وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

اهمیت نسب و خانواده در اسلام و تفاوت آن با جاهلیت/تفاوت نگاه به زن در اسلام و جاهلیت

0

اهمیت نسب و خانواده در اسلام و تفاوت آن با جاهلیت/تفاوت نگاه به زن در اسلام و جاهلیت

فهرست این نوشتار:

حضرت آیت الله جوادی آملی
حضرت آیت الله جوادی آملی

بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُمْ رَحيمًا ﴿29﴾ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْوانًا وَ ظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْليهِ نارًا وَ كانَ ذلِكَ عَلَي اللّهِ يَسيرًا﴿30﴾
طرح دو بحث علمي از صاحب تفسير الميزان (ره)
قبل از ورود در اين بحث جديد، چند نكته مربوط به مسئله قبل مانده است كه اين نكات را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در كتاب شريف الميزان در ذيل دو بحث مطرح فرمودند، به عنوان ‌«بحثٌ علمي‌» يكي ناظر به تنظيم نسب در اسلام است؛ يكي ناظر به تبيين اصل نكاح و ازدواج.

 

بحث اول: اهميت اجتماعي تنظيم نسب در اسلام

 

اما آن اصل اول كه ناظر به تنظيم نسب است، فرمودند: جامعه بدون نسب و ربط افراد به يكديگر شكل نمي‌گيرد ولي در جاهليت آن روز اين‌چنين بود و در بعضي از سنن و اقوام و ملل هم ديده مي‌شود كه نسب را فقط به مرد واگذار مي‌كنند و زن را خارج از محدوده قوام نسب تلقي مي‌كنند؛ مي‌گويند فرزند، به پدر ارتباط دارد نه به مادر، قهراً پدر و جد پدري جزء سلسله انساب قرار مي‌گيرند، مادر و جد و جده مادري از سلسله انساب بيرون‌اند. ولي با آمدن اسلام، كل مسئله عوض شد؛ براي زن همان حرمتي قائل شده است كه براي مرد، فرزند به همان نسبت كه به پدر انتساب دارد به همان معيار، به مادر منسوب است. به همان معياري كه به جد پدري منسوب است، به جد مادري هم منسوب است. در بسياري از احكام فقهي فرقي بين پدر و مادر، جد پدري و جد مادري نسبت به فرزند نيست. تعجب در اين است كه بعد از آمدن قرآن كريم و اثبات اينكه اين كلام‌الله است و اين كلام‌الله به صورت روشن، عترت طاهرين(عليهم السلام) را حجت و مرجع قرار داد و از مجموع قرآن و عترت، احكام نسب به صورت صريح روشن شد، آن‌گاه انسان به اشعار جاهلي عرب تمسك كند بگويد كه فرزند براي پدر است، جد مادري و جدهٴ مادري ارتباط نسبي با فرزندان ندارند، براي اينكه عرب مي‌گفت كه
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا      بنوهن ابناء الرجال الاباعد

يعني فرزندان ما همان فرزندان پسر ما هستند، كسي را ما فرزند مي‌دانيم كه از راه پسر با ما رابطه داشته باشد: «بنونا بنو ابنائنا» است يعني اگر كسي فرزند پسر ما بود پسر ماست؛ اما ‌«و بناتنا، بنوهن ابناء الرجال الاباعد»؛ اما دخترهاي ما هر فرزندي كه آوردند فرزند بيگانگان‌اند، ديگران‌اند [و] به ما مربوطي نيست. فرزندان دختر ما به ما رابطه ندارند، براي رجالي هستند كه از ما دورند يعني به دامادها مربوط‌اند؛ به خانواده داماد مربوط است [و] به ما مربوط نيست. پس
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا       بنوهن ابناء الرجال الاباعد

اين درباره پدر و دختر كه نوه‌هاي دختري را فرزند خود نمي‌دانستند؛ اما تلقي‌شان درباره زن، زن را به عنوان ظرف تلقي مي‌كردند همين، نسب را هم به ظرف نمي‌دادند مي‌گفتند:
و إنّما امهات الناس اوعية       مستودعات و للانساب آباء

