَا إِلَيْنَا.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

 

عمر رو كرد به اميرمؤمنان (ع) و عباس و گفت: چون رسول خدا از دنيا رفت، ابوبكر گفت: من جانشين پيغمبرم، شما دو نفر( عباس و علي عليه السلام) آمديد وتو تقاضاى ميراث پسر برادرت را مطرح كردى و علي سهم همسرش فاطمه را خواستار شد، ابوبكر گفت: پيغمبر فرموده است: ما ارث نمى گذاريم؛ بلكه آنچه مى ماند صدقه است؛ و شما دو نفر او را دروغگو، گناهكار، ظالم و خائن دانستيد، با اينكه خدا مى داند او راستگو، نيكوكارو پيرو حق بود، سپس ابوبكر از دنيا رفت و من جانشين وى و رسول خدا شدم، شما دو نفر مرا هم دروغگو، گناهكار، حيله گر و ظالم دانستيد، با اينكه خدا مى داند كه من راستگو وپيرو حق هستم، تو اى عباس و اين علي آمديد و گفتيد ميراث ما را به ما پس بده.

ب: مخالفت ابن عباس با حديث ابوبكر

او پسر عموي رسول خدا (ص) است و از نظر علمى و دينى جايگاه خاصى در تاريخ و فرهنگ اسلامي دارد تا جايي كه به او لقب حبر الامّة (يعنى كسى كه دانشش فروان است) داده اند او همچون پدر خود، موضع منفي در مقابل اين حديث ابوبك داشته است از جمله موضعي كه او در مساله خمس ـ يكي از مطالبات حضرت زهرا(س) از ابوبكرو او با حديثش به رد آن پرداخت ـ داشت به خوبي بر مردود دانستن حديث ابوبكر دلالت كرده ونشانه ديگري بر ساختگى بودن آن است.

مسلم در صحيح خود دراين باره مي نويسد:

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْلَمَةَ بْنِ قَعْنَبٍ حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ – يَعْنِى ابْنَ بِلاَلٍ – عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَزِيدَ بْنِ هُرْمُزَ أَنَّ نَجْدَةَ كَتَبَ إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍ يَسْأَلُهُ عَنْ خَمْسِ خِلاَلٍ… وَعَنِ الْخُمْسِ لِمَنْ هُوَ؟… وَكَتَبْتَ تَسْأَلُنِى عَنِ الْخُمْسِ لِمَنْ هُوَ؟ وَإِنَّا كُنَّا نَقُولُ هُوَ لَنَا فَأَبَى عَلَيْنَا قَوْمُنَا ذ َاكَ.

… نجده به ابن عباس نامه نوشت و پرسيد: خمس از آن چه كسي است؟ پاسخ داد: ما هميشه مي گفتيم : خمس متعلق به ما است و قوم ما از آن ابا داشتنند.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1444، ح1812، كتاب الجهاد والسير، بَاب النِّسَاءِ الْغَازِيَاتِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت

ج: مخالفت همسران پيامبر با حديث ابوبكر

يكي ديگر از مخالفت هاي صحابه با اين حديث، اقدامات همسران رسول خدا (ص) است كه مردود يودن حديث ابوبكر به خوبي از آنها، آشكار مي گردد.

1. مطالبه ي ارث

از اولين اقدام آنان كه بلافاصله پس از روي كار آمدن به عمل آمد، به ميدان آمدن همسران پيامبر براى گرفتن سهم ارث خويش از اموال باقى مانده رسول خدا(ص) بود كه خود دليل ديگرى بر مخالفت و عدم تأييد حديث ابوبكر از رسول خدا(ص) است؛ اگر چه عائشه به كمك پدرش آمد و آنان را با نقل همان حديثى كه از پدرش شنيده بود مورد سرزنش قرار داد اما خود اين مطالبه بيانگر اين مطلب است كه آنان چنين چيزي از پيامبر(ص) نشنيده و ارث بردن خود را امري شرعي مي دانستند.

بخاري در مورد مطالبه همسران پيامبر(ص) چنين مي نويسد:

… مالِكُ بْنُ أَوْسٍ، أَنَا سَمِعْتُ عَائِشَةَ – رضى الله عنها – زَوْجَ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – تَقُولُ أَرْسَلَ أَزْوَاجُ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – عُثْمَانَ إِلَى أَبِى بَكْرٍ يَسْأَلْنَهُ ثُمُنَهُنَّ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ – صلى الله عليه وسلم -، فَكُنْتُ أَنَا أَرُدُّهُنَّ، فَقُلْتُ لَهُنَّ أَلاَ تَتَّقِينَ اللَّهَ، أَلَمْ تَعْلَمْنَ أَنَّ النَّبِىَّ – صلى الله عليه وسلم – كَانَ يَقُولُ ” لاَ نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ.

