وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

کشتن یک قبطی توسط حضرت موسی چگونه با عصمت ايشان قابل جمع است

0

کشتن یک قبطی توسط حضرت موسی چگونه با عصمت ايشان قابل جمع است

آيه اى كه در قرآن در مورد گناه حضرت موسى است چگونه با عصمت ايشان قابل جمع است؟

در پاسخ به اين سوال ابتدا نكاتى را در مورد عصمت انبيا خدمتتان ارائه ميكنيم وسپس جريان حضرت موسى (ع) را مورد بررسى قرار مى دهيم:

1- از نظر اكثر متكلّمين مذهب تشيّع، عصمت از بدو تولّد با شخص نبى هست، و الّا حجّيّت او زير سوال مى رود. چون آنكه حتّى يك گناه يا يك خطا يا سهو از او صادر شود، صدور هزاران مورد ديگر نيز از او ممكن است. پس وجود نبى بايد به گونه اى باشد كه گناه و سهو و خطا، براى او امكان وقوعى نداشته باشد. حكما و عرفاى اسلامى نيز دقيقاً همين نظر را درباره ى نبى داشته و قائلند كه رتبه ى وجودى نبى چنان است كه امكان وقوع گناه و خطا و سهو و نسيان براى او محال مى باشد. به نظر حكماى اسلامى وجود يك حقيقت داراى مراتب مى باشد و هر موجودى مرتبه ى خاصّى از آن را اشغال كرده است و ويژگيهاى ذاتى هر موجودى مربوط به رتبه ى وجودى او مى باشد. لذا محال است از جمادات، ويژگيهاى گياهان صادر شود گياهان نيز خصوصيّات حيوانات را ندارند و حيوانات نيز مانند انسان عقل ندارند. افراد عادى انسان نيز همچون انبياء قادر به كنترل دائمى قواى نفس خود نيستند. لذا گاه گناه يا خطا و سهو و نسيان از آنها سر مى زند ولى انبياء به سبب كنترل تامّى كه بر تمام قواى وجوديشان دارند از اين نقايص منزّه مى باشند.

2 بايد توجّه داشت كه اعتقاد شيعه به عصمت انبياء و ائمه (ع) نه از راه نقل، بلكه با برهان عقلى است. لذا با هزاران شاهد نقلى نيز قابل نقض نيست. چون حجّيّت نقل نيز متّكى بر حجّيّت عقل است. پس اگر برهان عقلى به واسطه ى گزاره ى نقلى ابطال پذير باشد دور لازم مى آيد كه عقلاً محال است. برهان عقلى، نه با شواهد نقلى، نه با انگاره هاى حاصل از كشف و شهود عارفانه و نه با هيچ امر ديگرى قابل نقض نيست. چرا كه حجّيّت و اعتبار همه ى راههاى صحيح شناخت، در غير معصومين، متّكى بر عقل است و تنها يقين عقلى است كه حجّيّت ذاتى داشته بى نياز از مؤيّد خارجى است به نحوى كه انكار حجّيّت ذاتى عقل، منجرّ به سفسطه، مستلزم تناقض و بلكه اثباتگر حجّيّت عقل است. تنها راه نقض برهان عقلى اين است كه برهانى بر خلاف آن اقامه شود تا برهان نبودن آن استدلال روشن گردد. پس با يقين عقلى بر عصمت انبياء (ع)، آيات و رواياتِ به ظاهر حاكى از عدم عصمت انبياء (ع)، متشابه محسوب شده، محتاج تأويل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حكم آيه ى هفت از سوره ى آل عمران كه از تمسّك به آيات متشابه منع كرده، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعى عقلى، جايز نبوده، خروج از صراط مستقيم انديشه ى منطقى است. لذا اهل تحقيق را شايسته است كه در طريق حقيقت جويى، مراقب كج راهه ها بوده و توجّه تامّ به منطق انديشه ى درست داشته باشند.

