وبگاه پاسخگویی به سوالات دینی هدانا

ابعاد روح را نام برده و توضيح دهيد.

0

ابعاد روح را نام برده و توضيح دهيد.

ابعاد روح را نام برده و توضيح دهيد.

روح در ديدگاه اسلام:

با توجه به فرا جسمانى بودن روح تعبير بعد در مورد آن چندان درست نيست. نظر اسلام درباره روح اينست كه روح امرى مجرد است و بعداز اينكه جنين از نظر جسمانى صورت كامل پيدا كرد خداوند روح را در آن مى دمد يعنى در واقع بعد دوم انسان كه امرى غير مادى است وجود پيدا مى كند و با تركيب بعد جسمانى و روانى (روحانى) انسان به وجود مى آيد. اما اينكه حقيقت روح چيست؟ در قرآن خداوند مى فرمايد: «اى پيامبر از تو در مورد روح سؤال مى كنند بگو روح از امر پروردگار است. بنابراين خود قرآن از ماهيت روح و اينكه روح چيست بحث نمى كند بلكه بيشتر به كاركردهاى آن اشاره مى كند و حقيقت انسان را همان بعد روحانى و غير مادى لحاظ مى كند. البته فلاسفه اسلامى مباحث زيادى در اين زمينه مطرح كردند و دو نفر از فيلسوفان اسلامى به نام ابن سينا و ملاصدرا دو ديدگاه را در اين زمينه مطرح كرده اند:

1 ابن سينا معتقد است كه روح از همان زمان تعلقش به بدن (در دوران جنينى) غير مادى بوده است و به صورت يك امر مجرد به بدن تعلق گرفته است.

2 ملاصدرا از ديگر فلاسفه اسلامى است كه در جلد 8 و 9 كتاب اسفار به طور مبسوط در اين باره بحث كرده است. ما به طور اختصار به ديدگاه ايشان اشاره مى كنيم. ملاصدرا نفس (روح) را جسمانيت الحدوث و روحانيت البقاء فرض كرده است يعنى نفس در بدو خلقت امرى مادى است يعنى صورت مادى دارد سپس با رشد و نمو صورت نباتى پيدا مى كند، بعد از آن كه كاملتر شد صورت حيوانى و نهايتا صورت انسانى به خود مى گيرد. بنابراين طبق ديدگاه ملاصدرا نفس از حيث وجودى ذو مراتب است در يك مرتبه كاملا مادى است و در مرتبه نهايى تبديل به امرى مجرد مى شود. سپس ملاصدرا ويژگى ها و قوا و همچنين كاركردهايى را براى نفس ثابت مى كند، اما از زمانى كه روانشناسى به صورت مستقل در دنيا مطرح شد يعنى 1879 با تأسيس اولين آزمايشگاه روانشناسى در دانشگاه لايپزيك آلمان توسط «ويلهلم و ونت»، در واقع روان شناسى از حوزه فلسفه خارج شد و در قلمرو علوم تجربى قرار گرفت. طبعا روان شناسى مانند ساير حوزه هاى علوم انسانى، پديده هاى روان شناختى را با «روش تجربى» مورد مطالعه قرار مى دهد و نفس (روح) كه در مرتبه كامله خودش امرى مجرد است قابل مطالعه با روش تجربى نيست. از اين رو نبايد از روان شناسان انتظار داشته باشيم كه در مورد روح و روان مطلب جديدى گفته باشند. بنابراين مى توان گفت روح و همينطور رابطه آن با جسم از جمله معماهايى است كه هنوز حل نشده است. به نظر مى آيد تا زمانى كه روش پژوهش در روان شناسى جديد همين روش تجربى محض مى باشد نبايد انتظار داشته باشيم حرفى براى گفتن درباره روح و روان داشته باشد آنچه روان شناسان همواره از آن بحث مى كنند كاركردهاى نفس (روح و روان) مى باشد. مثلا بحث از ادراك و احساس، انگيزش و هيجان و يادگيرى و.

