آيا جوامع اسلامى هم مانند غرب سكولار خواهند شد
آيا جوامع اسلامى هم مانند غرب سكولار خواهند شد
جوامع اسلامى و سكولاريزاسيون
آيا جوامع اسلامى هم مانند غرب به ناچار سكولار خواهند شد، يعنى سكولار شدن سرنوشت حتمى همه جوامع است؟
برخى گمان مى كنند راهى كه در غرب پيموده شد، سرنوشت محتوم و نسخه اى فراگير براى همه جوامع بشرى است و جوامع اسلامى نيز دير يا زود گرفتار اين سرنوشت حتمى خواهند شد. ليكن چنين گمانه اى نه بنياد علمى دارد و نه با ويژگى هاى اسلام و جوامع اسلامى هماهنگ است.
ژان پل ويلم بر آن است كه:[240]
ايده سكولارسازى به مثابه يك تئورى كلى وجهان شمول بيش از آن كه نظريه اى واقع گرايانه باشد نمايانگر نگرش روشنفكرانى است كه در تجزيه و تحليل، احساسات و تمايلات ضد دينى خود را منعكس مى كنند.
او سپس مى گويد: «آيا اين نمايشگر يك ديدگاه خيلى غربى و مسيحى گراى، نسبت به امور نيست، يعنى يك تئورى منطقه اى كه مى تواند تا حدودى براى جهان غرب صحت داشته باشد ولى براى جوامع آسيايى، آفريقايى و آمريكاى لاتين كاملاً نارسا و ناكافى است؟»[241]
در واقع نه تنها دليلى بر عموميت سكولاريسم و سكولاريزاسيون وجود ندارد، بلكه واقعيات موجود كاملاً بر خلاف آن گواهى مى دهد. زيرا:
1. در ميان اديان و فرهنگ ها در برخورد با سكولاريسم تفاوت هاى عمده وجود دارد.
«ويلم» بر آن است كه حتى در بين مذاهب و نحله هاى مختلف مسيحى و كليساهاى كاتوليك، پروتستان، انگليكان و ارتدكس نيز تمايزات چشم گيرى در اين زمينه وجود دارد. او بر آن است الگوى سكولارسازى مبتنى بر انگاره تمايزگذارى بين امر قدسى و دنيوى است. اين انگاره در دو دين يهود و مسيحيت به روشنى وجود دارد، اما با ديگر سنت هاى دينى غريب و بيگانه است».[242]
2. روند سكولارزدايى[243] و دين گرايى در جهان جديد، نه تنها كمتر از فرايندعرفى سازى نيست، بلكه جريانى بسيار قوى تر و نيرومندتر از آن است.
برگرمى گويد:[244]
«جهان امروز جهانى به شدت دينى است و نمى توان آن را، چنانكه بسيارى از تحليل گران نوگرا (خواه از روى تفنن و خواه از روى يأس) اعلام كرده اند، جهانى سكولار ناميد».[245]
همو مى گويد:
«اين خود بدان معناست كه كل ادبياتى كه مورخان و دانشمندان علوم اجتماعى نام «نظريه سكولاريزاسيون» بر آن نهاده اند داراى نقايض عديده اى است».[246]
لئوناردو بايندر مى گويد:
«مقبوليت طرز تفكر عرفى رو به كاهش است و بعيد است كه در آينده نقش ايدئولوژيك بنيادينى در خاورميانه بازى كند».[247]
بر همين منوال ويلم مى نويسد:
«در حالى كه در سال هاى دهه 1960 ميلادى (1340 شمسى) لحن غالب راجع به «زوال و افول دين» بود، در اين اواخر و در سال هاى 1990 م (دهه 1370 شمسى) بيش تر روى «بازگشت ديندارى» تأكيد مى شود. آيا اين دليلى بر تحقير سكولار يا دنيوى سازى كه تاكنون اين همه ستايش مى شد نيست؟[248]
تئورى هاى برگر بنياد اساسى «نظريه سكولاريزاسيون» در دين را انديشه «عصر روشنگرى»[249] مى داند كه «نوگرايى لزوماً به افول دين هم در جامعه و هم در نظر افراد، منجر خواهد شد».[250]
او به صراحت اعلام مى دارد كه اين ايده غلط از آب درآمده و بر آن سه اشكال عمده به شرح زير وارد مى سازد:
اولاً: نوگرايى را نمى توان نوعى جهان بينى شكست ناپذير دانست كه رويه دينى ناگزير از هماهنگ و هم آوا نمودن خود با آن باشند. بر عكس رويكرد «تطابق»[251]با سكولاريسم و تجربه دين سكولاريزه شده عموماً با شكست مواجه شده و در مقابل، نهضت هاى دينى همراه با باورداشت ها و رويه هايى كه از گرايشات ما فوق طبيعى منبعث شده از كاميابى چشمگيرى برخوردار بوده اند.[252]
ثانياً: تضاد و تعارض دين و نوگرايى، انديشه اى ناصواب است. «اصولاً اين موضوع كه نوگرايى لزوماً به افول دين مى انجامد «فاقد ارزش» است.[253]
ثالثاً: بين سكولاريسم و نوگرايى نيز هيچ تلازمى نيست بلكه «نوگرايى» در بسيارى از مناطق، حركت هاى قدرتمند ضد سكولار را به دنبال داشته است.[254]
از آنچه گذشت روشن مى شود، فرهنگ اسلامى و به ويژه شيعى به هيچ روى سكولاريسم را برنمى تابد، از ديگر سو دين مبين اسلام همه توانايى هاى لازم براى مقابله با موج سكولارسازى را داراست.