3 به حكم منطق صحيح انديشه، قبل از ورود در هر مساله اى بايد موضوع و محمول آن مساله را به درستى دريافت و تعريف موضوع مورد بحث را به دقّت شناخت. چرا كه بسيارى از اوقات، اختلاف نظرها ناشى از اختلاف تعريفهاست. پس قبل از ورود در بحث عصمت انبياء ابتدا بايد ديد شيعه ى جعفرى چه تعريفى از نبوّت و امامت و عصمت دارد و رابطه ى عصمت و نبوّت و امامت را چگونه تبيين مى كند.

در اعتقاد شيعه ى جعفرى، نبى يعنى سفير و سخنگوى خدا كه بدون واسطه ى بشرى، پيغام تشريعى خدا را، از خدا يا فرشته ى وحى گرفته، به بندگان خدا مى رساند و غرض از ارسال انبياء، تعليم شريعت الهى، حكمت، و تزكيّه ى عملى مردم است و راه پيام رسانى و تعليم و تزكيّه ى نبى، يا كلام و گفتار است يا عمل و كردار يا سكوت و عدم نهى. لذا تا زمانى كه نبى، به عدم ربط گفتار يا رفتار يا سكوت خود، به خداوند متعال تصريح نكرده، تمام گفته ها، كرده ها و عدم اعتراضهاى او در حكم منبع دين خواهد بود اين عقيده شيعه و اهل سنّت است و كسى از فرق اسلامى نيست كه سيره و سنّت رسول خدا را حجّت نداند. افزون بر اين اگر كسى بگويد: تنها وحى قرآنى حجّت است باز اطاعت بى چون و چرا از پيامبر و اولوالامر ثابت مى شود چون خداوند متعال فرمود: «ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا آنچه رسول خدا به شما داده بگيريد، و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد.» (الحشر: 7). و فرمود: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُم اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر را.» (النساء: 59). البته در برخى ترجمه ها كلمه ى «آتاكُمُ» را معنا نموده اند به «آورده» كه نادرست است چون در خود قرآن كريم، اين كلمه به معنى دادن استعمال شده است. خداوند متعال مى فرمايد: «… لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها خدا كسى را تكليف نمى كند مگر به آنچه كه به او داده است.» (الطلاق: 7)

اين تعريف شيعه از نبوّت است كه اهل سنّت نيز با آن موافقند. حال اگر كسى در اين تعريف با شيعيان موافق نيست ابتدا بايد تكليف خود را با اين تعريف مشخص نمايد. بدون رسيدن به يك تعريف مورد توافق از نبى، بحث نمودن درباره ى عصمت نبى منطقاً نادرست و بى ارزش است. چرا كه در اين صورت بحث، به ظاهر در مورد يك موضوع، ولى در حقيقت درباره ى دو موضوع خواهد بود.

طبق تعريف شيعه از نبى، عصمت از لوازم عقلى و منطقى نبى خواهد بود همانگونه كه زوج بودن از لوازم چهار بودن است. چون اگر نبى معصوم نباشد، چگونه مى توان به صد در صد پيام الهى بودن سخن نبى يقين كرد در حالى كه احتمال دروغ گفتن و خطا نمودن و سهو كردن او وجود دارد؟ و اگر نتوان به پيام الهى بودن سخن انبياء يقين منطقى نه روانشناختى حاصل كرد، چگونه مى توان سخن آنها را حجّت الهى شمرد. پس تا نبى معصوم نباشد، عقلاً اطاعت از او و پذيرش كلامش بر هيچ كسى لازم و واجب نخواهد بود. در حالى كه غرض خدا از ارسال انبياء اين است كه سخن او پذيرفته شده و اطاعت شود. بنا بر اين، از غير معصوم بودن نبى نقض غرض لازم مى آيد. اگر صرف اتّصال با عالم غيب و خبر دادن از غيب كافى براى حجّيّت كلام نبى بود، در آن صورت سخن هر عارفى نيز حجّيّت پيدا مى كند در حالى كه بسيارى از عرفا سخنان متناقض با يكديگر دارند و خودشان نيز سخن خود را براى ديگران، حجّت شرعى نمى دانند. بر اين اساس، «پيامبر غير معصوم» مثل تعبير «نامه ىِ محرمانه ىِ سرگشاده» است يعنى همانطور كه محرمانه بودن، ناسازگار با سرگشاده بودن است، نبى و پيام رسان صد در صد صادق بودن نيز با غير معصوم بودن در تضّاد است.