… عايشه گفت : همسران رسول خدا پس از وفات آن حضرت عثمان را نزد ابوبكر فرستادند تا يك هشتم سهم آنان را از اموالي كه خداوند به پيامبرش صلى الله عليه وسلم بخشيده، بگيرد، من به آنان گفت: آيا تقوي نداريد ؟، مگر رسول الله نفرمود: ما چيزى به ارث نمى گذاريم، آنچه هست صدقه است؟.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2927، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987؛ النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

البته همان گونه كه خواهد آمد، آنان و از جمله خود عايشه ارث هايي بردند.

2. ارث بردن حجره ها

گذشت زمان اگر همه چيز را دگرگون كند؛ ولى ذهن تاريخ را تا اندزه اى نمى تواند گمراه و همه اندوخته هايش را پاك نمايد. ابن تيميه حرانى اعتراف مى كند كه زنان پيامبر حجره هاى كه جزء اموال پيامبر بود به ارث نهادند و وارثان همسران رسول خدا(ص) آن را صاحب شده و فروختند:

او دراين باره مي نويسد:

وكان النبى لما مات دفن فى حجرة عائشة رضى الله عنها وكانت هي وحجر نسائه فى شرقى المسجد وقبليه لم يكن شيء من ذلك داخلا فى المسجد وإستمر الأمر على ذلك إلى أن إنقرض عصر الصحابة بالمدينة ثم بعد ذلك فى خلافة الوليد بن عبد الملك بن مروان بنحو من سنة من بيعته وسع المسجد وأدخلت فيه الحجرة للضرورة فإن الوليد كتب إلى نائبه عمر بن عبد العزيز أن يشترى الحجر من ملاكها ورثة أزواج النبى فإنهن كن قد توفين كلهن رضى الله عنهن فأمره أن يشترى الحجر ويزيدها فى المسجد فهدمها وأدخلها فى المسجد.

پيامبر اكرم هنگامى كه از دنيا رفت آن حضرت را در خانه عائشه كه در شرق مسجد بود دفن كردند، اين خانه و اتاق هاى همسران ديگر رسول خدا داخل مسجد نبود، زمان گذشت تا دوران صحابه به پايان رسيد و همه از دنيا رفتند، در خلافت وليد بن عبد الملك مروان و پس از يكسال از حكومت وى مسجد النبى گسترش يافت و حجره عائشه داخل در مسجد شد؛ وليد به نماينده اش عمر بن عبد العزيز در مدينه نامه نوشت و دستور داد تا حجره هاى همسران پيامبر را از مالكانش، كه وارث همسران پيامبراند، خريدارى كند، طبق دستور خريدارى شد و به مسجد النبى افزوده شد.

ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوى شيخ الإسلام ابن تيمية، ج 27، ص 323، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

پرسشى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه: آيا حجره ها جز اموال رسول خدا (ص) نبودند ؟ و آيا فقط همسران رسول خدا (ص) از آن حضرت ارث مى بردند و پس از مرگ آنان نيز به وارثانشان منتقل مي شود؟

مگر فاطمه دختر رسول اكرم و وارث پدر نبود؟ چگونه ممكن است كه همسر، ارث ببرد؛ ولى فرزند ارث نبرد؟

بطلان ادعايي ديگر:

از مطلبى كه ابن تيميه نقل كرد، بطلان نظر كسانى همچون ابن حجر و ابن بطال كه در شرح صحيح بخارى ادعا نموده اند: حجره هاى همسران پيامبر، جزء نفقه آن ها بوده و آن ها مالك آن نشدند و به ارث نيز ننهادند، روشن مى شود .

عبارت ابن حجرعسقلاني و ابن بطال از اين قرار است:

قال ما تركت بعد نفقة نسائي قال وهذا أرجح ويؤيده أن ورثتهن لم يرثن عنهن منازلهن ولو كانت البيوت ملكا لهن لانتقلت إلى ورثتهن وفي ترك ورثتهن حقوقهم منها دلالة على ذلك ولهذا زيدت بيوتهن في المسجد النبوي بعد موتهن لعموم نفعه للمسلمين… .

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 6، ص 211، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت.

قال: ( ما تركت بعد نفقة نسائى ومئونة عاملى فهو صدقة ) قالوا: ويدل على صحة ذلك أن مساكنهن لم يرثها عنهن ورثتهن، ولو كان ذلك ملكًا لهن كان لا شك يورث عنهن، وفى ترك ورثتهن حقوقهم من ذلك دليل أنه لم يكن لهن ملكًا، وإنما كان لهن سكناه حياتهن، فلما مضين بسبيلهن جعل ذلك زيادة فى المسجد الذى يعم المسلمين نفعه.

إبن بطال البكري القرطبي، أبو الحسن علي بن خلف بن عبد الملك (متوفاي449هـ)، شرح صحيح البخاري، ج 5، ص 263، تحقيق: أبو تميم ياسر بن إبراهيم، ناشر: مكتبة الرشد – السعودية / الرياض، الطبعة: الثانية، 1423هـ – 2003م.

