وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

محدودیت عقل بشر در شناخت دین به چه معناست

0

محدودیت عقل بشر در شناخت دین به چه معناست

 

 

آيا اين درست است كه عقل ما ناقص است؟

پاسخ اجمالى: عقل انسان محدود است و نمى تواند تمام حقايق را به دست آورد و از همين جاست كه وجود انبياء ضرورت پيدا مى كند. ولى بايد توجّه داشت كه محدود بودن به معنى نقص نيست. همچنين بايد توجّه داشت كه حساب عقل منطقى از حساب عقل عرفى جداست، عقل عرفى همان وهم است كه نام عقل به خود گرفته است. باز بايد توجّه داشت كه حساب عقل از موجود عاقل جداست چون همه ى كارهاى موجود عاقل همواره با عقل نيست بلكه گاه با وهم حكم مى كند ولى آن را به حساب عقل مى گذارد.

بيان تفصيلى:

به طور خلاصه مى توان گفت: اگر عقل به دور از هرگونه وهم و ابهام حكم كرد به طور يقين با حكم وحى و شرع سازگار است البته به شرط آن كه وحى و شرع نيز به دور از هرگونه تحريف لفظى و معنوى به ما رسيده باشد. (توجّه: منظور حكم عقل است نه حكم عاقلان. چرا كه ميان حكم عقل و تشخيص عاقلان گاهى تفاوت وجود دارد. حكم عاقلان گاهى آميخته با در نظر گرفتن منافع و ضررهاى خويشتن است و هميشگى و همگانى نيست اما حكم عقل براساس بديهيات مورد پذيرش همگان و هميشگى است. بنابراين آنچه گاهى متضاد با اسلام است تشخيص عاقلان است كه چه بسا عاقلان ديگرى نظر مطابق با وحى و شرع داشته باشند.)

آيت الله جوادى آملى در اين باره فرموده اند: البته عقل قطعى و ناب هرگز خطا و اشتباه ندارد و تعارضى بين او و وحى نيست اما آيا انسان ها هميشه به چنين حقيقتى دست مى يابند؟ اگر چنين بود انسان ها هيچگاه در دست يابى به عقل قطعى مرتكب اشتباه نمى شدند و تنوع و تعددى در آراى آنان وجود نداشت در حالى كه تنوع مذكور آن قدر وسيع و زياد است كه حتى بعضى از آنها نسبت به بعضى ديگر كاملا متضاد و متعارض بلكه مناقض است. (عبدالله جوادى آملى، نسبت دين و دنيا، ص 47، نشر اسراء.)

از جمله مسايل وموضوعاتى كه عقل توان درك و هضم ان را دارد مسايل مربوط به اصول دين مثل توحيد و معاد و نبوت است (البته منظور فهم كليت و اجمال انهاست نه فهم جزئيات انها).

استاد مطهرى گفته اند:

ولى چنين نيست كه اين نيرو (عقل) از تحقيق در برخى مسائل آسمانى از قبيل مسائل مبدأ، و معاد بطور كلى ناتوان باشد. اينكه در دين مقدس اسلام تقليد در اصول دين به هيچ وجه جايز نيست و منحصرا از راه تحقيق و استدلال بايد تحصيل شود دليل بارزى است بر اينكه اسلام مسائل آسمانى را در حدود اصول دين براى عقل انسان قابل تحقيق ميداند. اين مانعى ندارد كه پاره اى از حقايق آسمانى با اين نيروى آسمانى قابل تحقيق باشد. آنچه مسلم است اينست كه اين نيرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهاى آسمانى را كشف كند و بهمين دليل بشر در زندگى خود نيازمند به وحى است.

در انسان قواى مختلف هست. قوه شهوت، قوه غضب و… يك قوه ديگر هست بنام قوه عقل كه قوه حسابگرى است. هر قوه اى فقط كار خودش را حساب مى كند. مثلا شهوت خوردن در انسان هست. آن قوه اى كه كارش خوردن است ديگر حسابى در دستش نيست، فقط احساس لذت مى كند، مى گويد فقط بايد بخورم. قوه جنسى هم هيچ حسابى در آن نيست جز آنكه بخواهد عمل جنسى انجام دهد. همچنين است قوه غضب. ولى اينها بايد حسابى داشته باشند. بايد انسان به اين قوا يك نظمى بدهد. شما اگر يكى از قوا را آزاد بگذاريد كه كار خودش را انجام بدهد، اين آزادى دستگاه شما را خراب و فاسد مى كند. مثلا چشم از ديدن يك امورى لذت مى برد، ديگر حسابى در دستش نيست. زبان مى گويد من از خوردن فلان چيز لذت مى برم، بگذار لذتم را ببرم. اما يك حساب ديگرى هست و آن اينكه تنها اين نيست كه بايد لذت ببرى. بعد از اين لذت بايد ببينى بر سر اين اجتماع بدنى و شخصيت انسان چه مى آيد؟ بايد برايش نظمى قائل شد، عقل بايد بر اين بدن و بر اين شخصيت حكومت بكند و به هر كدام سهمى بدهد. اين، معناى نظام دادن به غرائز است. غرض اين جهت است كه نظام دادن به غرائز يعنى سهم بندى كردن تمام غرائز تحت حكومت قوه عقل. تمام اينها سهم دارند. اتفاقا در اخبار ما هم اينطور وارد شده است كه چشم تو حق دارد، دست تو حق دارد، شكم تو حق دارد، تمام غرائز تو حق دارند.