برخى چنين ادّعا نموده اند كه انبياء در دريافت وحى، حفظ آن و ابلاغ آن به مردم، معصومند ولى در عمل به آن معصوم نيستند. سوال اين است كه اگر وجود كسى به گونه اى نيست كه مانع از گناه و خطا شود شود ما از كجا مى توانيم ادّعا كنيم كه آنچه او مى گويد، حقيقتاً وحى و سخن خداست؟ اگر براى كسى اين احتمال وجود دارد كه در عمل به وحى دچار خطا و اشتباه شود، در دريافت و حفظ و ابلاغ آن نيز چنين احتمالى وجود دارد. و با وجود چنين احتمالى، هيچكدام از آيات قرآن نيز حجّيّت نخواهند نداشت چون با وجود چنين احتمالى، در انتساب تك تك آيات به خدا مى توان شك داشت و با وجود چنين شكّى هيچكدام از اين آيات حجّت نخواهند بود. جالب اينجاست كه مدّعيان عصمت محدود، به جاى دليل عقلى، از خود قرآن براى ادّعاى خود دليل مى آورند، كه دور باطل بودن آن واضح است چون تا عصمت تمام عيار نبى ثابت نشود، نمى توان يقين داشت كه اين آيات هم يقيناً از جانب خدا هستند.

پس با يقين عقلى بر عصمت انبياء (ع)، آيات و رواياتِ به ظاهر حاكى از عدم عصمت انبياء (ع)، متشابه محسوب شده، محتاج تأويل خواهند بود. پس با توجّه به مطالب فوق و به حكم آيه ى هفت از سوره ى آل عمران كه از تمسّك به آيات متشابه منع كرده، چنگ زدن به متشابهات در مقابل برهان قطعى عقلى، جايز نبوده، خروج از صراط مستقيم انديشه ى منطقى است. لذا اهل تحقيق را شايسته است كه در طريق حقيقت جويى، مراقب كج راهه ها بوده و توجّه تامّ به منطقِ انديشه ى درست داشته باشند.

جريان حضرت موسى (ع) آنچنان كه در آيات سوره ى قصص بيان شده چنين است.

«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ (14) وَ دَخَلَ الْمَدينَهَ عَلى حينِ غَفْلَهٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذى مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ (15) قالَ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرْ لى فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ (17) فَأَصْبَحَ فِى الْمَدينَهِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِى اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِىٌّ مُبينٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذى هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَنى كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِى الْأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَهِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّى لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ (20) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمين. و [موسى‏] چون به رشد و كمال خويش رسيد، به او حكمت و دانش عطا كرديم، و نيكوكاران را چنين پاداش مى‏دهيم. (14) و داخل شهر شد بى‏آنكه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در زد و خورد يافت يكى آنها، از پيروان او و ديگرى از دشمنانش [بود]. آن كس كه از پيروانش بود، بر ضدّ كسى كه دشمن وى بود، از او يارى خواست. پس موسى (براى دفع او) مشتى به او زد پس كار او پايان يافت. [موسى‏] گفت: «اين (اين دعوا) از عمل شيطان است، چرا كه او دشمنى گمراه‏كننده [و] آشكار است.» (15) گفت: «پروردگارا، من بر خويشتن ستم كردم، آن را براى من بپوشان.» پس خدا براى او پوشاند كه همانا خدا پوشاننده و رحيم است. (16) [موسى‏] گفت: «پروردگارا به [پاس‏] نعمتى كه بر من ارزانى داشتى هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود.» (17) صبحگاهان در شهر، بيمناك و در انتظار] حادثه‏اى‏] بود.