زنها ظرف نطفه‌اند همين، آنچه از اين نطفه متكون مي‌شود بخواهد نسب پيدا كند و شناسنامه داشته باشد به پدرها مربوط است. پس «و انما امهات الناس اوعية، مستودعات» يعني ظرفهاي عاريه و امانتي‌اند ‌«و للانساب آباء»؛ براي تنظيم نسب، بايد فرزند را به پدر ارتباط داد، اين خلاصهٴ فكر جاهلي بود و آن فكر در بين برخي از مسلمين هم رواج داشت و دارد. ولي قرآن كه آمد فرمود به اين فكر نباشيد كه كلمه ابن و بنت را در جاهليت به چه معنايي و بر چه مصداقي حمل مي‌كردند.

زن و مرد دو ركن سازنده نسب‌اند؛ هيچ فرقي بين زن و مرد نيست. فرزند همان طوري كه به پدر منسوب است و به جد و جده پدري انتساب دارد، به مادر هم منسوب است به جد و جده مادري هم منسوب است. با بيان روشن آيهٴ سورهٴ «آل عمران» كه در آيهٴ مباهله فرمود: ﴿نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ﴾[1] بعد هم حسنين(عليهم السّلام) را در صحنه مباهله حاضر فرمود، به صورت روشن ثابت كرد كه جد مادري، پدر محسوب مي‌شود و نوه دختري، فرزند محسوب مي‌شود، پسر آدم است. با اين بيان ديگر نمي‌شود گفت عرب در جاهليت اين‌چنين مي‌گفت. اسلام آمد و محور نسب را دگرگون كرد؛ فرمود مادر و پدر دو عنصر اصلي هستند براي تأسيس نسب. در بسياري از احكام بين اين دو عنصر اصلي فرقي نيست، بين جد و جدهٴ مادري از يكسو، جد و جده پدري از سوي ديگر هم فرقي نيست؛ اگر محرميت است، اگر حرمت نكاح است و اگر وجوب نفقه است و حرمت عقوق است در بسياري از اين احكام يكسان‌اند. تأمين نفقه است فرق نمي‌كند، در بسياري از احكام فقهي بين سلسله نسبي مادر با سلسله نسبي پدر فرق نيست فرق نمي‌كند.

 

از نظر شرافت و اصالت هم باز فرق نمي‌كند يعني اگر كسي جزء اشراف اين امت بود و فضيلتي خدا به او داد، نوه‌هاي دختري و پسري او كه به او مرتبط‌اند از اين فضيلت برخوردارند يعني از نظر شرافت، آنها كه مادرشان سيّد است اينها هم سيّدند واقعاً، اينها فرزندان پيغمبرند. اما در بعضي از احكام فقهي از باب اينكه زكات مي‌توانند بگيرند، خمس نمي‌توانند بگيرند آن البته معروف بين فقها اين است كه در اين جهت با فرزندان پدري فرق مي‌كنند وگرنه آنچه از آيهٴ مباهله برمي‌آيد اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حسنين(عليهم السّلام) را فرزند خود مي‌داند، برابر وحي الهي. پس همهٴ اين حيثيتها و شرفها محفوظ است و استدلالهاي ائمه(عليهم السّلام) هم در برابر عباسيان هم به همين مسئله بود. نه تنها اين، اصولاً فرهنگ قرآن اين است [و] اختصاصي به عرب ندارد از پيغمبر به بعد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نيامده، از قبل هم آمده اين احتجاج را ائمه(عليهم السّلام) از راه قرآن، عليه عباسيان اقامه مي‌كردند.

 

گاهي هم به جريان حضرت مسيح(عليه السّلام) استشهاد مي‌كردند، مي‌فرمودند وقتي ذات اقدس الهي ذريه ابراهيم خليل(سلام الله عليه) را مي‌شمرد، مي‌فرمايد: ﴿وَمِن ذُرِّيَّتِهِ﴾ كذا و كذا ﴿وَعِيسَي﴾ عيسي را فرزند ابراهيم مي‌داند، با اينكه عيسي از راه پدر فرزند ابراهيم نبود [بلكه] عيسي از راه مادر، فرزند ابراهيم است[2]. اين فرهنگ قرآن است، نه اينكه از عرب به بعد آمده باشد. خب، پس در دستگاه وحي، فرزندان پسري و دختري همه به يك نسب برمي‌گردند، همان طوري كه عيسي فرزند ابراهيم است، همان طوري كه حسنين فرزند پيغمبر(عليهم الصلات و عليهم السّلام)‌اند.