يكى از كارهاى دين همين است، چون عقل به تنهائى قادر نيست كه به حساب اينها برسد. دين با تكاليفى كه دارد سهم بندى هاى اينها را مشخص مى كند. به اين امر ما اخلاق مى گوئيم. (كتاب: اسلام ومقتضيات زمان ص 187)

استاد مطهرى اعطاء يك سهم به عقل را در سيستم قانون گذارى اسلام (در استنباط احكام) را نشان عدم تعارض بين حكم قطعى عقل و دستورات دين مى داند. مى فرمايد:

اسلام در اساس قانونگذارى، روى عقل تكيه كرده است، يعنى عقل را به عنوان يك اصل و به عنوان يك مبدا براى قانون به رسميت شناخته است و لهذا شما مى بينيد فقهاى ما اين مطلب را به طور قطع قبول كرده اند، يعنى مساله اى است مورد اجماع و اتفاق: وقتى كه پرسيده مى شود مبادى استنباط احكام چيست؟ مى گويند: ((چهار چيز است: كتاب (قرآن)، سنت (قول و عمل پيغمبر و يا ائمه اطهار كه آن هم باز از سنت پيغمبر كشف مى كند)، اجماع (اگر در جايى از كتاب و سنت چيزى نبود، ما به دليل اجماع كشف مى كنيم) و عقل)) و اين خيلى عجيب به نظر مى رسد كه در دينى در مبادى استنباط، عقل را در رديف كتاب آسمانى قرار بدهند، بگويند اين مبادى چهار چيز است و يكى از آنها عقل است اين اولا متضمن اين مطلب است كه آن دين به تضادى ميان عقل و كتاب آسمانى و سنت معتقد نيست، و اگر معتقد به اين تضاد بود، محال بود كه آن را در عرض اين قرار بدهد، بلكه آن طورى رفتار مى كرد كه در بعضى اديان ديگر هست كه مى گويند: ((دين فوق عقل است و عقل حق مداخله در مسائل دينى را ندارد))، از آنجا كه تضادى ميان عقل و آنچه كه خود دارند احساس مى كنند، ناچار مى گويند عقل حق مداخله ندارد.

اينكه فقه اسلامى عقل را به عنوان يك مبدا براى استنباط مى شناسد، چيزى است كه راه را باز كرده است چگونه راه را باز مى كند؟ ريشه اش اين است كه مى گويند: ((احكام اسلامى، احكامى است زمينى يعنى مربوط به مصالح بشريت)) تعبير فقها اين است كه احكام، تابع مصالح و مفاسد واقعى است، يعنى واجبها تابع مصلحتهاى ملزمه براى بشر است و حرامها تابع مفسده هاى ملزمه، اگر اسلام چيزى را گفته ((واجب است)) به اين دليل است كه يك مصلحت ملزمه اى در كار بوده، و اگر چيزى را گفته ((حرام است)) به دليل يك مفسده بسيار مهمى است (كه ممكن است عقل به صورت قطعى اين مصلحت ها و مفسده ها را نفهمد) فقها مى گويند آن مصلحتها و مفسده ها به منزله علل احكامند.

حال اگر در جايى ما بدون آنكه در قرآن يا سنت چيزى داشته باشيم، به حكم عقل (عقل قطعى)، مصلحت يا مفسده اى را كشف كنيم، به حكم آن آشنايى كه با روح اسلام داريم- كه اگر مصلحت مهمى