3. قبول دارايي هاي خيبر

اقدام ديگري كه از همسران پيامبر (ص) جاي دقت دارد، قبول اموال خيبر است ـ كه از جمله اموال پيامبر (ص) و مورد مطالبه حضرت زهرا (س) بود ـ كه خود دليلي بر آن است كه همسران پيامبر، حديث ابوبكر را مردود مي دانستند.

بخارى از طريق پسر عمر بن خطاب، چنين نقل مي كند :

حديث ابْنِ عُمَرَ، أَنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم عَامَلَ خَيْبَرَ بِشَطْرِ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا مِنْ ثَمَرٍ أَوْ زَرْعٍ، فَكَانَ يُعْطِي أَزْوَاجَهُ مِائَةَ وَسْقٍ: ثَمَانُونَ وَ سْقَ تَمْرٍ، وَعِشْرُونَ وَ سْقَ شَعِيرٍ؛ فَقَسَمَ عُمَرُ خَيْبَرَ فَخَيَّرَ أَزْوَاجَ النَبِيِّ صلى الله عليه وسلم أَنْ يُقْطِعَ لَهُنَّ مِنَ الْمَاءِ وَالأَرْضِ أَوْ يُمْضِيَ لَهُنَّ، فَمِنْهُنَّ مَنِ اخْتَارَ الأَرْضَ وَمِنْهُنَّ مَنِ اخْتَارَ الْوَسْقَ، وَكَانَتْ عَائِشَةُ اخْتَارَتِ الأَرْضَ.

رسول خدا از درآمد خيبر هشتاد كَيل خرما و بيست كَيل جو به همسران خويش مى پرداخت، عمر تصميم گرفت خيبر را تقسيم كند و لذا همسرا ن پيامبر را آزاد گذاشت كه يا از زمين سهمى بگيرند يا از محصول آن، عائشه زمين را انتخاب كرد.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 2، ص 820، ح2203، كِتَاب الْمُزَارَعَةِ، بَاب الْمُزَارَعَةِ بِالشَّطْرِ وَنَحْوِهِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987 .

از اين كه پيامبر از اموال خيبر به زنانش داده است، معلوم مى شود كه از اموال شخصى آن حضرت بوده است. اگر قرار باشد كه تمام اموال شخصى پيامبر پس از آن حضرت صدقه و جزء اموال عمومى باشد؛ چرا عمر آن را در ميان همسران پيامبر تقسيم كرد؟

اگر ارث بوده؛ چرا از دختر رسول خدا (ص) از اين ارث محروم شده است؟

فصل پنجم:مخالفت خلفاء و علماي اهل سنت

نه تنها اهل بيت عليهم السلام و برخي اصحاب همچون عباس و ابن عباس، مخالفت خويش را با حديث بى اساس ابوبكر ابراز كردند؛ بلكه خود خلفاء و برخى از عالمان اهل سنت نيز آن را ردّ كرده اند:

الف: مخالفت خود ابوبكربا اين حديث

از نكات جالب در اين جريان مخالفت هاي عملي خود ابوبكر با حديث خود است كه در ذيل به چند مورد از آنها اشاره مي نماييم:

1. نوشتن نامه ي فدك

نخستين كسى كه با محتواى اين حديث به شكل عملى مخالت كرد، شخص ابوبكر بود؛ زيرا وى پس از درخواست حضرت زهرا(س) نامه اى مبنى بر باز پس گيرى فدك براى آن حضرت نوشت:

حلبي سيره نويس معروف اهل سنت دراين باره مي گويد:

وفى كلام سبط ابن الجوزى رحمه الله أنه رضي الله تعالى عنه كتب لها بفدك ودخل عليه عمررضى الله تعالى عنه فقال: ما هذا فقال كتاب كتبته فاطمه بميراثها من ابيها فقال: مماذا تنفق على المسلمين وقد حاربتك العرب كما ترى ثم احذ عمر الكتاب فشقه.

ابوبكر نامه اى براى تحويل دادن فدك به فاطمه نوشته بود، عمر وارد شد، گفت: اين چيست؟ ابوبكر گفت: نامه اى است براى فاطمه تا ميراث پدرش را به وى تحويل دهند، عمر گفت: پس چه چيزى بين مسلمين تقسيم خواهى كرد، اين قوم به جنگ تو خواهند آمد؟ سپس نامه را گرفت و پاره كرد.

الحلبي، علي بن برهان الدين (متوفاي1044هـ)، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج 3، ص 488، ناشر: دار المعرفة – بيروت – 1400.

اگر ابوبكر در شنيدن اين حديث از پيامبر اكرم صادق باشد، برگرداندن فدك، مخالفت با رسول خدا(ص) است؛ پس عمل او تكذيب حديث خودش مى باشد.