علم پزشكى و همين طور علم فيزيولوژى مغز و اعصاب گرچه كمك هاى قابل توجهى به روان شناسى و روان شناسان كرده است، اما حرفى براى گفتن درباره روح و روان ندارند به نظر مى آيد مشكل اساسى روان شناسى در روش تحقيق آْن مى باشد، يعنى روش تجربى. زيرا با روش تجربى نمى توان روح و روان را كه امرى غير مادى است مورد مطالعه قرار داد. بنابراين روان شناسى اگر بخواهد در مورد حقيقت روح و روان چيزى براى گفتن داشته باشد بايد از روش هاى ديگر مانند روش هاى عقلانى، روش هاى وحيانى و روش هاى نقلى نيز بهره بگيرد.

تجرد روح انسان:

وجود انسان از دو بعد جسم و روح تشكيل شده است. آياتى از قرآن مجيد به اين نكته اشارت دارد: 1- « انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعواله ساجدين‏ [خداى سبحان به فرشتگان فرمود:] من بشرى را از گل آفريدم، پس آن گاه كه او را اعتدال بخشيدم و از روح خويش در او دميدم، شما موظف هستيد كه به او سجده كنيد.»(1) ملاحظه كنيد كه انسان در بدو خلقت از دو بعد شكل گرفت: ابتدا جسم او كه از خاك و گل است، سپس جان و روح او كه توسط خدا آفريده شد و حيات و اساس وجود انسان نيز همين روح اوست و آن جاست كه مسئله سجده فرشتگان مطرح مى شود. 2- در آيه ديگر مى فرمايد: « يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى‏ درباره روح از تو سؤال مى كنند. بگو روح يك امر ربانى است».(2) كه درباره اين آيه تفاسير و نكات زيادى بيان كرده اند، ولى به هر حال اجمالا مى رساند كه روحى مطرح است. 3- در سوره مؤمنون آمده است كه «… فكسونا العظام لحما ثم انشائناه خلقا آخر» از اينكه مى فرمايد: «آن گاه ما او را خلق ديگرى ايجاد نموديم، فهيمده مى شود كه علاوه بر مراتب جسمانى در اينجا چيز ديگرى كه منشائ حيات انسانى اوست به وى عطا شده و آن روح انسان است». در روايتى از امام على (ع) نقل شده كه مى فرمايد: «الروح فى الجسد كالمعنى فى اللفظ روح در بدن نظير معنا در لفظ است». هم چنين در فرمايش ديگرى از آن حضرت (ع) نقل شده است كه: «و خرجت الروح من جسده فصار جيفه بين اهله و روح از جسدش خارج شده و به صورت جيفه و مردارى در بين اهلش در خواهد آمد».(3) از دو روايت مذكور برداشت مى شود كه: بين روح و جسد دوگانگى هست. پس روح چيزى غير از جسم انسان است و حيات انسان نيز به همين حقيقت وابسته است.

به طورى كه وقتى روح نباشد، بدن چونان لفظ مهمل و بى معنايى خواهد بود و جسم نيز هم چون ساير جمادات خواهد گشت. و اما دلايل عقلى: دلايل فلسفى و عقلى بسيارى بر تجرد نفس اقامه شده است كه در اين جا به دو دليل اكتفا مى كنيم:

1- بوعلى سينا برهانى به اين كيفيت اقامه نموده كه: اگر انسان در جايى قرار بگيرد كه توجهش به بدن جلب نشود، به طورى كه از همه جهت در اعتدال باشد و هيچ عاملى نظير گرسنگى، تشنگى، گرما، سرما و حتى وزش باد نظر او را به بدن مادى جلب نكند، در اين صورت اگر توجهش را به خودش متمركز سازد، خود را مى يابد و مسلم اين «خود» غير از بدن است.