 

لطايف تفسير الميزان و تفضل به صاحب آن

اينها از آن لطايف تفسير الميزان است، حالا شما مي‌بينيد گروه زيادي مثلاً آدم يا سالهاي متمادي دارد در تفسير كار مي‌كند به اين نكات، كمتر برخورد مي‌كند. اين عالم رباني يك نفر آن روزي كه اصلاً از تفسير خبري نبود در اين گونه از مراكز، تنهايي همه اين حرفها را درآورد، اين پيداست ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾[3]. بعضي از افكار غير اهل بيت پسند كم و بيش آمده بود، براي اينكه عده‌اي بي‌علاقه نبودند كتابهاي تفسير را ببينند، تفسيري شيعه عرضه نكرده بود اين المنار آمده و حوزه‌ها را گرفته، بعضي از طلاب جوان آن روز يعني چهل سال قبل يا قبل از چهل سال به اين كتابهاي تفسيري مراجعه مي‌كردند، خالي الذهن؛ بدون اينكه بدانند سر از كجا در مي‌آورند. به طور ناخودآگاه بعضي از تفكرهايي كه در المنار هست، بي‌ارادتي به بعضي از معجزات، بعضي از تفكرهاي وهابيت، بعضي از تفكرهاي غير تشيع، كم و بيش در بعضيها رسوخ پيدا كرده، ناخودآگاه براي اينكه كتاب تفسير شيعي مستدل تحليلي در دست [آدم] نيست اين‌هم به تفسير علاقه‌مند است، مراجعه مي‌كند و ناخودآگاه رنگ مي‌گيرد. به هر تقدير، اين بحث و بحث ديگري كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) طرح كردند[4] هر دو جزء ظرايف الميزان است. بعد فرمودند كه حالا شما با داشتن يك چنين منبع قوي برويد كتاب لغت مراجعه كنيد، ببينيد در لغت عرب به چه كسي مي‌گفتند ‌«ابن‌‌» به چه كسي مي‌گفتند ‌«بنت‌‌» آن‌گاه فرمود شما مسئله نسب را با امر لغوي يكسان ندانيد، اين يك مسئله اجتماعي است از يك سو، مسئله حقوقي است از سوي ديگر و اسلام اين مسئله اجتماعي را و مسئله حقوقي را به دو عنصر اصلي زن و مرد پيوند مي‌دهد، اين خلاصه فرمايش ايشان در مطلب اول[5].

 

بحث دوم: خانواده ره آورد پربركت اسلام براي حفظ اجتماع بشري

خلاصه فرمايش ايشان در مطلب دوم به عنوان ‌«بحثٌ علميٌ آخر‌» اين است كه انسان، طرزي خلق شد كه مجهز است به جهاز نكاح، چه زن [و] چه مرد هركدام با ابزار خاص مجهزند كه زناشويي حاصل بشود. براي اينكه اين زناشويي جنبه حيواني نداشته باشد و صبغه الهي داشته باشد، جامعه هم بدون تشكيل خانواده نخواهد بود و بدون ارتباط هم نخواهد بود، لذا هم مسئله خانواده را در يك سمت هم مسئله نسب را در سمت ديگر و هم مسئله جامعه را از سمت سوم مصون نگه داشت؛ خانواده را ساخت و نگذاشت متلاشي بشود نه از درون، نه از بيرون. نسب را ساخت و نگذاشت متلاشي بشود نه از درون و نه از بيرون، جامعه را ساخت و نگذاشت متلاشي بشود حالا نه از درون اين جامعه، نه از بيرون بر اين جامعه تحميل مي‌شود.