2. بازگرداندن عصا، كفش و مركب پيامبر (ص) به امير مؤمنان(ص)

اقدام ديگري كه از او درخور دقت است اين است كه خليفه اول پس از آن كه اموال پيامبر را تصاحب كرد، برخى از اموال شخصى آن حضرت را به امير مؤمنان(ع) بازگرداند:

ماوردي در اين باره چنين مي نويسد:

وأما رحل رسول الله وآلته فقد روى هشام الكلبي عن عوانة بن الحكم أن أبا بكر الصديق رضي الله عنه دفع إلى علي رضي الله عنه آلة رسول الله ودابته وحذاء وقال ما سوى ذلك صدقة.

اما مركب و وسايل پيامبر، هشام كلبي از عوانه روايت نموده كه ابوبكر مركب سوارى، عصا و كفشهاى رسول خدا را به علي بازگرداند و گفت: غير از اينها صدقه است.

الماوردي البصري الشافعي، علي بن محمد بن حبيب (متوفاي450هـ)، الأحكام السلطانية والولايات الدينية، ج 1، ص 193، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1405هـ- 1985م

اگر ما ترك رسول الله (ص) صدقه است؛ نبايد فرقى بين زمين و خانه و وسائل شخصى نباشد.

3. پس نگرفتن لوازم شخصي پيامبر از ديگران

برخى از وسائل شخصى رسول خدا (ص) از جمله لباس هاى متعلق به آن حضرت در نزد برخى از صحابه بوده است. اگر تمام ماترك رسول خدا (ص) صدقه و جزء اموال عمومى بوده، چرا ابوبكر آن ها را بازنگرداند و جزء اموال عمومى قرار نداد از جمله آن موارد مي توان به موارد زير اشاره نمود:.

لباس پيامبر (ص) نزد عايشه

عائشه روپوشى كه هنگام فوت رسول خدا (ص) روى بدن مباركش بود، نزد خويش نگاه داشته بود كه گاهى از آن براى تحريك احساسات، عليه عثمان استفاده مى كرد:

بخاري در باره وجود اين لباس در نزد عايشه مي گويد:

حدثني محمد بن بَشَّارٍ حدثنا عبد الْوَهَّابِ حدثنا أَيُّوبُ عن حُمَيْدِ بن هِلَالٍ عن أبي بُرْدَةَ قال: أَخْرَجَتْ إِلَيْنَا عَائِشَةُ رضي الله عنها كِسَاءً مُلَبَّدًا وَقَالَتْ: في هذا نُزِعَ رُوحُ النبي صلى الله عليه.

ابوبرده مى گويد: عائشه لباس نمدي را به ما نشان داد و گفت : در اين روح پيامبر صلى الله عليه وسلم، قبض شد.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1131، 2941، أبواب الخمس، بَاب ما ذُكِرَ من دِرْعِ النبي، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

و فخر رازى در مورد تحريك مردم به وسيله آن عليه عثمان مى نويسد:

… فكانت عائشة رضي الله عنها تحرض عليه جهدها وطاقتها وتقول: ايّها الناس هذا قميص رسول الله صلى الله عليه وسلم لم يبل وقد بليت سنّته اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا… .

عائشه با تمام توان وقدرتش مردم را عليه عثمان تحريك مى كرد و مى گفت: اى مردم اين پيراهن رسول خدا (ص) است كه هنوز كهنه نشده است؛ ولى سنت او را از بين بردند، بُكشيد نعثل را (اسم مردى از يهوديان مصر كه ريش بلندى داشت وبه حماقت معروف بود)، خدا او را بُكشد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ) المحصول في علم الأصول، ج 4، ص 343، تحقيق: طه جابر فياض العلواني، ناشر: جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية – الرياض، الطبعة: الأولى، 1400هـ.

بلاذرى در انساب الأشراف هم در مورد وجود لباس و كفش پيامبر (ص) در نزد او مى نويسد:

… وبلغ عائشة ما صنع بعمار فغضبت وأخرجت شعراً من شعر رسول الله صلى الله عليه وسلم وثوباً من ثيابه ونعلاً من نعاله ثم قالت: ما أسرع ما تركتم سنة نبيكم وهذا شعره وثوبه ونعله ولم يبل بعد، فغضب عثمان غضباً شديداً حتى ما درى ما يقول، فالتج المسجد وقال الناس سبحان الله سبحان الله.

… خبر اذيت و آزار عمار به عائشه رسيد، ناراحت شد، موئى از موهاى پيامبر و لباسى از لباس ها و نعلينى از نعلين هاى آن حضرت را بيرون آورد و گفت: چه زود سنت پيامبرتان را رها كرديد، اين موى رسول خدا (ص) و اين پيراهن او و اين هم نعلين او است كه كهنه نشده است. عثمان از اين حركت عائشه سخت نا راحت شد و نمى دانست چه بگويد، مسجد شلوغ شد، و مردم مى گفتند: سبحان الله، سبحان الله.

البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 2، ص 275.

ابو الفداء نيز در تاريخش مى نويسد:

وكانت عائشة تنكر على عثمان مع من ينكر عليه، وكانت تخرج قميص رسول الله صلى الله عليه وسلم وشعره وتقول: هذا قميصه وشعره لم يبل، وقد بلي دينه.