باشد اسلام از آن صرف نظر نمى كند و اگر مفسده مهمى باشد اسلام اجازه نمى دهد- فورا به حكم عقل، حكم شرع را كشف مى كنيم اسلام دينى است كه اعلام كرده: ((ما از مصلحتها و مفسده هاى مهم نمى گذريم)) امروز عقل ما (كه البته علم هم- يعنى علمى كه كشف مى كند- عقل است، هر چه علم كشف مى كند براى عقل انسان هم روشن مى شود) مصلحت را كشف كرده، پس لزومى ندارد كه در قرآن و سنت دليلى داشته باشيم، اينجا حتما شما بايد بر اساسش فتوا بدهيد عقل، اين مفسده را كشف كرده، حتما بايد بر اين اساس فتوا بدهى پس چون احكام تابع مصالح و مفاسد نفس الامرى هستند و اين مصالح و مفاسد هم غالبا در دسترس ادراك عقل بشر است، پس عقل بشر هم نمى تواند خودش قانون اسلام را كشف كند اگر بگوييد: ((چنانچه اسلام چنين چيزى مى خواست، خودش مى گفت))، مى گوييم: چه مى دانى؟ شايد گفته و به ما نرسيده و لزومى هم ندارد كه گفته باشد وقتى كه همين قدر به ما گفته ((عقل خودش يك حجت است))، ((خداوند دو حجت دارد: حجت ظاهرى و حجت باطنى، حجت ظاهرى، پيغمبران اند كه عقل خارجى هستند و حجت باطنى، عقل است كه پيغمبر درونى است))، همين براى ما كافى است اين همان چيزى است كه خود اسلام گفته است.

به دنبال اين مطلب مساله ديگرى پيدا مى شود كه فقها آن را طرح كرده اند و آن اين كه: ((شما كه اين قدر براى عقل شخصيت و استقلال قائل شديد، اگر در جايى كتاب و سنت به طور صريح و قاطع دستورى داد و عقل به طور صريح و قاطع ضد آن را گفت، چه مى كنيد؟)) جواب مى دهند كه اين فقط ((اگر)) است، شما نشان بدهيد كجا چنين چيزى هست بله، يك وقت هست كه ظاهر قرآن و سنت- نه نص قاطع آنها- مطلبى را مى گويد و عقل به طور قاطع بر ضدش مى گويد ولى ظاهر قرآن غير از نص قرآن است خود حكم عقل، دليل بر اين است كه آن ظاهر مقصود نيست ما از ظاهر قرآن و سنت به حكم دليل قاطع عقل، دست بر مى داريم اين، تعارض قرآن و عقل نيست.

گاهى اوقات نص قرآن يا نص سنت است و يك دليل ظنى عقلى، يك تخمين عقلى، يك حدس عقلى، شما آن را معارض قرار مى دهيد مى گويند تخمين و ظن و گمان، نه، آنجايى كه حكم عقل به مرحله قطعى رسيده باشد اما اين كه بگوييد جايى را پيدا كنيم كه قرآن يا سنت به طور قاطع- كه هيچگونه هم تاويل پذير نيست- چيزى را گفته است و عقل به طور قاطع بر ضدش مى گويد، اين فقط يك ((اگر)) است كه وقوع ندارد شما بياييد مثالش را به ما نشان بدهيد اين مساله هم به همين شكلى كه عرض مى كنم در كتب فقها مطرح شده است و فقها تا اين حد پيشروى كرده و جلو رفته اند.

اين هم كه گفته اند ((كل ما حكم به العقل حكم به الشرع))- كه يك قاعده قديمى است و مال امروز نيست كه بگوييم تازه اين مساله مطرح شده- منظورشان همين است واقعا اگر در جايى به طور قاطع ملاكى كشف بشود، شرع هم هماهنگى دارد، يعنى از اينجا بايد كشف كنيد كه شرع هم همين است از آن طرف هم كه گفته اند ((كل ما حكم به الشرع حكم به العقل)) مقصودشان اين است كه اگر در جايى شرع به طور قاطع حكمى كرد، از باب اين كه مى دانيم در اسلام سخنى به گزاف گفته نمى شود، عقل به طور اجمال مى گويد: اينجا يك ملاكى وجود دارد، گر چه من هنوز تشخيص نداده ام ولى وجود دارد، بى منطق نيست بعد از آشنايى عقل به اينكه اسلام بدون ملاك و مناط و منطق حرفى نمى زند، همين قدر كه شرع چيزى گفت، عقل هم اجمالا مى گويد اينجا يك منطقى وجود دارد، حال اگر من هنوز كشف نكرده ام، بايد تامل و دقت كنم. (همان ص 37)

حكماء الهى ميگويند درست است كه خبر آسمان را هم از آسمان بايد شنيد ولى اولا اين نيروى حيرت انگيز بنام عاقله كه خداى آسمان در سرشت اين موجود زمينى بنام انسان نهاده است يك عنصر آسمانى است نه زمينى، همچنان كه در احاديث وارد شده است كه ((خداوند سرشت آدمى را از سرشت حيوان و فرشته مركب ساخت)) و بنابر اين مانعى ندارد كه پاره اى از حقايق آسمانى با اين نيروى آسمانى قابل تحقيق باشد. آنچه مسلم است اينست كه اين نيرو آن قدرت را ندارد تمام خبرهاى آسمانى را كشف كند و بهمين دليل بشر در زندگى خود نيازمند بوحى الهى است. (ن ك كتاب: اصول فلسفه وروش رئاليسم ص 12) .پرسمان

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.