2- از خواص ماده تجزيه پذيرى است يعنى، ماده را مى توان به دو قسم و سپس به چهار قسم و… تجزيه كرد ولى شما هر چه در نفس خويش دقت كنيد، درمى يابيد كه امكان ندارد حتى به تبع بدن به دو قسم و بيشتر تجزيه شود يعنى، هرگز «دو تا نيمه من» نخواهيد داشت و اين دليل تجرد نفس و غير مادى بودن آن است. اما از نظر علمى: اگر منظورتان علوم تجربى باشد بايد توجه داشته باشيد كه وقتى روح مجرد شد، قابل ادراك با حواس و ابزار تجربى نخواهد بود و از اين راه اثبات نمى شود. هم چنان كه از اين راه نمى توان به رد آن پرداخت و اصولا امور عقلى با تجربه نه قابل اثبات و نه قابل رد است. ناگفته نماند كه مى توان از دستاوردهاى علم به عنوان مقدمه اى براى تجرد و روح كمك گرفت مثلا علم ثابت كرده است كه سلول هاى بدن پيوسته در حال تبديل و تغيير است كه حتى سلول هاى مغز نيز از اين قاعده مستثنى نيست و با سوخت و ساز و جذب مواد جديد غذايى تغيير مى پذيرد و اين در حالتى است كه نفس خود را همواره بدون تغيير و تبديل مى يابيم و اين مطلب نيز خود دليل تجرد روح انسان است. اما رابطه روح و جسم: رابطه روح و جسم يك تعلق تدبيرى است. روح نه به صورت مظروفى در جسم وجود دارد و بدن نه به صورت قلمى است كه در دست نويسنده اى مى چرخد- اگر چه بدن ابزار روح به شمار مى رود بلكه نوعى تعلق و وابستگى خاص است و از آن جا كه نفس مدير و مدبر بدن است، اين وابستگى را «تعلق تدبيرى» مى نامند. البته در اين زمينه سخن بسيار است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) روح و بدن اثر متقابل در يكديگر دارند يعنى، حالات روحى بر بدن اثر مى گذارد. از اين رو از چهره انسان تا حدودى مى توان درك كرد كه خوشحال است يا ناراحت و نظاير آن.

ب) از طريق بدن است كه روح پيوسته به كمال مى رسد و بسيارى از كمالات روحى از اين راه دست مى دهد. نظير ملكه سخن، ملكه هنر و نويسندگى، كسب علوم و معارف از طريق گوش، چشم و….

ج) در حالى كه اين مركب (بدن) پيوسته فرسوده مى شود (آنتروپى)، برعكس روح دائما تقويت مى شود. از اين رو مى بينيم يك پير سالخورده نسبت به همان شخص در دوران نوجوانى و جوانى بسيار پخته تر و صاحب كمال فزون تر است. در حالى كه بدن تحليل رفته و پيوسته رو به فرسودگى است (دقت كنيد كه خود اين مطلب نيز از دلايل تجرد روح به شمار مى آيد).

د) از شگفتى هاى روح اين كه بدن ابزارى است در اختيار روح، هم چون گويى براى چوگان هنگام ورزش. بينيد چطور مثل پر كاه بدن را به اين طرف آن طرف پرتاب مى كند. ولى همين انسان چالاك وقتى مرد، چند نفر حمال قوى هيكل بايد آن را حركت داده و به گور بسپارند. اما اعمال ذهنى: اينها نيز همه از افعال روح ماست و مرتبه اى از مراتب نفس به شمار مى رود. در اين راستا حواس باطن مطرح است كه نظير حواس ظاهر پنج حس شمرده اند: فكر، ذكر، خيال وهم و حس مشترك و نيز انحاى ادراكات مطرح است كه عبارت است از: ادراك حسى، خيالى، وهمى و عقلى كه در جاى خود فلاسفه و دانشمندان مفصل درباره آن صحبت كرده اند. اما مسائله خواب: يكى از شگفتى هاى روح و نفس انسانى خواب است. در اين زمينه نكات بسيارى در كتاب هاى فلسفى در بخش كتاب النفس آمده است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف) يكى از دلايل تجرد نفس به شمار مى رود. سير و سياحتى كه روح در عالم خواب دارد ربطى به بدن مادى ندارد.