ارنست گلنر مى گويد:
«در جهان اسلام هرگز عرفى گرايى رخ نداده است».[255]
ولى با اين همه نمى توان نسبت به خطر سكولارسازى جوامع اسلامى كاملاً آسوده خاطر بود. از طرف ديگر عرفى سازى و گسستن پيوند دين و دنيا داراى مراتب و درجاتى است كه درجاتى از آن عملاً در طول تاريخ دامن گير جامعه اسلامى شده است.
عوامل تهديد كننده جوامع اسلامى و نيز جامعه اسلامى ايران نيز كم نيستند، پاره اى از اين عوامل عبارتند از:
1. ظاهرگرايى
استفاده ظاهرى و ابزارى از دين و بازى با الفاظ و تشريفات و فرونهادن لُبّ و مغز، از آفات بزرگى است كه در طول تاريخ عملاً بين دين و حكومت، جدايى افكنده است.
استاد مطهرى در اين باره مى نويسد:
«…. حكومت به نام خدا و پيغمبر محفوظ بود اما معنى يعنى تقوى و راستى و عدالت و احسان و محبت و مساوات و حمايت از علوم و معارف در آن وجود نداشت. خصوصاً در دوره اموى كه با علوم و معارف مبارزه مى شد تنها چيزى كه ترويج مى شد عادات و آداب جاهلى و مفاخرت به آباء و انساب بود. اين جا بود كه سياست از ديانت عملاً جدا شد. يعنى كسانى كه حاصل و حافظ مواريث معنوى اسلامى بودند از سياست دور ماندند و در كارها دخالت نمى توانستند بكنند و كسانى كه زعامت و سياست اسلامى در اختيار آن ها بود از روح معنويت اسلام بيگانه بودند…».[256]
همو مى گويد:
«اهتمام اسلام به امر سياست و حكومت و جهاد و قوانين سياسى براى حفظ مواريث معنوى يعنى توحيد و معارف روحى و اخلاقى و عدالت اجتماعى و مساوات و عواطف انسانى است. اگر اين پوست از اين مغز جدا باشد، البته مغز گزند مى بيند و پوسته خاصيتى ندارد، بايد سوخته و ريخته شود».[257]
2. غرب گرايى
رشد و گسترش غرب گرايى و الگوگيرى از روند توسعه سياسى، اقتصادى، مديريتى، علمى و فنى غرب مبانى نظرى و عرفى گرايانه تمدن غربى را نيز به طالبانش القاء مى كند. هم اكنون بسيارى از جوامع اسلامى بر سر دو راهى تاريخى بزرگى قرار دارند: يكى تداوم انفعال و الگوپذيرى از مدرنيته غربى و در پى آن فاصله گرفتن از مكتب اسلام به مثابه «مكتب راهنماى عمل» است و ديگر طراحى و به كارگيرى الگوى مناسب توسعه خويش.
3. عصرى كردن دين
عصرى نمودن و ارايه قرائت هاى عصرى از دين به قلب ماهيت دين و پيدايش تكثر بى سرانجام منتهى شده و تأثير بارزى بر عرفى شدن دارد. برخى گمان مى كنند كه اديان الهى به يكسان از برداشت هايى كه به نحوى نقش بشرى را در صورت بخشى آن پررنگ كنند حساس و ضربه پذيرند. اين مسئله نخستين بار در مسيحيت رخ نمود و اكنون نيز برخى از نوانديشان، آن را براى اسلام تجويز كنند.[258] در عين حال بايد توجه داشت كه اسلام توانمندى فراوانى در برابر موج عصرى كردن دارد.[259]
4. ناكارآمدى حكومت و جامعه دينى
خداى نخواسته ناكارآمدى حكومت دينى و ناكامى در پياده كردن الگوى اصيل و كارآمد نظام اسلامى و عمل نكردن به تعهداتى كه در برابر جامعه دارد نقش مهمى در واگرايى جامعه دينى و مجال يابى انديشه هاى عرفى گرايانه دارد. اين مسئله به ويژه در انقلاب اسلامى ايران كه تنها نظام سياسى مبتنى بر اسلام در پانزدهمين قرن حيات اسلام مى باشد از حساسيت بالايى برخوردار است.[260]
از طرف ديگر تلاش هاى فراوانى در جهت ناكارآمد معرفى كردن حكومت دينى وجود دارد. اين مسئله دو مسئوليت بزرگ را هم بر دوش مسئولان نظام و هم جوانان انديشمند و همه كسانى كه دغدغه سرافرازى حكومت دينى دارند قرار مى دهد: يكى تلاش مضاعف در جهت تقويت كارآمدى نظام اسلامى و ديگرى شناخت و تبيين درست و واقع بينانه از كارآمدى اين نظام و مقابله هوشمندانه با تبليغات نادرست.[261]
چكيده :
سكولاريسم مانند بسيارى از ديگر پديده هاى تاريخى در بستر فرهنگى، تاريخى و اجتماعى خود روييده و باليده است. مهمترين عوامل تأثيرگذار در اين رويكرد عواملى است كه با مسيحيت و كليسا ارتباط دارد. برخى از آموزه هاى مسيحى مستقيماً زاينده و پرورنده سكولاريسم است و برخى به طور غيرمستقيم، يعنى با ايجاد بى اعتمادى نسبت به آموزه هاى دينى. از طرف ديگر سيره ارباب كليسا و تلاقى غربى ها با فرهنگ ها و ملل ديگر زمينه گريزش از سيطره كليسا و ايجاد تمدن نوين در اروپا را تقويت مى كرد. مجموع اين عوامل به اضافه رشد اخلاقيات سودجويانه و دنياپرستى بورژوايى، تحول اجتناب ناپذير جهان غرب را در عرصه انديشه و تفكر به سوى سكولاريسم و در كنش اجتماعى به سكولاريزاسيون و منزوى ساختن دين و نهادهاى دينى از جامعه هدايت كرد.