ناگاه همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود [باز] با فرياد از او يارى خواست. موسى به او گفت: «به راستى كه تو آشكارا گمراهى.» (18) و چون خواست به سوى آنكه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت: «اى موسى، آيا مى‏خواهى مرا بكشى چنان كه ديروز شخصى را كشتى؟ تو مى‏خواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى، و نمى‏خواهى از اصلاحگران باشى.» (19) و از دورافتاده‏ترين [نقطه ى‏] شهر، مردى دوان دوان آمد [و] گفت: «اى موسى، سران قوم در باره ى تو مشورت مى‏كنند تا تو را بكشند. پس [از شهر] خارج شو من جدّا از خيرخواهان تو هستم.» (20) موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالى كه‏] مى گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بخش»»

نكات قابل استفاده از آيات فوق:

الف آن دو نفرى كه حضرت موسى (ع) در دعواى آنها دخالت نمود يكى قبطى (كافر و طرفدار فرعون) و ديگرى سبطى (موحّد و طرفدار موسى) بود. لذا آن حضرت در دعواى بين دو فرد عادى دخالت نكرد، بلكه به نفع فردى خداپرست و از اقشار تحت ستم و بر ضدّ كافر و فرعونى وارد مناقشه شد. و اين نه تنها كارى خلاف نبود بلكه وظيفه ى شرعى هر اهل ايمان است كه در جنگ بين مومن و كافر و محروم و ظالم، طرف اهل ايمان و قشر محروم را بگيرد. اين مطلب، شاهدى در همين آيات مورد بحث نيز دارد كه در فقرات بعدى به آن اشاره خواهد شد.

ب قصد حضرت موسى (ع) از دخالت در دعوا كشتن شخص قبطى نبود بلكه قصدش دفع او و فيصله دادن به درگيرى بود. لذا خداوند متعال نفرمود «فقتله (او را كشت)» بلكه فرمود: «فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ. پس به قصد دفع، مشتى بر او زد و كار بر او تمام شد». در لغت عرب «وكز» به معنى طعن، دفع و زدن است نه به معنى كشتن. اگر قصد حضرت موسى از اين زدن، كشتن بود، خدا مى فرمود: «او را كشت» يا مى فرمود: «او را زد و كشت» يا مى فرمود: «او را زد و كار او را تمام كرد.» امّا خداوند متعال هيچكدام اين تعابير را به كار نبرد بلكه فرمود: «موسى او را زد و كار بر او تمام شد.» يعنى قصد حضرت موسى كشتن او نبود لذا مردن او اتّفاقى بود. و چنين قتلى، قتل خطائى است كه شرعاً معصيت نيست. اگر فرد كشته شده اهل ايمان بود تنها چيزى كه بر عهده ى حضرت موسى مى آمد ديه بود امّا چون فرد كشته شده كافر بود و در ضمن، كافر حربى هم بوده (با اهل ايمان درگير بوده) حتّى ديه ى او نيز بر آن حضرت واجب نبود. دليل روشن اينكه قصد آن حضرت كشتن آن شخص نبوده، اين سخن حضرت موسى است كه فرمود: «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبينٌ» يعنى اين دعوا و صحنه سازى، كار شيطان بود تا مرا دچار دردسر كند چرا كه او دشمن آشكار و گمراه كننده است. يعنى شيطان اين صحنه را فراهم نمود تا آن حضرت به حكم وظيفه ى شرعى وارد دعوا شود و در نتيجه با كشته شدن آن شخص، وى مورد تعقيب فرعونيان قرار گيرد و چه بسا به اين جرم كشته شود. كما اينكه چنين نيز شد و فرعونيان به تعقيب او پرداختند و آن حضرت مجبور به جلاى وطن شد.