عائشه با مخالفان عثمان همراهى مى كرد، پيراهن رسول خدا (ص) و موى آن حضرت را بيرون مى آورد و مى گفت: اين پيراهن رسول خدا (ص) واين هم موى او است كه هنوز كهنه نشده است؛ ولى دينش كهنه و فراموش شده است.

. أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاي732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1، ص 118.

كفش ها و ظرف پيامبر اكرم (ص) نزد انس بن مالك

بخاري در باره كفش هاي حضرت مي نويسد:

حدثني عبد اللَّهِ بن مُحَمَّدٍ حدثنا محمد بن عبد اللَّهِ الْأَسَدِيُّ حدثنا عِيسَى بن طَهْمَانَ قال أَخْرَجَ إِلَيْنَا أَنَسٌ نَعْلَيْنِ جَرْدَاوَيْنِ لَهُمَا قِبَالَانِ فَحَدَّثَنِي ثَابِتٌ الْبُنَانِيُّ بَعْدُ عن أَنَسٍ أَنَّهُمَا نَعْلَا النبي.

عيسي بن طَهمان مي گويد: انس كفشهائي را به ما نشان داد، ثابت بناني گفت: آنها كفشهاي پيامبر بود.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1131، 2940، أبواب الخمس، بَاب ما ذُكِرَ من دِرْعِ النبي، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987

و همچنين در مورد ظرف پيامبر (ص) در نزد انس مي نويسد:

حدثنا الْحَسَنُ بن مُدْرِكٍ قال حدثني يحيى بن حَمَّادٍ أخبرنا أبو عَوَانَةَ عن عَاصِمٍ الْأَحْوَلِ قال رأيت قَدَحَ النبي صلى الله عليه وسلم عِنْدَ أَنَسِ بن مَالِكٍ وكان قد انْصَدَعَ فَسَلْسَلَهُ بِفِضَّةٍ قال وهو قَدَحٌ جَيِّدٌ عَرِيضٌ من نُضَارٍ قال قال: أَنَسٌ لقد سَقَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في هذا الْقَدَحِ أَكْثَرَ من كَذَا وَكَذَا.

عاصم اَحول مي گويد: ظرف پيامبررا نزد انس بن مالك ديدم، كه لبه هاي آن شكسته شده بود آن را با نقره ترميم كرده بود، …سپس مي گويد: انس به من گفت: در اين ظرف چندين دفعه به رسول خدا آب دادم.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 5، ص 2135، ح5315، كِتَاب الْأَشْرِبَةِ، بَاب الشُّرْبِ من قَدَحِ النبي، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

 

ب: مخالفت عمر با اين حديث

علاوه بر خود ابوبكر، عمربن الخطاب نيز مخالفت هاي خود را با اين حديث ايراز نموده است كه به چند مورد از آنها اشاره مي كنيم:.

1. بازگرداندن صدقات مدينه

صدقات مدينه جز اموال پيامبر(ص) و چنان كه گذشت، مورد مطالبه حضرت زهراء (س) بود همان گونه كه در قسمت مطالبات حضرت زهرا (س) گذشت :

… تَطْلُبُ صَدَقَةَ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – الَّتِى بِالْمَدِينَةِ وَفَدَكٍ وَمَا بَقِىَ مِنْ خُمُسِ خَيْبَرَ.

…عائشه مى گويد: فاطمه عليها السلام شخصى را نزد ابوبكر فرستاد تا ميراث پيامبر را از فيء و صدقات مدينه وفدك و آنچه كه از خمس خيبر باقى مانده بود مطالبه نمايد.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1360، ح3508، كتاب فضائل الصحابة، بَاب مَنَاقِبِ قَرَابَةِ رسول اللَّهِ (ص) وَمَنْقَبَةِ فَاطِمَةَ عليها السَّلَام، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

اما ابوبكر، با استدلال به حديثش از پرداخت آن به فاطمه (س) ممانعت به عمل آورد، ولي در مقابل عمربن خطاب، در زمان روي كارآمدنش، آنها را به اميرمؤمنان (ع) و عباس بازگرداند.

بخاري در اين باره مي نويسد:

… فَأَمَّا صَدَقَتُهُ بِالْمَدِينَةِ، فَدَفَعَهَا عُمَرُ إِلَى عَلِىٍّ وَعَبَّاسٍ.

اما صدقات پيامبر را كه در مدينه بود، عمر به علي و عباس بازگرداند.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1126، ح2926، أبواب الخمس، باب فَرْضِ الْخُمُسِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987.