اما نسبت به جهان اسلام مسئله تفاوت هاى بنيادين دارد و به طور خلاصه مى توان گفت:
1. تئورى سكولاريزاسيون به عنوان نظريه اى عام و جهانشمول هيچ تأييد علمى ندارد و روند جارى در جهان كنونى شكست آن را به اثبات رسانده است.
2. اسلام با سكولاريسم تعارض بنيادين دارد. از سوى ديگر هيچ يك از عوامل عرفى سازى كه در مسيحيت وجود داشت در اسلام وجود ندارد، و اسلام از توانمندى بالايى براى مقابله با سكولارسازى برخوردار است.
3. به رغم آنچه گذشت نمى توان جوامع اسلامى را به كلى از خطر عرفى سازى مصون انگاشت، بلكه پاره اى از عوامل مى تواند بين جامعه اسلامى و اسلام به عنوان «مكتب راهنماى عمل» گسست ايجاد نمايد.
برخى از اين عوامل عبارتند از:
1) قشرى گرى و استفاده ابزارى از دين،
2) غرب گرايى،
3) عصرى كردن دين،
4) ناكارآمدى حكومت و جامعه دينى.
[240]1. Jean Paul Willaime.
[241]. ژان پل ويلم: جامعه شناسى اديان، ص 135.
[242]. همان، ص 138.
[243]1. Desecularzation.
[244]2. Peter L. Berger.
[245]. پيتر ال برگر: افول سكولاريسم، ص 25.
[246]. همان، ص 18.
[247]1. Leonard Binder, Islamic Liberalism: A critique of Development Idelogies(Chicagoand London. The University of Chicago and London: The University of Chicago Press, 1980). P. 19.
[248]. ژان پل ويلم: جامعه شناسى اديان، ص 138.
[249]. روشنگرى (The Enlightenment)نهضتى فكرى در قرن هيجدهم بود كه با زير سؤل بردن اصول و ارزش هاى سنتى، بر نقش فرد، عقل گرايى و روش تجربى در علم تأكيد مى ورزد.
[250]. همان.
[251]2. Adaptation.
[252]. نگا: همان، صص 19 و 20.
[253]. همان، ص 19.
[254]. همان.
[255]1. Ernest Gellner, Islam and Modernism: Some comparisons, International affairs, vol. 67. no. 1 (january1991), p 2.
[256]. مرتضى مطهرى: امامت و رهبرى، ص 31، قم: صدرا، چاپ دوم، 1364.
[257]. همان، ص 32.
[258]. ر. ك: عليرضا شجاعى زند، اسلام و عرفى شدن، ص 485 ؛ مقاله، نقد و نظر (فصلنامه)، سال هفتم، شماره سوم و چهارم، تابستان و پاييز 1380.
[259]. جهت آگاهى بيشتر نگا: حميدرضا شاكرين، پرسش ها و پاسخ هاى دانشجويى ج7، صص 85ـ83.
[260]. براى آگاهى بيشتر: ر. ك: پيشين ؛ نيز مرتضى مطهرى: نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، صص 89ـ103 ؛ و نيز: عليرضا شجاعى زند: الگوى عرفى شدن جوامع با تأكيد در مورد ايران، تهران: ماهنامه اطلاعات سياسى ـ اقتصادى.
[261]. جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه نگا: على اكبر كلانترى، رويش درآمدى بر كارآمدى نظام جمهوى اسلامى قم: معارف، 1383.
منبع: هدانا برگرفته از پرسمان، پرسش ها و پاسخ ها«دین شناسی»
ویژه نامه اعتقادات و پاسخ به شبهات