همچنين شاهد اينكه كار آن حضرت از روى انجام تكليف بود، اين است كه باز، آن حضرت همان شخص را در حال دعوا با شخص قبطى ديگرى مشاهده نمود و باز در دعواى آنها دخالت نمود و باز به دفع قبطى همّت گماشت. «صبحگاهان در شهر، بيمناك و در انتظار [حادثه‏اى‏] بود. ناگاه همان كسى كه ديروز از وى يارى خواسته بود [باز] با فرياد از او يارى خواست. موسى به او گفت: «به راستى كه تو آشكارا گمراهى.» (18) و چون خواست به سوى آنكه دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت: «اى موسى، آيا مى‏خواهى مرا بكشى چنان كه ديروز شخصى را كشتى؟ تو مى‏خواهى در اين سرزمين فقط زورگو باشى، و نمى‏خواهى از اصلاحگران باشى.»» از اينجا معلوم مى شود كه طلب مغفرت موسى از خدا به خاطر ورود در دعوا يا كشتن آن فرد قبطى نبوده بلكه منظور ديگرى داشته است كه در ادامه به آن مى پردازيم.

ج «قالَ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسى فَاغْفِرْ لى فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ» «غفر» در لغت عرب به معنى پوشاندن است كه در فارسى به غلط بخشيدن و آمرزيدن معنى مى شود. وقتى گفته مى شود «انّ الله غفر ذنبه» در فارسى ترجمه مى شود: «خدا گناه او را آمرزيد.» در حالى كه بايد چنين معنى شود: «خدا ذنب او را پوشاند.» توجّه: ذنب نيز به معنى گناه نيست مگر به نحو مجاز. بر اين اساس معنى آيه ى فوق چنين است: «گفت: «پروردگارا، من بر خويشتن ستم كردم، آن را براى من بپوشان (يا مرا بپوشان)» پس خدا براى او پوشاند (يا او را پوشاند) كه همانا خدا پوشاننده و رحيم است.» همچنين مراد از «ظلمتُ نفسى» اين است كه «خود را به دردسر انداختم» همانگونه كه ما فارسى زبانان وقتى خود را به دردسر مى اندازيم مى گوييم «خودم به خودم ظلم كردم» يا مى گوييم: «از ماست كه بر ماست.»

د در تفسير قمى مى‏گويد: موسى هم چنان نزد فرعون با ناز و نعمت زندگى مى‏كرد، تا به حد بلوغ و مردى رسيد، و موسى (ع) در اين مدت با فرعون گفتگو از توحيد مى‏كرد، و فرعون سخت او را از اين سخنها بازمى‏داشت، تا آنكه تصميم گرفت او را از بين ببرد، موسى ناگزير از كاخ او بيرون گشته، و وارد شهر شد، در شهر دو نفر را ديد كه يكديگر را كتك مى‏زدند، يكى در دين موسى بود، و ديگرى در دين فرعون، آن مردى كه در دين موسى بود موسى را به كمك طلبيد، موسى (ع) او را كمك كرد، و دشمنش را مشتى زد، ولى همين مشت به زندگى او خاتمه داد، ناگزير موسى در شهر متوارى شد. همين كه فرداى آن روز شد، دوباره مرد ديروزى را ديد كه گرفتار مردى قبطى شده، و او را محكم گرفته، آن مرد دست به دامن موسى شد، قبطى وقتى موسى را ديد به او گفت: آيا مى‏خواهى مرا هم بكشى همان طور كه ديروز يك نفر را كشتى، ناگزير سبطى را رها كرده و پا به فرار گذاشت.