 

جامعه وقتي ساخته مي‌شود كه خانواده ساخته بشود و اين از پربركت‌ترين ره‌آورد دين است يعني كودك در ظرف اين هشت، ده سالي كه با مادر و پدر مرتبط است بهترين درس را دارد ياد مي‌گيرد. تمام حواس اين كودك، متوجه فراگيري درس از پدر و مادر است؛ نقش مي‌بندد اين ‌«العلم في الصِّفَر كالنقش في الحجر»[6] همين است. براي اينكه اين خانواده شكل بگيرد خب، خانواده بالأخره پدر است و مادر است و برادر است و خواهر است و دختر است و پسر است و اينهاست ديگر. انسان هم كه به جهاز تناسلي و نكاح مجهز است و شهوت سركش هم كه در او هست، چه كند كه درون خانواده برادر و خواهر و افرادي كه در اين محدوده زندگي مي‌كنند، پدر و دختر، پسر و مادر، اينها دست به آن سلاح نبرند، چه كنند؟ با شديدترين راههاي ممكن، جلوي اعمال اين سلاح را در حريم خانواده بست يعني در خانواده، محرميت آورد براي اينكه ناچارند يكديگر را نگاه بكنند كه ضرورت رفع مي‌شود. حرمت نكاح آورد، جمعاً و عيناً و اين حرمت را هم ابدي كرد؛ اينها محرمات ابدي‌اند؛ عيناً حرام‌اند، ذاتاً حرام‌اند، نه جمعاً حرام باشند يا وصف عرضي داشته باشند، بلكه حرمتشان حرمت ابدي است و اگر كسي با داشتن حكم محرميت و حرمت نكاح و ابديتِ حرمت، تن به آلودگي داد حكم او اعدام است. سخن از تازيانه نيست يا سخن از رجم نيست كه احياناً آن مرجوم از آن حفره فرار كند نه، اعدام قطعي است. پس با تمام راههاي شديد و غليظ جلوي هرگونه گرايش جنسي را در درون منزل بست و خانواده را در كمال سلامت و عفت حفظ كرد، اين براي خانواده.

 

براي اينكه خانواده از بيرون آسيب نبيند از درون كه محفوظ ماند، از بيرون آسيب نبيند به هر خانواده‌اي گفت مواظب باشيد و به بيرونيها هم دستور داد كه مراقب باشيد، با كساني كه همسر دارند نكاح آنها حرام است. نه تنها حرمت نظر هست، حرمت نكاح هم هست و فرمود: ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾[7] مبادا يك زن داراي چند شوهر باشد وگرنه اساس خانواده متلاشي مي‌شود، نسب به هم مي‌خورد. پس نسب را حفظ كرد چه از درون، چه از بيرون. اساس خانواده را نگه داشت چه از درون، چه از بيرون. فرمود: در درون، اين كارها اكيداً ممنوع و حرام، نسبت به بيرون هم اكيداً ممنوع و حرام و اگر ذات البعلي تن به اين كار بدهد، حكم او رجم است، اين به شدت، جلوي اين كار را گرفت، ماند بخش سوم كه بخش جامعه است. در جامعه، حجاب را به صورت شديد لازم كرده است هم حجاب زن، هم حجاب مرد، هم ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[8] هم ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ﴾[9] به طور شديد، حجاب را واجب كرده است كه جامعه محفوظ بماند. راههاي تأمين نيازهاي طبيعي را هم برآورده كرده است. براي زنها راههايي ارائه كرده است كه نيازهاي خود را به دست نامحرمها حل نكنند، خودكفا باشند در رفع حاجت. به مردها هم فرمود تا مي‌توانيد در كار زنهاي جامعه دخالت نكنيد، آنها هم مثل شما همه اين شئون را مستقلاً دارا باشند. اينكه فرمود كمال زن در اين است كه نامحرمي را نبيند و نامحرمي هم او را نبيند[10] يعني زن مريض نشود و علم ياد نگيرد و اين صنايع و حِرَفي كه براي همه، مخصوصاً بعضي از اينها براي زنها مستحب است، اينها را ياد نگيرد يا ياد بگيرد؟

 