ب) روح در عالم خواب مى تواند با عالم ملكوت و غير مادى ارتباط پيدا كند. نمونه اش روئياهاى صادقه و پيش بينى هايى است كه نسبت به آينده از طريق خواب هاى صريح با اشاره و كنايه به دست مى آيد نظير خواب حضرت يوسف (ع)- كه در قرآن نيز مورد تأييد قرار گرفته است- يا داستان آن زنى كه با روح شوهر مرده خويش ارتباط پيدا كرده و مدرك گمشده را از اين طريق دريافته و پيدا كرده است. ج) نكته شگفت ديگرى كه در راستاى خواب، شايان دقت است، اين كه انسان در خواب با افرادى در ارتباط قرار مى گيرد كه گاهى سوئال كننده است و گاهى جواب دهنده گاهى خود را به عنوان سخنورى در برابر تعداد زيادى در يك سمينار مشاهده مى كند و گاه خود را به عنوان يكى از حضار مى بيند به راستى آن سخنور كيست و آن مخاطب كدام است؟ آيا غير از خود انسان كس ديگرى مطرح است؟ مولوى مى گويد:

موج هاى تيز درياهاى روح‏

صد چنان باشد كه بر طوفان نوح‏
همچو آن وقتى به خواب اندر شوى‏

تو ز پيش خود به پيش خود روى‏
بشنوى از خويش و پندارى فلان‏

با تو اندر خواب گفتست آن نهان‏
تو يكى تو نيستى اى خوش رفيق‏

بلكه گردونى و دريايى عميق‏
آن يكى زفت و آن نهصد تو است‏

قلزم است و غرقه گاه صد تو است‏
نكته ديگر اين كه هنگام خواب، روح از بدن فاصله مى گيرد، ولى نه به طور كلى يعنى، اين رابطه قطع نمى شود و گرنه مرگ اكبر خواهد بود و لذا خواب را مرگ اصغر شمرده اند و نقل شده كه نبى اكرم (ص) بعد از خواب مى فرمودند: «الحمدالله الذى احيانى بعد ما اماتنى شكر و سپاس خداى را كه بعد از موت مرا حيات مجدد بخشيد». البته هم چنان كه در قرآن آمده است گاهى نيز روح به بدن بازنگشته و از همان خواب به ديار ارتحال و خواب ابدى مى شتابد. « الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها المئت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى‏ خداوند به وقت مرگ ارواح نفوس را مى گيرد و آن كس را كه هنوز مرگش نرسيده. نيز در حال خواب روحش را قبض مى كند، آن گاه كسى را كه حكم به مرگش كرده باشد، جانش را نگاه مى دارد و آن را كه‏] حكم [نكرده، به بدنش باز مى فرستد تا وقت معين مرگ».(4) اما اين كه آيا اين موضوعات فيزيولوژيك هستند يا روحى؟ همان طور كه اشاره شد بدن ابزار روح است. بنابر اين هر يك از امور مذكور با ابزارى از بدن شكل مى گيرد مثلا فكر كردن گرچه كار نفس ماست، ولى سلول هاى مغز ابزار آن است و لذا اگر مغز خلل ببيند، به اعمال ذهنى و فكر ما نيز آسيب خواهد رسيد و باز مى بينيم كه تغذيه و خواب و استراحت در فعاليت ذهن و انديشه ما موئثر است. چشم و گوش نيز چنين است. آن چيزى كه ادراك مى كند روح و نفس ماست، ولى ابزار ديدن چشم و ابزار شنيدن گوش است و لذا مى بينيم گاهى كه انسان توجه عميقى به چيزى دارد احيانا گوش يا چشم- با اينكه باز بوده و مانعى ندارند- نمى شنوند و يا نمى بينند.