در كتاب عيون الاخبار به سند خود از على بن محمد بن جهم روايت كرده كه گفت: من در مجلس مأمون حضور يافتم، وقتى كه امام رضا (ع) هم نزد او بود، مامون به آن جناب عرضه داشت: يا بن رسول اللَّه آيا اعتقاد تو آن نيست كه انبياء معصوم از گناهند؟ فرمود: بلى، عرضه داشت پس بگو ببينم معناى آيه «فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ» چيست؟ فرمود: موسى (ع) وارد يكى از شهرهاى فرعون شد، هنگامى وارد شد كه مردم از ورودش غافل بودند، يعنى بين مغرب و عشا بود، و در همان موقع دو نفر را ديد كه يكديگر را مى‏زدند، يكى از پيروانش، و يكى از دشمنانش، دشمن را به حكم خداى تعالى دفع كرد، و لطمه‏اى (كف دستى) به او زد، كه منجر به مرگش شد، با خود گفت: اين از عمل شيطان بود، يعنى اين نزاع كه بين اين دو نفر درگرفت نقشه ى شيطان بود، نه اينكه كشتن من از عمل شيطان بود، إنه، يعنى شيطان دشمنى گمراه كننده و آشكار است. مأمون گفت: بنا بر اين، پس چه معنا دارد كه موسى بگويد: «رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى پروردگارا من به خود ستم كردم مرا بيامرز»؟ امام فرمود: معنايش اين است كه: پروردگارا من خود را در غير آن موقعيتى كه بايد باشم، قرار دادم، كه وارد اين شهر شدم، «فَاغْفِرْ لِى» يعنى پس مرا از دشمنانت پنهان كن، (چون غفران به معناى پوشاندن و پنهان كردن است) تا به من دست نيابند، و مرا به قتل نرسانند، خدا هم «فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ او را از چشم دشمنان پوشانيد، كه او پوشاننده ى رحيم است.» و موسى گفت: «رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ خدايا به پاس اين نعمت و نيرو كه به من دادى [تا با يك سيلى يكى از دشمنان را از پا درآوردم و به شكرانه آن، تا زنده‏ام‏] پشتيبان مجرمين نخواهم شد، [بلكه با اين نيرو همواره به مجاهدت و مبارزه ى ايشان برمى‏خيزم تا تو راضى گردى‏]» «فَأَصْبَحَ فِى الْمَدِينَهِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ آن شب را موسى با ترس و نگرانى به صبح رسانيد،» «فَإِذَا الَّذِى اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ كه ناگهان همان مرد ديروزى باز او را به كمك طلبيد، و دست به دامنش شد»، موسى گفت:

تو براستى مرد گمراه آشكارى هستى، ديروز با مردى دعوا كردى، امروز با اين مرد دعوا مى‏كنى، سوگند كه تو را ادب خواهم كرد، و خواست تا بر او خشم بگيرد، همين كه با خشم به سوى او كه از پيروان او و دشمن قبطى امروز و قبطى ديروز بود رفت، گفت: اى موسى آيا مى‏خواهى مرا بكشى همچنان كه ديروز يك نفر را كشتى؟ تو به نظرم به غير اين منظورى ندارى كه در زمين جبارى باشى، و تو نمى‏خواهى اصلاح‏جو بوده باشى. مامون از اين بيان لذت برد و گفت: خدا تو را از جانب انبيايش جزاى خير دهد اى ابا الحسن.» (ترجمه الميزان، ج 16، ص: 29)

خداوند متعال در سوره شعرا، آيه 14 از زبان حضرت موسى (ع) نقل نمود كه: «وَ لَهُمْ عَلَىَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ و براى آنهاست بر گردن من ذنبى پس مى ترسم كه مرا بكشند»

اوّلاً حضرت موسى نفرمود: «انّى فعلت ذنباً فى حقّهم من در مورد آنها گناهى كرده ام» بلكه فرمود: «براى آنهاست بر من ذنبى» يعنى آنها مرا گناهكار مى دانند. بلى آنها حضرت موسى را گناهكار مى دانستند چون يكى از آنها را كشته بود. امّا اين بدان معنا نيست كه حضرت موسى نزد خدا نيز گناهكار بوده. روز عاشورا مقتى امام حسين (ع) فرمود: چرا قصد قتل مرا داريد؟ برخى از بازماندگان خوارج گفتند: «بغضاً لابيك به خاطر بغضى كه از پدرت داريم» يعنى اينها على (ع) را به خاطر كشتن فاميلهاى خوارجشان گناهكار مى دانستند. امّا گناهكار دانستن آنها باعث گناهكار شدن على (ع) نمى شود.