ابن فهد حلّي و تبيين فريضه بودن علم براي مرد و زن

مرحوم ابن‌فهدحلي يك كلمه «مسلمة» را هم نقل كرده است در كتاب شريف عدةالداعي: «طلبُ العلم فريضةٌ علي كلِّ مسلِمٍ و مسلِمةٍ»[11] ابن فهد هم جزء اوحدي از علماي اماميه است. ابن‌فهدحلي، بحرالعلوم، ابن‌طاووس اين دو، سه نفر در بين علماي اماميه كم نظيرند. تنها سخن از اجتهاد و جامع معقول و منقول بودن اينها نيست، بحرالعلوم در حد ديگري است كه با حضرت مي‌تواند رابطه داشته باشد. اين فقيه است و مجتهد است و جامع معقول و منقول است اينها نيست، مثل ابن‌فهد حلي، مثل ابن‌طاووس، مثل بحرالعلوم اينها ساليان متمادي بايد حوزه‌هاي مراجع تربيت كند تا در بين اينها چند نفر مثل اينها تربيت بشوند. كسي با وجود مبارك حضرت رابطه داشته باشد اين كار هركسي نيست، بالأخره ابن‌فهد‌حلي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف عدة‌الداعي اين را نقل مي‌كند كه «طلبُ العلم فريضةٌ علي كلِّ مسلمٍ و مسلمةٍ»، گرچه اگر «مسلمة» نباشد هم حديث شامل مي‌شود، چون آنجا صنف و جنس منظور است. خب، پس اگر زنها بايد از اين علوم برخوردار باشند، معنايش اين است كه مقدمات اين كار را هم بايد فراهم كرد يعني زنهايي بايد عالمه و معلمه باشند تا ديگران را ياد بدهند ديگر. خب، مراجعه به طبيب براي درمان جايز است ولي نگاه طبيب [به] بدن زن حرام است الا عندالضرورة. خب، حالا چه ضرورتي دارد كه طبيب مرد نگاه كند خب، طبيب زن باشد. تحصيل اين مقدمات، لازم است. وقتي اين‌چنين شد، قهراً آن حديث شريف معنا پيدا مي‌كند كه از وجود مبارك فاطمه(سلام الله عليها) نقل شده است [كه] در جواب وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: كمال زن در اين است كه نامحرمي را نبيند، نامحرمي هم او را نبيند[12]. خب، پس حجاب براي تأمين سلامت جامعه است، اين سه كار رسمي را دين كرد.

 

وضعيت اسفبار خانواده در جوامع غربي

 

در جامعه‌هاي غيراسلامي، مثل غرب كنوني هيچ كدام از اين سه اصل محفوظ نمانده، حالا ببينيد بازده آلودگي‌اش چيست؟ حجاب از جامعه رخت بربست، جامعه‌شان آلوده شد. مسئله تماس با زنهاي شوهردار كه حرام بود از جامعه آنها رخت بربست، نسب متلاشي شد. اصول خانوادگي رخت بربست، درون خانواده آلوده شد. اين سخن براي حالاها نيست، اين سخن براي چهل سال قبل است كه سيدناالاستاد مرقوم فرمودند كه در درون خانواده بعضي از اعضاي خانواده با يكديگر تماس ازدواجي دارند، چه رسد به الآن كه چهل سال تقريباً گذشته است، آن‌گاه حالاها معلوم مي‌شود كه چرا استرقاق را اسلام تجويز كرده است. اگر واقعاً روزي اسلام جهاني بشود، اين مردمي كه به مادر و خواهرشان تعدي دارند يعني هيچ تفاوتي بين اينها نيست كه بعضيها درباره حيوانات گفتند كه چشم يك شتر را بستند، او با محرم خود نكاح كرد بعد وقتي چشم‌اش را باز كردند خودكشي كرد، خب اينها چگونه بايد تحت تربيت قرار بگيرند؟ صرف اينكه اينها سفينه فضانورد ساختند كافي است؟ البته در آنها افراد برجسته هست، آنها خب تحت تعليمات انبياي ديگر بودند حالا يا مسلمان‌اند يا مسيحي آشنا به اصول الهي‌اند خب، آنها تربيت شده‌اند. اگر يك عده منّاً آزادند، يك عده فِدائاً آزادند يك عده هم اِسترقاقاً بنده‌اند كه اينها را جز مراقبت دائم، هيچ چيز نمي‌تواند تربيت كند، هيچ چيز نمي‌تواند تربيت كند. حالا چون اين معارف، آن اصالت و صلابت خود را باز نيافت در جامعه غربي، احياناً مي‌گويند مثلاً اِسترقاق ـ معاذ الله ـ جزء حقوق عقب مانده مثلاً اسلام است.