بنا به نقل و اعتراف بخارى، عمر بن خطاب صدقات مدينه را به علي و عباس تحويل داد، در صورتى كه ابوبكر هنگام مطالبه حضرت زهراء(ص) به حديثش : ما انبياء ميراث نمى گذاريم؛ بلكه صدقه است، استدلال مى كرد تا او را از حق مسلمش محروم كند؛ اما پس از گذشت زماني نه چندان دور، همان صدقات به وارثان تعلق مى گيرد، آيا حكم الهى تغيير كرده بود و يا موانع بر طرف شده بود؟

2. بازگرداندن فدك به وارثان رسول خدا(ص)

اقدام ديگري كه جاي دقت دارد، بازگرداندن فدك، توسط عمر ، يعني همان كسي كه نامه فدك را پاره نمود .

حموي در اين رابطه مي نويسد:

فدَكُ: قرية بالحجاز بينها وبين المدينة يومان… فكانت خالصة لرسول الله، صلى الله عليه وسلم وفيها عين فوارة ونخيل كثيرة وهي التي قالت فاطمة رضي الله عنها: إن رسول اللَه صلى الله عليه وسلم نحلنيها فقال أبو بكر رضي اللَه عنه أريد لذلك شهوداً ولها قصة ثم أدَى اجتهاد عمر بن الخطاب بعده لما ولي الخلافة وفتحت الفتوح واتسعت على المسلمين أن يردها إلى ورثة رسول الله صلى الله عليه وسلم.

فدك روستائى است در حجاز كه فاصله آن تا مدينه دو يا سه روز راه است، اين روستا در سال هفتم از هجرت هنگامى كه خيبر فتح شد مردم ساكن فدك افرادى را نزد رسول خدا فرستادند تا با آنان مصالحه نمايد و جنگ و ستيز نباشد، و پيشنهاد كردند كه نصف از محصول ودارائى را به پردازند، رسول خدا قبول فرمود، پس فدك بدون جنگ تسليم شد و اين سرزمين كه آب فراوان و نخلستآن هاى زيادى دارد مختص رسول خدا است واين همان فدكى است كه فاطمه فرمود: رسول خدا آن را به من بخشيده است. سپس ابوبكر از فاطمه شاهد خواست كه داستانى دارد.

عمر پس از آن كه به خلافت رسيد و كشورگشائى هايي نمود و وضعيت مالي مسلمين بهبود يافت ، عمر تصميم گرفت تا فدك را به وارثان باز گرداند.

الحموي، أبو عبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي626هـ)، معجم البلدان، ج 4، ص 239، : ناشر: دار الفكر – بيروت

اگر وارثان، پس از رحلت رسول الله (ص) سهمى و حقى نداشته اند، وپيامبران ارث نمي گذارند، چطور مى شود كه در زمان فراوانى ثروت و كشور گشائى، پيامبران ارث مي گذارند؟

3. تقسم خيبر بين همسران پيامبر(ص)

اقدام ديگر او كه در بخش همسران پيامبر(ص) گذشت، تقسيم اموال خيبر ـ كه مورد مطالبه فاطمه (س) بوده ـ بين همسران پيامبر(ص) است.

حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْمُنْذِرِ حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ عِيَاضٍ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ نَافِعٍ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ – رضى الله عنهما – أَخْبَرَهُ أَنَّ النَّبِىَّ – صلى الله عليه وسلم – عَامَلَ خَيْبَرَ بِشَطْرِ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا مِنْ ثَمَرٍ أَوْ زَرْعٍ، فَكَانَ يُعْطِى أَزْوَاجَهُ مِائَةَ وَسْقٍ ثَمَانُونَ وَسْقَ تَمْرٍ وَعِشْرُونَ وَسْقَ شَعِيرٍ، فَقَسَمَ عُمَرُ خَيْبَرَ، فَخَيَّرَ أَزْوَاجَ النَّبِىِّ – صلى الله عليه وسلم – أَنْ يُقْطِعَ لَهُنَّ مِنَ الْمَاءِ وَالأَرْضِ، أَوْ يُمْضِىَ لَهُنَّ، فَمِنْهُنَّ مَنِ اخْتَارَ الأَرْضَ وَمِنْهُنَّ مَنِ اخْتَارَ الْوَسْقَ، وَكَانَتْ عَائِشَةُ اخْتَارَتِ الأَرْضَ.

عمر تصميم گرفت خيبر را تقسيم كند و لذا همسرا ن پيامبر را آزاد گذاشت كه يا از زمين سهمى بگيرند يا از محصول آن، عائشه زمين را انتخاب كرد .

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 2، ص 820، ح2203، كِتَاب الْمُزَارَعَةِ، بَاب الْمُزَارَعَةِ بِالشَّطْرِ وَنَحْوِهِ، تحقيق د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة – بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 – 1987

آيا تقسيم سرزمين خيبر اعم از محصول و زمين هاى آن بر خلاف مدعاى ابوبكر و حديثش نبود؟

و جالبتر اين است كه جناب عمر هنگام تقسيم خيبر به عائشه سهم بيشترى داد.