ثانياً در لغت عرب ذنب به معناى دم حيوان و دنباله و پيامد است نه به معنى گناه شرعى. لذا استعمال اين واژه به معنى گناه، مجازى است.

كلام اهل لغت درباره ى كلمه ى «ذنب»

«ذَنَب (بر وزن قلم) بمعنى دم حيوان و غيرحيوان است و ذنب (بر وزن عقل) در اصل به معنى گرفتن دم حيوان و غيرحيوان است. هر فعلى كه عاقبتش وخيم و ناگوار است آن را ذنب گويند زيرا كه عاقبت وخيم آن مانند دم حيوان در آخر است. گناه را تبعه هم مى گويند چرا كه جزايش در آخر و تابع آن است.» (ر. ك: قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى)

«ذنب: ذَنَبُ الدّابه و غيرها: يعنى دم حيوان، كه معروف است. و هر چيز خوار و عقب مانده‏اى هم با واژه ى «ذَنَب» تعبير شده است، مى‏گويند: هُم أَذْنَاب القوم: آنها دنباله روان مردمند كنايه از كم مايگى عقل و خرد است…. الذَّنُوب: اسب دم بلند و دلو و سطلى كه دسته ى بلند دارد. واژه «ذَنب» بطور استعاره براى بهره و نصيب هم به كار رفته است مثل سَجْل يعنى قسمت و بهره. خداى تعالى گويد: فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ. ستمكاران را همچون پيروانشان بهره و نصيبى از عذاب است.» الذَّنْب: در اصل به دست گرفتن دنباله و دم چيزى است. ذنبته: يعنى به دمش زدم و آنرا گرفتم. ذَنْب: بطور استعاره در هر كارى كه عاقبتش ناروا و ناگوار است بكار رفته است از اين روى واژه ى «ذنب» به اعتبار نتيجه‏اى كه از گناه حاصل مى‏شود، بد فرجامى و تنبيه و سياست ناميده شده، جمع ذنب، ذنوب است.» (ر. ك: مفردات، راغب، كلمه ى ذنب)

پس واژه ى ذنب در كلام اهل لغت به معنى گناه شرعى نيست بلكه در اصل به معناى دنباله ى ناگوار چيزى است. لذا دم حيوان را ذَنَب گفته اند چون در دنباله و آخر حيوان قرار دارد و حيوان هر جا رود، دمش نيز دنبال او مى رود. گناه را هم ذَنب گفته اند به اين سبب كه اثر وضعى و شرعى گناه همانند دم حيوان، به صاحبش مى چسبد و از او جدا نمى گردد و چه بسا هنگام مرگ نيز در پى او مى رود. پس استعمال واژه ى ذنب در گناه شرعى مجازى و استعارى است لذا نمى توان همه ى استعمالات كلمه ى ذنب در قرآن كريم و روايات را به معنى گناه اصطلاحى در شرع گرفت بخصوص در مورد انبياء (ع) كه دليل عقلى دلالت بر عصمت آنها دارد.

منظور حضرت موسى (ع) نيز آن بود كه من در مورد آنها كارى كرده ام كه براى من پيامد بدى دارد و آنها مرا مجرم مى دانند.