بنابر اين اساس اين نمونه ها گر چه از مسائل روحى و نفسانى هستند اما با ابزار بدن (فيزيولوژيك) كار مى كنند. اكتشافات جديد نيز، سيستم و كيفيت بيشتر كار اين ابزار را براى ما روشن مى سازند.

در زمينه مسائل روح و ابعاد آن ر. ك:

– «اصالت روح از نظر قرآن»، آيت الله سبحانى

– «معرفت نفس»، آيت الله حسن زاده آملى

– «روان شناسى از ديدگاه شفا» و جلد 8 و 9 «اسفار اربعه» صدراى شيرازى.

در مورد روح انسانى دو مسأله حائز اهميت است:

1 روح آدمى مجرّد است، يعنى نه جسم است و نه اوصاف امور جسمانى را دارا است نه مكان و زمان دارد نه وزن نه حجم نه طول و عرض و عمق نه محسوس است و نه داراى جزء.

2 هويت واقعى انسان را (يعنى آنچه كه انسانيت انسان وابسته به آن است) روح تشكيل مى‏دهد. در آيات مربوط به خلقت انسان، پس از طرح مراحل جسمانى آفرينش انسان از خلقتى ديگر و يا دميدن روح در او، سخن به ميان آمده است. و اين نكته نشان غير ماديبودن روح است. همچنين بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم و تداوم زندگى وى در عالم برزخ (عالم ميان دنيا و آخرت) و به تمام و كمال دريافت شدن آن، نشانگر غير مادى و غير جسمانى بودن روح است.

از سوى ديگر اگر هويت واقعى انسان، به جسم مادى او مى‏بود بايد با مردن و متلاشى شدن جسم، انسان نيز نابود شود، در صورتى كه آيات قرآن، بر بقاى انسان پس از متلاشى شدن جسم تأكيد دارد و ادله ديگر كه جاى طرح آن‏ها در اين جا نيست.(5).

اما همين حقيقت واحد و مجرد- كه آن را روح، نفس، روان و يا جان مى‏ناميم- مراتب و شؤون مختلفى دارد.

در اين زمينه حضرت اميرالمؤمنين على (ع) مى‏فرمايد: «اى كميل در آدمى چهار نفس است: نفس نامى نباتى، نفس حسى حيوانى، نفس ناطقه قدسى و نفس كلى الهى و هر يك از اين چهار را پنج قوه و دو خاصيت است. «نفس نامى نباتى»، داراى قواى پنجگانه است: ماسكه، جاذبه، هاضمه، دافعه و مربيّه و دو خاصيت آن خاصيت افزايش و كاهش است. اين نفس از كبد برانگيخته مى‏شود و شبيه‏ترين چيزها به نفس حيوانى است. اما نفس حيوانى حسى را پنج قوه است: شنوايى، بينايى، بويايى، چشايى و بساوايى و آن را نيز دو خاصيت رضا وغضب است و شبيه‏ترين چيزها به نفس درندگان و وحوش است.

اما «نفس ناطقه قدسى»، براى آن پنج قوه است: فكر، ذكر، علم، حلم و هشيارى. اين نفس از چيزى منبعث نمى‏گردد و شبيه‏ترين چيزها به نفس فرشتگان است و نزاهت و حكمت دو خاصيت آن است. اما «نفس كلى الهى» داراى اين پنج قوه است: هستى در نيستى، نعمت در سختى، عزت در خوارى، فقر در حالت غنا و صبر در بلا و دو خاصيت آن حلم و كرم است.

مبدأ اين نفس پروردگار عالم است و به او نيز باز مى‏گردد. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: از روح خود در آدم دميدم و نيز اين آيه شريفه، دليل عود و بازگشت نفس كلى الهى به حضرت حق است كه مى‏فرمايد: اى نفس مطمئن خشنود و پسنديده: به سوى پروردگار خودباز گرد. و عقل در ميان همه قرار گرفته است تا هر كس از خوب و بدى سخن گويد، آن را به ترازوى عقل بسنجد،(6).