به سخن سُبكى توجه كنيد:

ُثمَّ قَالَ السُّبْكِيُّ: لَا يُعْتَرَض بِأَنَّ عُمَر كَانَ فَضَّلَ عَائِشَة فِي الْعَطَاء؛ لِأَنَّهُ عَلَّلَ ذَلِكَ بِمَزِيدِ حُبِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَهَا.

كسى اشكال و اعتراض نكند كه چرا عمر عائشه را بر ديگران ترجيح و سهم بيشترى به وى داد؟ زيرا شخص عمر علت آن را بيان كرده و گفته است: چون رسول خدا عائشه را بيشتر دوست داشت، به همين جهت به او سهم بيشترى مى دهم.

آيا فاطمه محبوت ترين بانو در نزد پيامبر (ص) نبود؟ و آيااو پاره تن پيامبر (ص) نبود؟ آفرين به حافظان سنت و شريعت محمدى.

ج: مخالفت عثمان با اين حديث

عثمان نيز پس از سركار آمدن، اقداماتي انجام داد، كه در مخالفت آشكار با حديث ابوبكر بود، از جمله:

1. بخشش كامل فدك به مروان

ابوبكر به اين دليل فدك را به فاطمه (س) برنگرداند، كه هر آنچه از پيامبر باقي مانده، صدقه است در حالي كه عثمان همه آن را به مروان بخشيد.

چنان كه ابن عبد ربه مي نويسد:.

ومما نقم الناس على عثمان أنه آوى طريد رسول الله الحكم بن أبي العاص ولم يؤوه أبو بكر ولا عمر وأعطاه مائة ألف وسير أبا ذر إلى البذة وسير عامر بن عبد قيس من البصرة إلى الشام وطلب منه عبد الله بن خالد بن أسيد صلة فأعطاه أربعمائة ألف وتصدق رسول الله بمهزون موضع سوق المدينة على المسلمين فأقطعها الحرث بن الحكم أخا مروان وأقطع فدك مروان وهي صدقة لرسول الله.

از ايرادها و عيوبى كه مردم به عثمان نسبت مى داده اند اين بود كه او طرد شده و تبعيد شده به دستور پيامبر يعنى حكم بن ابوالعاص را با اينكه ابوبكر و عمر به او پناه ندادند، پناه داد و صد هزار درهم از بيت المال نيز به وى بخشيد، ابوذر را به ربذه تبعيد كرد، عامر بن عبد قيس را از بصره به شام فرستاد، عبد الله بن خالد بن اسيد از وى تقاضايى كرد، چهار صد هزار به وى داد،…و فدك را كه صدقه رسول خدا بود به مروان بخشيد.

الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 267، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ – 1999م.

اولاً: عثمان با كدام ملاك و حكم شرعى اگر فدك صدقه است و متعلق به عموم مردم، آن را به يك نفر مى بخشد؟

ثانياً: خليفه سوم دقيقا در اين تصميم با روش دو خليفه پيشين (كه هر دو روش باطل بود) مخالفت كرده و با عملش ثابت مى كند كه اين اعمال نه تنها بر اساس ملاك شرعى و عقلى نبوده بلكه جانبدارانه و هدفمند بوده است.

2. بخشش خمس غنائم آفريقا به مروان

او همچنين خمس آفريقا را به مروان بخشيد، ابن عبد ربه در اين باره نيز مي نويسد:

… و افتتح افريقية فأخذ خمس الفيء فوهبه لمروان.

وآفريقا فتح شد، وخمس غنائم را گرفت و به مروان بخشيد.

. الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاي328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 267، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ – 1999م

ابوالفداء نيز در اين باره اشعاري را نقل مي كند كه ذكر آن خالي از لطف نيست:

وإعطاؤه مروان بن الحكم خمس غنائم إفريقية وهو مال عظيم، وفي ذلك يقول عبد الرحمن الكندي:

سأحلف بالله جهد اليمين ما ترك اللَّهِ أمراسدى

ولكن خلقت لنا فتنة لكي نبتلي بك أو نبتلي

دعوت اللعين فأدنيته خلافا لسنة من قد مضى

وأعطيت مروان خمس العباد ظلما لهم وحميت الحمى

وأقطع مروان فدك وهي صدقة رسول اللَّهِ التي طلبتها فاطمة رضي اللَّهِ عنها من أبي بكر رضي اللَّهِ عنه.

ثروت عظيمى از عنائم آفريقا به دست آمده بود، مروان خمس آن را به مروان بخشيد، عبد الرحمن كندى در اين باره سروده است:

سوگند ياد مى كنم سوگندى راست كه خداوند هيچ امرى را فرو گذار نكرده است؛ ولى تو فتنه اى ساخته اى كه به تو وفتنه ات گرفتارمان كرده اى، نفرين شده را بر خلاف سنت گذشتگان فرا خواندى، و خمس متعلق به بندگان خدا را ستمگرانه به او بخشيدي.

. أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاي732هـ)، المختصر فى أخبار البشر، ج 1، ص 116؛ ابن الوردي، زين الدين عمر بن مظفر (متوفاي749هـ)، تاريخ ابن الوردي، ج 1، ص 145، : ناشر: دار الكتب العلمية – لبنان / بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ – 1996م

خمس غنائم جنگى بر اساس مبانى فقهى متعلق به خدا و رسول و فرزندان آن حضرت است وچنان كه گذشت، خمس خيبر مورد مطالبه حضرت زهرا(س) بود ؛ و با حديث ابوبكر از آن منع شد ، آيا حديث ابوبكر كارايي خود را از دست داده بود و يا آن كه عثمان به ساختگي بودنش پي برده بود؟

د: مخالفت معاويه با حديث ابوبكر

بخشش كامل فدك به مروان

معاويه كه اهل سنت او را خال المؤمنين مي دانند، نيز فدك را به مروان بخشيد و اين نيز مخالفتى ديگر با حديث ابوبكر است؛ زيرا قرار بود اموال رسول خدا(ص) صدقه براى مسلمين باشد، نه هديه و چشم روشنى به نزديكان و افرادى خاص.

عاصمي مكي در باره بخشش فدك به مروان مي نويسد:

وفي سنه ثمان وأربعين قَبَضَ معاوية فَدكَ من مروان بن الحكم، و قد كان وهبها له قبل ذلك، فاستردها.

در سال چهل و هشت معاويه فدك را از مروان حكم گرفت با اينكه پيش از اين، خودش آن را به وى هديه كرده بود.

العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 3، ص 116، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية؛ المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج 1، ص 358.

و همچنين مي نويسد:

وأما محمد بن عمر فإنه ذكر أن معاوية كتب إلى سعيد بن العاص يأمره بقبض أموال مروان كلها فيجعلها صافية و يقبض فدك منه وكان وهبها له.

از محمد بن عمر نقل است كه گفت: معاويه به سعيد بن عاص نامه نوشت و به وى دستور داد تا تمام دارائى مروان را مصادره نمايد وفدك را پس بگيرد با اينكه خودش آن را به مروان هديه داده بود.

العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاي1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 3، ص116، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية؛ المسعودي، أبو الحسن على بن الحسين بن على (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج 1، ص 358.

بلاذري هم در اين باره اختصاصي شدن فدك در دستان بني اميه مي نويسد:

حدثنى ابراهيم بن محمد عن عرعرة عن عبد الرزاق عن معمر، عن الكلبى أن بنى أمية اصطفوا فدك، و غيروا سنة رسول الله صلى الله عليه وسلم فيها، فلما ولى عمر بن عبد العزيز رضى الله عنه ردها إلى ما كانت عليه.

بنو اميه فدك را مخصوص خود كردند و سنت پيامبر را درباره آن تغيير دادند تا اينكه زمان خلافت عمر بن عبد العزيز فرا رسيد و وى آن را به آنجا كه لازم بود باز گرداند.

. البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ)، فتوح البلدان، ج 1، ص 44، تحقيق: رضوان محمد رضوان، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1403هـ

 

نكته مهم :

از جمع بين ادله ى بخشش فدك به مروان توسط عثمان و معاويه اين نكته به خوبى روشن مى شود كه بين زمان عثمان و معاويه، دست مروان از فدك، قطع شده است يعنى در زمان اميرمؤمنان و امام حسن عليهما السلام، فدك از او گرفته شده است.

نظر ابن خراش در مورد حديث ابوبكر:

فصل پنجم را با سخن ابن خراش كه از قدماى سرشناس اهل سنت است و ذهبى از او به عنوان البارع الناقد نام برده است، به پايان مي بريم.

او حديث ابوبكر را باطل دانسته است چنا ن كه ذهبي نظر او را چنين نقل مي كند:

قال بن عدى سمعت عبدان يقول: قلت لابن خراش : حديث ما تركنا صدقة قال: باطل اتهم مالك بن أوس بالكذب.

ابن عدى از عبدان نقل مى كند كه گفت: به ابن خراش گفتم: حديث: ما تركناه صدقه، چگون حديثى است؟ گفت: باطل است؛ چون مالك بن اوس متهم به دروغگوئى است.

. الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 13، ص 510، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛ الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تذكرة الحفاظ، ج 2، ص 685، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت، الطبعة: الأولى.

در پايان اين مبحث اگر چه طبق عرف اهل تأليف و ارباب قلم سخنى تحت عنوان نتيجه و چكيده مطالب و مندرجات ضرورى مى نمايد؛ اما خواننده منصف با پى گيرى فرازهاى متعدد و گوناگون اين فصول نتيجه و بهره برى لازم را فرا خواهد گرفت و احساس ما اين است كه نيازى به تكرار هيچ نكته اى باقى نمانده است، و فقط توجه به يك نكته را مهم مى دانيم و آن اينكه بيائيد منصفانه بيينديشيم و بنويسيم و تبليغ كنيم.

ولي عصر عج

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.