خداوند متعال در آيه 19 تا 21 نيز نقل نمود: «وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتى فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرينَ (19) قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لى رَبِّى حُكْماً وَ جَعَلَنى مِنَ الْمُرْسَلينَ (فرعون گفت:) و كار خود را كردى، و تو از كافرانى.» (19) (موسى) گفت: آن را هنگامى مرتكب شدم كه از ضالّين بودم، (20) و چون از شما ترسيدم، از شما گريختم، تا پروردگارم به من دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد»

در آيه 19 مراد از كافر، ناسپاس است نه كافر اصطلاحى در زبان متديّنان. موسى (ع) در كاخ فرعون بزرگ شده بود و حالا دشمن او بود لذا فرعون او را متّهم به كفران نعمت و ناسپاسى كرد.

آيه 21 نيز نشان مى دهد كه مراد فرعون از آن كار، همان كشتن قبطى بوده است كه منجر به فرار حضرت موسى (ع) شد.

امّا معناى آيه ى 20 چيست؟

در اين باره رجوع مى كنيم به كلام امام رضا (ع) در گفتگو با مامون.

«قَالَ الْمَأْمُونُ جَزَاكَ اللَّهُ عَنْ أَنْبِيَائِهِ خَيْراً يَا أَبَا الْحَسَنِ فَمَا مَعْنَى قَوْلِ مُوسَى لِفِرْعَوْنَ «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ». قَالَ الرِّضَا ع إِنَّ فِرْعَوْنَ قَالَ لِمُوسَى لَمَّا أَتَاهُ- وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِى فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ قالَ مُوسَى فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ عَنِ الطَّرِيقِ بِوُقُوعِى إِلَى مَدِينَهٍ مِنْ مَدَائِنِكَ- فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكْماً وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ- وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ ص أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى يَقُولُ أَ لَمْ يَجِدْكَ وَحِيداً فَآوَى إِلَيْكَ النَّاسَ- وَ وَجَدَكَ ضَالًّا يَعْنِى عِنْدَ قَوْمِكَ- فَهَدى أَىْ هَدَاهُمْ إِلَى مَعْرِفَتِكَ- وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى يَقُولُ أَغْنَاكَ بِأَنْ جَعَلَ دُعَاءَكَ مُسْتَجَاباً قَالَ الْمَأْمُونُ بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه

مأمون گفت: خدا از طرف انبياى خود جزاى خير به تو دهد اى أبو الحسن بفرماييد معنى اين گفته موسى به فرعون چيست كه: «فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ»؟ امام رضا عليه السّلام فرمودند: فرعون وقتى موسى نزدش آمد به او گفت: «و آن كار خويش كردى و تو از ناسپاسانى»، موسى پاسخ داد: «آن كار را كردم آنگاه كه از گمشدگان بودم يعنى راه را گم كردم و اشتباهى به شهرى از شهرهاى تو در آمدم، «پس چون از شما ترسيدم گريختم، و پروردگارم مرا حكمى داد و مرا از پيامبران كرد». و خداوند به نبىّ خود محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى آيا خدا تو را يتيم نيافت پس جاى و پناه داد؟»، يعنى مى‏فرمايد: آيا تو را تنها نيافت و مردم را به سوى تو سوق داد؟. «وَ وَجَدَكَ ضَالًّا و تو را راه گم كرده يافت» يعنى: نزد قوم خود گم شده و ناشناخته بودى، «فَهَدى پس هدايتت كرد»، يعنى مردم را به شناخت تو راهنمايى فرمود. «وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى و نيازمندت يافت پس بى‏نياز و توانگرت ساخت»، يعنى: با پذيرش درخواست و دعايت، تو را بى‏نياز ساخت.

مأمون گفت: خداوند به وجودت بركت دهد اى فرزند رسول خدا» (الإحتجاج على أهل اللجاج، ج 2، ص 429)

پس منظور حضرت موسى از ضالّ، معناى لغوى آن بوده نه معناى شرعى آن. چون طرف مقابل او فرعون بود و معنا نداشت كه حضرت موسى خود را به خاطر كشتن پيروان فرعون، در نزد خدا گناهكار بداند.

پرسمان

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.