 

بيان صبغه ملكوتي نكاح در اسلام

براي اينكه اين اصل آن فضيلت خود را پيدا كند، مي‌بينيد شما در روايات ما وقتي از نكاح سخن به ميان مي‌آيد، با چهره مُلكي ديده نمي‌شود، بلكه با همان صبغه ملكوتي ديده مي‌شود. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف من لايحضره الفقيه در كتاب النكاح من لايحضر نقل كرده است، در نوع كتابهاي فقهي هم هست البته كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «مَن تزوَّجَ احرزَ نصفَ دينه»[13] اين حديث، جز آن است كه نكاح را از چهره ملكوت دارد مي‌بيند. خب، همين زناشويي است كه در حيوانات هم هست بين اين حرف با آن شعر جاهلي كه مي‌گويد زن، ظرف نطفه است خيلي فرق است، فرق بين بهشت و جهنم. آنها مي‌گفتند «و انما امهات الناس اوعية»؛ اينها وعاي نطفه‌اند، آن هم وعاي عاريه‌اي
و انما امهات الناس اوعية ٭٭٭ مستودعات و للانساب آباء

 

اين مي‌گويد «من تزوّج احرزَ نصفَ دينه» براي اينكه انسان يا با شهوت به جهنم مي‌رود يا با غضب، شهوت كه تأمين شد حالا مواظب باش كه غضب در جهنم‌ات نبرد. اين نكاح را با يك ديد عبادي مي‌بيند. «فليتّق الله في النصف الآخر»[14]، در آن نصف ديگر متقي باشد. يا اينكه حديث ديگري آمده است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ما بُنِيَ بناءٌ في الاسلام أحبُّ الي الله تعالي مِن التّزويج»[15].

 

تعريف اصول حاكم بر حفظ نظام اجتماع در آيات 25 تا28

پس اين چند آيه‌اي كه تلاوت شد هم اصول خانوادگي را حفظ كرد، هم نسب را حفظ كرد و البته آيات سورهٴ «نور»[16] جامعه را حفظ كرده است. از اين ﴿وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ﴾ تا پايان اين قسمت از بحث كه فرمود: انسان، ضعيف است: ﴿يُريدُ اللّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعيفًا﴾ اين مجموعه را حفظ كرده است يعني هم خانواده را و هم نسب را حفظ كرده است. خانواده را با بيان حرمت و محرميت محارم و متلاشي نشدن نسب را با ﴿وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ﴾ حفظ كرده است[17]، حالا اين دو بحث را حتماً ملاحظه بفرماييد.
«و الحمد لله رب العالمين»

[1]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 61.
[2]  . الاحتجاج (شيخ طبرسي)، ج 2، ص 391 و 392.
[3]  . سورهٴ مائده، آيهٴ 54؛ سورهٴ حديد، آيهٴ 21؛ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.
[4]  . الميزان، ج 4، ص 311 ـ 316.
[5]  . ر . ك: الميزان، ج 4، ص 311 و 312.
[6]  . كنز الفوائد، ج 1، ص 319.
[7]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 24.
[8]  . سورهٴ نور، آيهٴ 30.
[9]  . سورهٴ نور، آيهٴ 31.
[10]  . كشف الغمة، ص 466.
[11]  . عدة الدّاعي، ص 72.
[12]  . كشف الغمة، ج 1، ص 466.
[13]  . من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 383.
[14]  . الكافي، ج 5، ص 329؛ ر . ك: من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 383.
[15]  . من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 383.
[16]  . سورهٴ نور، آيات 30 و 31.
[17]  . ر . ك: الميزان، ج 4، ص 312 ـ 316.

منبع: تقریرات و یادداشتهای حجت الاسلام مهدی طاها از جلسه تفسیر سوره نساء حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی؛ سایت هدانا.

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.