البته منظور از نفوس چهارگانه، چهار امر منفّك و مستقل و جداى از هم نيست بلكه يك حقيقت است كه اگر در تحت تعليم و تربيت واقع نشود، در همان حدّ نفس نباتى و حيوانى باقى مى‏ماند. اما اگر در مسير هدايت و رشد واقع شود وسعت وجودى پيدا مى‏كند، دقيقا مثل حقيقت نور- كه در عين وحدت مراتب مختلف دارد- هم شعله يك شمع نور است و هم تابش پر فروغ خورشيد نور است. و لذا اين توان و قابليت در وجود ما گذاشته شده كه با تزكيه و ترك «گناهان و آلودگى‏ها» و كسب «معرفت و حكمت» نور وجود خويشتن را قوتبخشيم و به مراحل عالى نفس (نفس كلى الهى) دست پيدا كنيم. اما در باب تسميه و نامگذارى مراتب گوناگون بعضى به ساحت‏هاى پايين و مادون اين حقيقت مجرد، اسم «نفس» را اطلاق كرده‏اند و بر ساحت والايى آن نام «روح» گذاشته‏اند. به عبارتى ساحت نفس، ساحت تمايز ما ازديگران و ساحت تفرد انسان است. اما ساحت روح، ساحت عدم تمايز و احساس وحدت با همه هستى است. در مرحله روح، من و تو و او برداشته مى‏شود و مقام فنا در اين ساحت تجلى مى‏كند و لذا در عالم انسانى، هر چه ژرف‏تر شويم يعنى، به حقايق عالى مراتب نفس دست پيداكنيم، متعالى‏تر مى‏گرديم هر چه در اين درياى بى‏كران، عميق‏تر شويم از لحاظ ارزشى والاتر و سعه وجودى ما بيشتر خواهد شد.

از اين رو (انا الحق) يك عارف وارسته، چون در مراتب عالى نفس قرار گرفته و به عبارتى در ساحت روح است و احساس وحدت با نظام هستى مى‏كند و خود را جلوه حضرت حق مى‏يابد، پسنديده است و يك امر ارزشى است. همان گونه كه قطره چون به دريا واصل گشت درياست.

اما آن كه در ساحت نفس است، قطره است و «انا» ناشى از خودبينى و نفسانيت انسان است.

گفت فرعونى انا الحق گشت پست‏

گفت منصورى انا الحق و بِرَست‏
(7)

براى مطالعه بيشتر ر. ك:

1 كتاب معارف قرآن (خداشناسى- كيهان‏شناسى- انشان‏شناسى) آيت‏الله مصباح يزدى.

2 معرفت نفس، آيت‏الله حسن‏زاده آملى.

3 انسان در اسلام، احمد واعظى، دفتر همكارى حوزه و دانشگاه.

4 كيفيت ارتباط ساحت‏هاى وجود انسان، (مجله حوزه و دانشگاه)، محمد بهشتى.

5 حيات جاودانه، پژوهشى در قلمرو معادشناسى، امير ديوانى.

6 رابطه نفس و بدن، (مجله حوزه و دانشگاه)، سيد محمد غروى.

(1) (ص، آيه 71- 72)
000 (2) (اسرائ، آيه 85)
000 (3) (نهج البلاغه، خطبه 109)
000 (4) (زمر، آيه 42)
000 (5) (ر. ك: انسان‏شناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، ص 57- 56)
000 (6) (ر. ك: نشان از بى‏نشان‏ها، ج اول، ص 203)
000 (7) (مثنوى)

پرسمان

نظر مخاطبان درباره این مطلب:

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط سایت هدانا منتشر خواهد شد.

با توجه به حجم سوالات، به سوالات تکراری پاسخ داده نمی شود لطفا در سایت «سرچ» کنید.